روششناسی فوکو متاثر از نیچه و فرویـد نیست / گفتوگو با فرهاد قربانزاده درباره کتاب «دیرینهشناسی عقل علمی میشل فوکو» گری گاتینگ
تصویری که گاتینگ از فوکو ترسیم میکند، فوکویی است در قالب فلسفه علم قارهای. گاتینگ از نخستین اشخاصی است که برخلاف شارحان گذشته، که خط فکری فوکو را برگرفته از نیچه، فروید و مارکس میدانند، با اشاره بهنقل قولی از شخص فوکو، روششناسی او را به تاریخ علم ژرژ کانگیلم و فلسفه علم گاستون باشلار نسبت میدهد
اندیشه میشل فوکو در سهدهه اخیر مورد توجه بسیاری از پژوهشگران علوم انسانی در ایران قرار گرفته است. در دورهای نیز ترجمه آثار عمده فوکو رونقی یافت و مترجمانی چون افشین جهاندیده، نیکو سرخوش، فاطمه ولیانی، رضا نجفزاده و... دست به بازگردان کتابها و درسگفتارهای فوکو زدند. در عین حال کتابهایی نیز درباره اندیشه این متفکر فرانسوی طی این سالها ترجمه و تألیف شده است.
یکی از آثار قابل تأمل در این زمینه، کتاب «دیرینهشناسی عقل علمی میشل فوکو» نوشته گری گاتینگ است. گاتینگ فیلسوف آمریکایی و استاد درگذشته دانشگاه نوتردام، ازجمله فوکوشناسان مطرح و از علاقهمندان به تقریب فلسفههای قارهای و تحلیلی بود. جز این او در زمینه فلسفه علم نیز آثاری بر جای گذاشت. برای نمونه کتاب «فلسفههای قارهای علم» به ویراستاری او در سال 2004 منتشر شد و در سال 1390 نیز به فارسی بازگردانده شد.
کتاب «دیرینهشناسی عقل علمی میشل فوکو» را در سال 1989، انتشارات دانشگاه کمبریج منتشر کرد. این کتاب از نظر توجه به فوکو از دریچه فلسفه علم اهمیت زیادی دارد و اینک ترجمه فارسی آن به قلم فرهاد قربانزاده ربطی، در نشر «کرگدن» در اختیار فارسیخوانان است. قربانزاده در دانشگاه تهران علوم اجتماعی خوانده و این اثر را به پیشنهاد یوسف اباذری در اواخر دهه 80 ترجمه کرده است. میان ترجمه و چاپ کتاب البته 14 سال فاصله بوده؛ فاصلهای که باتوجه به ترجمه بسیاری از دیگر آثار فوکو منجر به بازبینی و غنای ترجمه فعلی نیز شده است.
میشل فوکو ازجمله اندیشمندان مطرح تاریخ فکر است که بهواسطه ترجمههای متعدد آثارش، همچنین نشر و بسط آرای او در ایران مورد توجه علاقهمندان حوزه اندیشه واقع شده است. چه ضرورتی احساس کردید که کتاب گری گاتینگ را به فارسی ترجمه کنید؟
احتمالاً مقدمه من بر ترجمه فارسی کتاب گاتینگ را که موضوع گفتوگوی ماست، تورق کردهاید. مقدمه را با اشاره به موضوعی آغاز کردهام که بیارتباط به صحبتهای آغازین این مصاحبه نیست. در آنجا توجه مخاطب را به این نکته جلب کردهام که کانت، به تعبیر فوکو یکی از نخستین فیلسوفانی است که «ژورنالیسم فلسفی» را بنیاد گذاشته است.
درواقع در مقایسه با جریان متعارف فلسفه در دوره کانت، طرح مباحث فلسفی در جراید، رویداد بدیعی محسوب میشد. لذا مقاله «روشنگری چیست؟» کانت، علاوه بر پرسش از روشنگری یا Aufklärung، فراخوانی است به سنجش و نقد عقل. مسیر توسعه اجتماعی، از خلال همین گفتوگوها و طرح بحثهای فلسفی است و برای من بسیار خوشایند است که میبینم نشریات رسالت تولید محتوی در حوزه اندیشه و علوم انسانی را بهطور تخصصی و با جدیت دنبال میکنند. امیدوارم که در این مسیر ثابتقدم باشید. با این مقدمه کوتاه، سراغ پرسش نخست شما میرویم.
کار فکری فوکو، رویکردهای نوینی را در شناخت تاریخ و به بیان اخص کلمه تاریخ اندیشه پیشنهاد میدهد. فوکو از روش خاصی برای نزدیکشدن به تاریخ اندیشه کمک میگیرد و ایدههای فکری خود درباره فلسفه، ادبیات، جامعهشناسی و علوم سیاسی را بهمدد این روش بیان میکند. کتابهای فوکو، عمدتاً در مورد تاریخی است که گوشه و کنار اندیشه غرب را عرضه میکند، سپس آن را به چالش میکشد.
هم در «تاریخ جنون»، هم در «پیدایش کلینیک» و بهطور اخص در «نظم چیزها»، فوکو از روش تاریخ اندیشه بهره میجوید. عقد واسط روششناسی فوکو هم کتاب «دیرینهشناسی دانش» است که در آن بهجای سخن گفتن از تاریخ بهمعنای اخص، به بازاندیشی روششناختی در تاریخ اندیشه میپردازد. اما تاریخ برای فوکو، در نقش غایت و هدف شناخت نیست. فوکو بهمنظور خاصی به تاریخ نزدیک میشود. تاریخ در نگرگاه فوکو، به آزادی و آزادسازی گره خورده است.
فوکو معتقد است شناخت راستین تاریخ، مداقّه در پیچ و خمهای این هزارتوی خوفناک و بررسی گسترده آن با بهرهگیری از نگاه عینی و ارزشخنثی، دارای این بالقوگیِ پنهان و غیرقابل انکار است که میتواند ما را به آزادسازی برساند یا دستکم، امکانهای بالقوه آزادسازی و مسیرهای رهاییبخش را به نحو انضمامی برای ما ترسیم کند. فوکو در تاریخ اندیشه، پس از ترسیم حدود و ثغور دانش و آزادی، روشهای همآوردی با این حدگذاریها را نیز پیشنهاد میدهد.
پیشنهاد فوکو در این زمینه چیست؟
من در مقدمهای که بر ترجمه فارسی کتاب نگاشتهام، شیوه برخورد فوکو با پروژه فکری کانت و سهم علمی او در ارتقاء و تکمیل فلسفه کانت را در حد توان خود بیان کردهام. مزیت کار فکری فوکو از اینجا ناشی میشود که از حدگذاریها و تعیین گسترههای عقل، که ممیزه کار کانت بود، فراتر میرود و با بررسی تاریخ عقل و محدودههای آن، به این جمعبندی میرسد که قاطبه شرایط حاکم بر عقل و خرد، عمدتاً حالت contingent یا به تعبیری حالت پیشایندی و تاریخی دارند. از اینرو فوکو بر خلاف کانت، به هیچ وجه آنها را در جایگاه شرایط پیشینی و ضروری حاکم بر عملکردهای عقل قرار نمیدهد.
از همین مجراست که میتوان کار فوکو را واجد خصلت آزادسازانه دانست. فوکو صراحتاً بیان میکند که «نقادی درواقع یعنی تحلیل حدها و تأمل درباب آنها. درحالیکه مسئله کانت شناسایی حدهایی بود که معرفت میباید از تخطی از آنها اجتناب میورزید، از دید من پرسش انتقادی درحالحاضر به کسوتی مثبت و ایجابی درآمده است: در چیزهایی که در هیئت اموری جهانشمول، ضروری و الزامآور به ما عرضه میشوند، امور تکین، پیشایندی و محصول قیدوبندهای دلبخواهی چه شأن و جایگاهی دارند؟ کوتاه اینکه، باید نقدی را که بهشکل شناسایی و اِعمال محدودیتهای ضروری ظاهر میشود به نقدی عملی تبدیل کنیم که شکل قسمی تخطی ممکن به خود بگیرد.»
فوکو، به یک معنا، نقش فرهنگی فلسفه را پررنگتر میکند و بهجای تکیه بر فهم ساختارهای اساسی، ذاتی و همهجامشهودِ اندیشه و واقعیتهای مبتنی بر آن، با توسل به قابلیتهای تحلیلی و ترکیبی فلسفه، رسالت غایی فلسفه را پردهبرداری از حدها و حدگذاریهای تاریخی و پیشایندی میداند و در گام بعدی، نابودسازی این قیود و رهاسازی انسان از چنگال این قید و بندها را صورتبندی میکند.
فوکو برای این منظور، رهیافتی انضمامی و عینی را اتخاذ میکند. از اینرو به کاربستهای انضمامی عقل و خرد نزدیک میشود. فوکو در این مسیر نزدیک شدن به رهیافتهای انضمامی، خود را وامدار ژرژ کانگیلم و گاستون باشلار میداند. در عین حال تفکیکی را میان دیرینهشناسی و تبارشناسی قائل میشود.
چه نسبتی میان دوره دیرینهشناسی و تبارشناسی فوکو میبینید؟
ویژگی این کتاب و ضرورت ترجمه آن را میتوان در افق جدیدی دانست که گاتینگ از تبار فکری فوکو ترسیم میکند. اگر بتوانیم دورههای فکری فوکو را به دو دوره دیرینهشناسی و تبارشناسی تقسیم کنیم، باید بگوییم که دوره دیرینهشناسی فوکو، به دلایل عدیدهای از جمله غموض و پیچیدگی روششناسانه، از یک طرف تا حدودی نادیده گرفته شده، از طرف دیگر ابهامات و پیچیدگیهای آن سبب شده است که مستحق بررسی دقیقتری باشد. خوانشهای آنگلوامریکن از فوکو، عمدتاً بازتابدهنده طنینی بودند که فوکو را در کسوت یک فعال اجتماعی و سیاسی نمایش میداد. در فضای روشنفکری و آکادمیک ایران هم، فوکوی تبارشناس، بسیار معروفتر از فوکوی دیرینهشناس است.
لذا فوکوی تبارشناس که در آن فوکو به نهادهای سیاسی، نهادهای قدرت و ارتباط حاکمیت و حکمرانی با نظامهای گفتمانی میپردازد و در آن قواعد غیرگفتمانی بر قواعد گفتمانی چیرگی دارد، و در اصل به لحاظ تقدم و تأخر، دومین مرحله از مراحل فکری فوکو محسوب میشود، شناختهشدهتر و معروفتر از فوکوی دیرینهشناس است که عمده کارهای این دورهاش، در خدمت بررسی قواعد گفتمانی است. به دیگر سخن، بیتالغزل فوکوی تبارشناس، بررسی درهمتنیدگی دانش با تکنیکهای نظارت اجتماعی یا به عبارتی رابطه معرفت و قدرت است. تبارشناسی فوکو، مشخصاً گره خورده است به همپیوندی میان دانش و قدرت. اگر دیرینهشناسی را مسامحتاً منحصر در تحلیل گفتمانها بدانیم، تبارشناسی در دوره بعدی اندیشه فوکو، نسبت دانش، گفتمان و ساختارهای قدرت را بررسی میکند. به عبارت دیگر، فوکو در تبارشناسی، کردارهای غیرگفتمانی را مورد توجه قرار میدهد.
گاتینگ معتقد است بدون درک کامل دوره دیرینهشناسی، امکان کشف و درک تبارشناسی میسر نیست. درواقع توسعه دانش از درون نظامهای قدرت، کاری است که تبارشناسی انجام میدهد. برای کسانی که فوکو را به طور جدی دنبال میکنند، توصیه میکنم قبل از ورود به آثار مربوط به دوره تبارشناسی فوکو، اشراف کاملی بر دوره دیرینهشناسی او داشته باشند و کتابی که من افتخار ترجمه آن را داشتم، یکی از بهترین مدخلها درخصوص درک بهتر آثار مربوط به فوکوی دیرینهشناس است.
دیرینهشناسی فوکو چه خاستگاهی دارد و واجد چه ویژگیها و عناصری است؟
همانگونه که مختصراً اشاره کردیم، فوکو وامدار گاستون باشلار و ژرژ گانگیلم است. فوکو، الگوی باشلار و کانگیلم را نخستین الگوی فرانسوی در حوزه نقد تاریخی عقل قلمداد میکرد. فوکو معتقد بود که در فرانسه، برخلاف آلمان، نه تأملات تاریخی و سیاسی درخصوص جامعه (که محصول تلاشهای پساهگلیها و مکتب فرانکفورت به تأسی از فوئرباخ، مارکس، نیچه و ماکس وبر بود،) بلکه تاریخ علم، طلایهدار طرح پرسش از روشنگری بود.
این مهم در کار اندیشمندانی چون کویره، کاوایه، باشلار و کانگیلم نمود پیدا کرده بود. مورخان علم فرانسوی، سر ناسازگاری با خوانش جهانشمول آلمانیها درخصوص عقلانیت داشتند و عقلانیت را سراسر پیشایندی و محصول رخدادهای تاریخی میدانستند. فوکو، کار را تا جایی پیش میبرد که میگوید ما با مفهوم تکینهای تحت عنوان عقلانیت سر و کار نداریم، بلکه با عقلانیتها مواجهیم. به تعبیر فوکو، خودآیینیِ عقل، با خودکامگی و جزماندیشی ملازمه دارد، لذا زمانی میتواند رهاییبخش باشد که خود را از یوغ خویشتن برهاند.
به تعبیر گاتینگ، اصرار فوکو بر افشای خصلت پیشایندی و تاریخی اموری که محدودیتهایی پیشینی و ضروری در برابر معرفت هستند، برگرفته از این رویکرد گاستون باشلار است که وجود امور پیشینی در فلسفه را ناشی از ناتوانی یا بیمیلی ما به اندیشیدن فراسوی مقولههای علمی کنونی میدانست. یکی دیگر از مواردی که اقتران دیرینهشناسی فوکو به روش باشلار را نشان میدهد، تلاش فوکو در افشای دیرینهشناختیِ ساختارهای عمیق معرفت است. این روش، به تعبیر گاتینگ، برگرفته از مفهوم روانکاوی معرفت در دستگاه فکری گاستون باشلار است. استفاده کانگیلم از روش «تاریخ مفاهیم» نیز، یکی از اصلیترین وجوه نزدیکی میان دیرینهشناسی فوکو با گانگیلم است.
سنگ بنای طرح فوکو در نگارش کتاب «پیدایش کلینیک» و شکل غالب تحلیلهای فوکو، خاصه در کتاب مذکور، برگرفته از آرای ژرژ کانگیلم است. گاتینگ در کتاب خود، اهمیت دیرینهشناسی را در سه محور توضیح میدهد. او در گام نخست بر این باور است که دیرینهشناسی روش تکافتادهای نیست که بازتابدهنده رهیافت شخصیشده و غیرمتعارف فوکو به تاریخ اندیشه باشد، بلکه در سنت تاریخ علم و فلسفه علم فرانسوی ریشه دارد و بهطور خاص در بافتار فلسفه علم گاستون باشلار و درخلال توسعه و تحول تاریخ علم ژرژ کانگیلم رشد یافته است. دوم اینکه دیرینهشناسی فوکو اساساً بر عمل تاریخی بنا شده است، نه نظریه فلسفی. دیرینهشناسی روش تحلیل تاریخی است که بهشیوه عملی و بطئی بهمنظور مواجهه با مسئلههای خاصی که پیشاروی تاریخ اندیشه قرار گرفته بودند پدید آمده بود.
فوکو آن را بهمثابه نتیجه منطقیِ دیدگاههای فلسفی بنیادین درخصوص زبان، معنا و حقیقت بسط نمیدهد. آنچه گفتیم به این معنا نیست که میخواهیم وجود گستره مفهومیِ فلسفی در کار تاریخی او را انکار کنیم یا منکر آن شویم که موضوعات فلسفی پیوسته در پسزمینه مباحث او حضور دارند، بلکه به این معناست که روش دیرینهشناسانه، در بدو امر از مناقشههای انضمامی برای نیل به فهم تاریخی آغاز شود، نه الزامهای فلسفی مقدم. چنین فهمی از دیرینهشناسی پیوند تنگاتنگی با بازآفرینی مفهمومیِ رادیکال فوکو از اقدام فلسفی دارد. او هدف سنتی غایی و مبنایی حقیقت را رد میکند و بهجای آن، از فلسفه بهمثابه ابزاری برای تحقق ابژههای انضمامی و محلی در مناقشه با رهاسازی انسان تعبیر میکند.
سوم اینکه دیرینهشناسی فوکو، آنگونه که منتقدان اشاره میکنند، نیروی محرکه شکاکیتگرایی یا نسبیگرایی عام نیست که بنیان هرگونه ادعای پرطمطراق درخصوص حقیقت و ابژکتیویته (عینیت) را سست کند. پروژه تحلیل دیرینهشناختی فینفسه عینیت یا اعتبار بدنه دانش را درخصوص هر آنچه به کار بسته است زیر سؤال نمیبرد. فیالمثل، دلیلی ندارد فکر کنیم دیرینهشناسی فیزیک یا شیمی مدرن، بهلحاظ معرفتی، مقصود یا تأثیر ویرانگرانه و مخربی دارد.
از قرار معلوم گری گاتینگ نویسنده کتاب، یکی از فوکوشناسان مطرح است. لطفاً درخصوص مختصات پژوهش او و آثارش بفرمایید.
بله. به نکته درستی اشاره کردید. گری گاتینگ را بهعنوان یکی از چهرههایی میشناسند که درخصوص فلسفه قارهای، صاحب نظر است. فلسفه قارهای، نقطه مقابل فلسفه تحلیلی است. منطق، زبانشناسی، معرفتشناسی، فلسفه دین، فلسفه اخلاق و فلسفه علم از موضوعات مورد علاقه در فلسفه تحلیلی است و حال آنکه فلاسفه قارهای، عمدتاً موضوعاتی چون اگزیستانس، فنومنولوژی، هرمنوتیک و فلسفه تاریخ را مطمح نظر قرار میدهند. از مهمترین فلاسفه تحلیلی میتوان به ویتگنشتاین، حلقه وین، فرگه، راسل، پوانکاره و کارناپ اشاره کرد که وجه ممیزه روششناسی خود را همآوردی با ایدئالیسم میدانند. در مقابل، سردمداران فلسفه قارهای، فلاسفهای چون هایدگر، سارتر، هوسرل، مرلوپونتی و گادامر، و بعدها ژاک دریدا بودند.
هرمنوتیسینها و نوکانتیها هم در زمره فلاسفه قارهای توصیف میشوند. اگر بخواهیم مهمترین سهم علمی گاتینگ در فلسفه قرن بیستم را بیان کنیم، باید شناسایی چهرههایی را در اولویت قرار دهیم که از جایگاه ممتازی در شکلگیری فلسفه علم برخوردار بودند. پیش از گاتینگ، فلسفه علم بهطور انحصاری در آرای فلاسفه علم تحلیلی شرح داده میشد. او در کتاب مهمی که در خصوص فلسفه علم قارهای به رشته تحریر درآورده است، میکوشد از این ذهنیت فاصله بگیرد و خوانشی قارهای از فلسفه علم ارائه دهد. لذاست که عناصری چون قدرت، شیوههای حکومتداری، مفاهیم مارکسیستی مثل ابزار تولید و جامعهگرایی و مواردی از این دست را به خدمت میگیرد.
این کتاب نیز خوانشی است از فوکو از دریچه فلسفه علم؟
بله، تصویری که گاتینگ از فوکو ترسیم میکند، فوکویی است در قالب فلسفه علم قارهای. گاتینگ از نخستین اشخاصی است که برخلاف شارحان گذشته، که خط فکری فوکو را برگرفته از نیچه، فروید و مارکس میدانند، با اشاره بهنقل قولی از شخص فوکو، روششناسی او را به تاریخ علم ژرژ کانگیلم و فلسفه علم گاستون باشلار نسبت میدهد.
گاتینگ برای اینکه منظور خود را به شکل رساتری بیان کند، در بدو امر، تفکیکی را میان پدیدارشناسی اگزیستانسیال سارتر و مرلوپونتی از یک سو، و تاریخ علم و فلسفه علم افرادی چون کاوایه، کویره و بهخصوص باشلار و کانگیلم ترتیب میدهد و به تأسی از فوکو، ریشه این تقسیمبندی دوگانه را در اختلاف نظر میان مِن دو بیران و کنت، همچنین تفاوت آرای لاشولیه با افرادی چون کورتورا، برگسون و پونکاره مییابد. این انشعاب بالأخص در پی سخنرانیهای 1929 هوسرل در پاریس، حالت جدیتری به خود گرفت.
خوانش اگزیستانسیال سارتر بخشی از ماجرا بود و خوانش «صوری» کاوایه در دو کتاب «روش اکسیوماتیک» و «صورتبندی نظریه مجموعهها» بخش دیگر آن. سارتر بر آن بود تا اندیشه هوسرل را بهسمت دغدغههای فکری هایدگر در «هستی و زمان» پیش ببرد، و در مقابل کاوایه این اندیشه را به ریشههای آن در فلسفه ریاضی بازمیگرداند. گاتینگ میگوید بعدها، و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، فلسفه سوژه در آثار سارتر و مرلوپونتی خود را به پدیدارشناسی نزدیک کرد.
به علاوه، گاستون باشلار و ژرژ کانگیلم فلسفه مفهوم را مستقل از آرای هوسرل توسعه دادند. به نظر فوکو، «این دو قالب فکری دو چارچوب نظری را در فرانسه پدید آوردند که دستکم تا مدتی عمیقاً نامتجانس باقی مانده است». در طول دو دهه، مشخصاً از اواسط دهه 1940 تا اواخر دهه 1950 فلسفه اگزیستانسیال و مارکسیسم بر چشمانداز اجتماعی و سیاسی اندیشه فرانسه چیرگی یافت. در این دوره سنتز میان پدیدارشناسی اگزیستانسیال و مارکسیسم و تلاش برای همپیوندی میان این دو رهیافت نظری، از تلاشهای فکری عمده نزد فلاسفه فرانسوی بود.
گاتینگ میگوید، از نظر فوکو، پس از اتمام دهه 1950، پدیدارشناسی اگزیستانسیال در حال دستوپا زدن در مسائل مربوط به زبان و ناخودآگاه بود که به یکباره، ساختارگرایی چونان آلترناتیوی قابل توجه، وارد عرصه شد. به تعبیر فوکو؛ «واضح بود که پدیدارشناسی درخصوص پرداختن به آثار معنایی ــ یعنی آثاری که میتوانستند بهواسطه ساختار زبانیای تولید شوند که، در آن، سوژه (بهمعنای پدیدارشناختی آن) هیچگونه مداخلهای در امر معنابخشی نمیکند ــ از عهده رقابت با تحلیل ساختاری برنیامد.» بهعلاوه، «امر ناخودآگاه هیچگاه نتوانست در مباحثی از نوع پدیدارشناسانه جایگاه اصلی داشته باشد... سوژه پدیدارشناختی بهواسطه روانکاوی بیاعتبار شد؛ همانگونه که بهواسطه نظریه زبانشناختی بیاعتبار شده بود».
درنتیجه کوششهای نظری در دو دهه فوقالذکر با هدف همپیوندی میان مارکسیسم و پدیدارشناسی رو به افول نهاد و مارکسیسم، خود را به ساختارگرایی، خاصه فرویدیسمِ ساختارگرایانه لکان نزدیکتر کرد. به تعبیر فوکو «همراه با بیاعتبار شدن پدیدارشناسی حلقهای تشکیل شد از نامزدهایی که هرکدام بهنام مارکسیسم دلربایی میکردند» و برای ایجاد نوعی «مارکسیسم ساختارگرایانه فرویدی» خود را به آبوآتش میزدند. تا اواخر دهه 1960 اندیشه فرانسوی بر همین منوال پیش رفت. همچنین، بهنظر فوکو، این مسیر پیشرفت، مختص کسانی بود که در سمت مسلط تقسیمبندی اولیه اندیشه فرانسوی قرار داشتند؛ کسانی که راجعبه مقولاتی چون تجربه، معنا و سوژگی فعالیت داشتند. جایی فوکو مینویسد: «عدهای از اندیشمندان از این نهضت پیروی نکردند.
منظور من افرادی است که به تاریخ علم علاقه داشتند... بهخصوص کانگیلم که یکی از چهرههای پرنفوذ در دانشگاههای فرانسه، دانشگاههای نوخاسته فرانسه بود. بسیاری از دانشجویان او نه مارکسیست بودند، نه فرویدی و نه ساختارگرا. خود من نیز یکی از همین دانشجوها بودم.» گاتینگ، با اشاره به همین تصریح فوکو، سهم علمی ژرژ کانگیلم و گاستون باشلار را در شکلگیری تاریخ علم و فلسفه علم میشل فوکو بیان میکند. از این جهت، گاتینگ چشمانداز بدیعی درخصوص ریشههای فکری کار فوکو ارائه میدهد. گاتینگ با هدف پیگیری ردپاهای باشلار و کانگیلم در آثار دوره دیرینهشناسی فوکو، بخش اول کتاب خود را به بررسی آرای این دو اندیشمند اختصاص میدهد.
این درحالیاست که توجه به باشلار و کانگیلم در ایران چندان زیاد نبوده است.
شاید بتوان یکی از مزیتهای ترجمه کتاب گاتینگ به زبان فارسی را در همین نکته دانست که منبع نسبتاً کامل و دیباچه ارزشمندی برای ورود به تاریخ علم کانگیلم و فلسفه علم باشلار ارائه میدهد. من در جای دیگری هم اشاره کردهام که این دو متفکر، در جامعه علمی فارسی زبان تا حدود زیادی مغفول واقع شدهاند.
گاتینگ به مدد تشریح آرای این دو اندیشمند، هنگامی که در فصلهای بعدی کتاب خود به بررسی کتابهای «تاریخ جنون»، «پیدایش کلینیک»، «نظم چیزها» و «دیرینهشناسی دانش» میپردازد، بهکرّات جایگاه باشلار و کانگیلم در شکلگیری اندیشه فوکو را بیان میکند. البته ناگفته نماند گاتینگ بهصراحت بیان کرده است که نمیخواهد میشل فوکو را تا حد مریدیِ باشلار و کانگیلم پایین بیاورد. به همین دلیل حتی به فراخور مطلب، در جایجای کتاب، به تفاوت بنیادین دیدگاههای فوکو درخصوص تاریخ علم و فلسفه علم با نگاه باشلار و کانگیلم صحه میگذارد.
از نظر فوکو دیرینهشناسی مفهومی گستردهتر از علم است. او بارها از اصطلاح «گستره دیرینهشناسی» یاد کرد تا بر وسعت آن که در برگیرنده علم نیز هست تاکید کرده باشد. لطفاً در این خصوص توضیح دهید.
درخواست من این است که هنگام استفاده از واژگان تخصصی، قدری وسواس و حتی احتیاط به خرج بدهیم. ابتدا باید تکلیف خود را با الفاظ و مفاهیمی چون دانش و معرفت (Knowledge)، علم (Science)، علمیّت (Scientifity)، صورتبندی دانایی (Épistémè)، صورتبندی گفتمانی (Discursive Formation)، معرفتشناسی (Epistemology)، شبهعلم (Pseudoscience)، غیرعلم (Nonscience)، ضدعلم (Counterscience)، شاخه علمی (Disciplines)، شاخههای علمی نامتقن (Dubious Disciplines)، دیرینهشناسی (Archaelogy)، تبارشناسی (Genealogy) و مواردی از این دست روشن کنیم که طبیعتاً خارج از حوصله این گپوگفت ژورنالیستی/فلسفی است. علاوه بر این تقسیمبندیها، خود علم و تعریف آن، بستگی به نظرگاه ما دارد. علم مفهومی است متکثر، که توصیف آن برگرفته از پارادایم فکری ماست. از یک سو میتوان علم را همنوا با استقراگرایان سطحی، معرفتی اثباتشده تلقی کرد که برگرفته از یافتههای مشاهدتی و تجربی و ابژکتیو است.
از سوی دیگر میتوان با ابطالگرایانی چون پوپر همداستان شد و علم را در کسوت مجموعهای از فرضیههای خصلتاً ابطالپذیر دستهبندی کرد که بهطور موقتی پیشنهاد میشوند تا رفتارِ چهرهای از جهان را توصیف یا تبیین کنند. گاستون باشلار، به کاوش در علوم تجربی ازقبیل فیزیک و شیمی میپردازد. کانگیلم، فوکو را به بررسی علم پزشکی رهنمون میسازد. فوکو، که وامدار تاریخ علم و فلسفه علم این دو متفکر است، کاوش خود را درخصوص علم، از علومی چون پزشکی و روانپزشکی و روانشناسی آغاز میکند که صبغه تجربیتری دارند.
روش خاصی که فوکو در پیش میگیرد، وی را قادر میسازد تا تشخیص دهد که تا چه میزان، علمی مانند روانشناسی، برگرفته از دادههای عینی و تجربی است یا اینکه ساختار قدرت، نیازهای حاکمیتی، ساز و کارهای حذف و طرد و مواردی از این دست، در قوام و دوام این علم واجد اثر هستند. کتابهای «تاریخ جنون» و «پیدایش کلینیک»، کاربست مفهومی روش دیرینهشناسی فوکو در خصوص رشتههای چون روانشناسی، روانپزشکی و پزشکی است. «نظم چیزها»، پا را فراتر میگذارد و علوم انسانی را موضوع مطالعه خود قرار میدهد. در این اثنا، به شبهعلمها و ضدها و شاخههای علمی دیگری چون حقوق، روانکاوی، ادبیات، فلسفه نیز میپردازد.
در دیرینهشناسی اما فوکو به طور دقیقتر به موضوع معرفت بشری و نسبت آن با علم میپردازد؟
بله. آخرین کتاب فوکو در این دوره، «دیرینهشناسی دانش» است که به نحو گستردهتر، موضوع دانش و معرفت بشری را مورد بررسی قرار میدهد. اگر بخواهیم نسبت علم با دانش را بیان کنیم، باید بگوییم که رابطه منطقی آنها عموم و خصوص مطلق بوده و دانش یا معرفت، اعم از علم است. فوکو در این کتاب، که به نظر من مهمترین کتاب دوره اول او است، ضمن احصاء آستانههای چهارگانه ایجابیّت، معرفتشدن، علمیّت و صوریسازی، به بیان این موضوع میپردازد که یک صورتبندی گفتمانی، ظرفیت عبور از کدامیک از این آستانهها را دارد.
مثلاً فوکو میگوید باشلار، به بررسی علومی اشتغال داشته که آستانه علمیّت را پشت سر گذاشته بود. تاریخ علم دیرینهشناسانه، کار خود را با آن دسته از صورتبندیهای گفتمانی آغاز میکند که از آستانه معرفتشدن عبور کرده و هنوز وارد آستانه علمیت نشدهاند.
دیرینهشناسی، روشی است برای کندوکاو در ساختارهای زیرین سطوحی که در معرض موشکافی تاریخی متعارف قرار دارند. دیرینهشناسی فوکو، برگرفته از مطالعه لایههای مختلف و دورههای زمینشناسی است که باستانشناسان به آن متوسل میشوند. درواقع لایههای برهمنهشتی تاریخ اندیشه، موضوع بررسی این روش است. ظرافت کار گاتینگ در آن است که موفق به کشف نکته ارزشمندی در کار دیرینهشناسی فوکو میشود.
او قبض و بسط تئوریک این مفهوم را در تکتک کتابهای دوره اول فوکو به تصویر میکشد و نقاط افتراق و اقتران آن را در طول این چند کتاب، بررسی میکند. در واقع دیرینهشناسی، روش تاریخی خاصی است که روند علمانیت برخی از علوم را وامیکاوند. این روششناسی خاص، برخلاف روشهای سنتی و متعارف که خود را به ابتنای سوژه شناسایی تعریف میکردند، روشی است ناسوژهمحور. لذا پیوستاری سوژه آفرینشگری که جایگاه لایتغیر آن در طول تاریخ، به امری بدیهی بدل شده باشد، در سایه روش بدیع فوکو، جای خود را به گسستها، ناپیوستگیها و جابهجاییهای تند و بنیادستیزانه میدهد.