| کد مطلب: ۳۱۳۵۴

جایی برای طنزنویس‌ها نیست

از روزهای پرفروغ طنز مطبوعاتی، نشانی باقی نمانده. ویژه‌نامه‌ها، صفحات و ستون‌های طنز، یکی‌یکی حذف شدند و طنزنویس‌ها هرکدام به شغلی روی آورده‌اند. انگار اینجا جایی برای طنزنویس‌ها نیست!

جایی برای طنزنویس‌ها نیست

در گرمای تابستان ۱۳۸۲، استاد را در محوطه دانشگاه امیرکبیر سر پا نگه داشته بودم تا درباره «سیدابراهیم نبوی» بیشتر بدانم. می‌دانستم که این دو با وجود تفاوت مشی، با هم رفیقند و نظرات‌شان را به زبان طنز به هم منتقل می‌کنند. «ابوالفضل زرویی نصرآباد» آن موقع سر حال و سلامت بود و پرسش‌های بی‌شمار من درباره طنز را بعد از کلاس با خوشرویی پاسخ می‌داد.

دو، سه سالی بود که در ماهنامه «طنز و کاریکاتور» می‌نوشتم و می‌دانستم که چقدر کتاب و کلاس برای آموزش طنز کم داریم. به همین خاطر، فرصت هم‌نشینی با اساتیدی مثل «حسن توفیق» و «زرویی نصرآباد» را در جشنواره تابستانه پلی‌تکنیک غنیمت می‌شمردم. نبوی چندماهی بود که از ایران رفته بود و حسرت شاگردی‌اش را داشتم. می‌خواستم بدانم نظر طنزپردازی که «در لفافه سخن گفتن» را تشویق می‌کند، درباره طنزپردازی که صریح و بی‌پرده اما با نبوغ انتقاد می‌کند، چیست؟

زرویی هنر نبوی را تحسین می‌کرد اما معتقد بود که او تند رفته، غافل از اینکه خیل مشوقانش، بعد از مصیبت تنهایش می‌گذارند. آقای زرویی مخالف مهاجرت نبوی بود و آن‌ را تصمیمی اشتباه می‌دانست. بعد از این گفت‌وگو، همیشه این سوال برای من باقی ماند که آیا مهاجرت یک طنزنویس، تصمیم درستی است یا خیر؟ به‌ویژه که طنزنوشته‌های خارج از کشور نبوی با وجود اینکه تازه‌تر بودند، اما با اقبال آثار قبلی مواجه نمی‌شدند.

سال‌ها گذشت و من در نشریات مختلف با انبوه طنزپردازانی آشنا می‌شدم که با خواندن طنزنوشته‌های نبوی در ایران، عاشق این کار شده بودند و دوست داشتند که مثل او بنویسند. جوانانی که هروقت در پرداخت سوژه و انتخاب قالب، کم می‌آورند، نیم‌نگاهی به کتاب‌های مجاز او می‌انداختند و به‌نوعی دیگر از این استاد نادیده، درس می‌گرفتند. کم‌کم این سبک از طنزنویسی آن‌قدر گسترده شد که روزنامه‌ها، از ستون طنز به صفحه طنز و حتی ضمیمه‌های چندصفحه‌ای طنز و کارتون رو آوردند. آن حسرت هم‌کلامی و یاد گرفتن از نبوی، هم به لطف وسایل ارتباطی جدید و شبکه‌های اجتماعی کمرنگ شده بود.

نبوی بدون تبختر و برج‌ عاج‌نشینی، نسل طنزپردازان تأثیرگرفته از خود را حمایت و راهنمایی می‌کرد و به آنها قوت قلب می‌داد و حتی برای بازگشت به ایران از آنان، مشورت می‌گرفت. در روزهای پایانی دی‌ماه ۱۴۰۳، خبر تلخ مرگ خودخواسته ابراهیم نبوی، باعث شد تا برگردم به خاطره‌ام از تابستان سال ۱۳۸۲. می‌دانم که هر دو دلشان برای ایران می‌تپید اما نه مرحوم ابوالفضل زرویی نصرآباد (با انتخاب در لفافه نوشتن و ماندن) و نه ابراهیم نبوی (با انتخاب صریح نوشتن و رفتن)، روزهای پایانی عمرشان در خور نام بزرگ‌شان نبود.

به‌قول «شهرام شهیدی» عزیز: «چه طلسم عجیبی است زندگی طنزنویسان معاصر ایران، هرگز به کهنسالی نمی‌رسند.» از روزهای پرفروغ طنز مطبوعاتی، نشانی باقی نمانده. ویژه‌نامه‌ها، صفحات و ستون‌های طنز، یکی‌یکی حذف شدند و طنزنویس‌ها هرکدام به شغلی روی آورده‌اند. انگار اینجا جایی برای طنزنویس‌ها نیست!

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار