تیره کردی آب را ...
زنهاری کوتاه به نقدگونهای بلند
در دیار قلم، حساب پژوهش و ادعا و دادن روایتهای بزرگ بیتحقیق و مبنا از هم جداست. تحقیق و پژوهش را به صورت دقیق مورد بررسی قرار میدهند و کلیگوییهایی بیبنیان را به اشارتی و کوته عبارتی از درشتگویی زنهار می دهند.
نوع نوشته های جناب عبدالعلی دستغیب به ویژه در سالهای اخیر از سنخ دوم است و چون تحقیق و پژوهش بهشمار نمیآید و کلیگوییهای «فراستی»وار است یا باید به آن خندید یا برای گویندهاش التزام به روش تحقیق و وقت گذاشتن برای درک دانشها و مطالعه کتابها را تجویز کرد.
درحالیکه فهم یک کتاب عرفانی و یک مبحث آن نیازمند سالها مطالعه، تحقیق و شاگردی کردن نزد استادان است و خواندن و فهمیدن کتابهایی چون مثنوی، دیوان شمس، فیه مافیه، فتوحات مکیه و فصوصالحکم طریقی دشوار است، کسانی چون شخص مذکور با کلان روایتهای بیسند و دلیل به تخطئه و توهین به عارفان و پژوهشگران این حوزه میپردازند.
از جناب عبدالعلی دستغیب یک کتاب و یک مصاحبه در این باب دیدهام که گمان میکنم ذکر نکاتی چند برای توجه خوانندگان و ایشان خالی از فایده نباشد:
۱- از همان ابتدای نوشته و مصاحبه معلوم است که نهتنها چنان که خود تصریح میکند با مولانا و عارفان همدلیای ندارد، بلکه نه درکی از تجربهیِ عرفانی دارد و نه زیباییشناسی آثار عرفانی را میشناسد، ازاینرو بی هیچ دلیلی میگوید سخنان مولانا مبالغهآمیز است و دیوان شمس بازی با کلمات است و سخنانی از این دست. مولانا خود پاسخ این جماعت را داده است و میگوید، آنچه فوق حال و فهم توست برایت محال و مبالغه نمودار میشود:
قطب گوید مر تو را اى سستحال آنچه فوقِ حال توست آید محال
ازاینرو خوب است حتی اگر به آن مرتبه از تجربه یا حتی فهم نرسیدهایم که سخنی را در جایگاهی درک کنیم که گویندهاش مراد داشته، دستکم به تعبیر فلاسفهای چون ابنسینا آن را در «بقعه امکان» بگذاریم و این گمان را بریم که شاید مراد دیگری در کار باشد که ما به آستانه درکش نرسیدهایم و بهجای ردّ قوی و ناشیانه به لاادریگری و «نمیدانم»گویی تمسک بجوییم.
جناب دستغیب که از نوشتهها و گفتههایش پیداست نه آثار عارفان را درست مطالعه فرموده، نه تجربهای عرفانی داشته و نه زیباییشناسی عرفانی را میشناسد چنان با یقین، نادانستههای خود را بهصورت نقدی علمی جلوه میدهد که خواننده اهل پژوهش دچار حیرت میشود که چگونه میتوان سادهاندیشانه با موضوعات پیچیده و دشوار روبهرو شد و سخنان درشت و بیسند و دلیل گفت.
نگارنده این سطور ایشان را به مطالعه مقدمات کتابهای دکتر شفیعی کدکنی بهویژه مقدمه ایشان بر منطقالطیر و گزیده غزلیات شمس (چاپ دو جلدی آن) و نیز کتاب مفهوم عرفان آقای علی موحدیان عطار دعوت میکند. در این اثر اخیر بر ایشان مکشوف میشود که عرفان چیست و چه جنبههایی دارد و در مقدمات دکتر شفیعی کدکنی، نحوه مواجهه با زیباییشناسی عرفانی آموخته میشود.
۲- اینکه مولانا از ادیان، مذاهب و سنتهای پیش از خود تأثیر پذیرفته، مطلبی است واضح و آشکار و کسی منکر آن نیست. تأثیرپذیری او از متون دینی و عرفانی نیز آشکارتر از خورشید است؛ اما آنچه مولانا را متفاوت و مهم میکند رویکرد او به این متون، سنتها و آیینهاست. مولانا رویکردی درمانگرانه را پیش گرفته و چنانکه نگارنده این سطور در آثارش نشان داده میکوشد برای انسان اموری چون تنهایی، مرگ، اندوه و... را معنا بخشد و امید را در دل جهانبینی خود به دیگران بنماید.
مولانا موسیقی و سماع را اختراع نکرده، ولی معنایی تازه بدان داده، چنانکه استاد محمدرضا شجریان هم آواز را خلق نکرده بود، اما آن را به اوجی رسانید که اهل نظر و معنا دانند. مهمترین بایسته هر پژوهشی درباره مولانا فهم همین معانی تازهای است که او به مفاهیم و آیینهای گذشته داده است.
آری پژوهشگر مولاناشناس باید هم رویکرد خاص او را به خدا تحقیق کند و هم نگرش او به نماز، روزه، عشق، سماع و... را و موضوع و مسئلهای نیست که از این بررسی مستثنی باشد. معلوم نیست چرا جناب دستغیب به برخی موضوعات و رویکردها حساساند و از اینکه مکرر در آثار مولانا مورد پژوهش قرار گرفتهاند، خرسند نیستند. عرفان هم مانند هر حوزه فکری، تاریخ دارد و تکوین و تطور، ازاینرو مباحث آن را میتوان و باید در سیری تاریخی جستوجو کرد. منتقد محترم خوب است آثار دکتر نصرالله پورجوادی را دراینزمینه مطالعه کند.
۳- برخی مطالبی که ایشان بیان میکند کاملاً نشان میدهد ایشان به فرض مطالعه آثار مطالعه، مروری مختصر بیش در کار نکردهاند. مثلاً ایشان جایی میفرماید فروزانفر در خلوتی به شاگردانش گفته از نظر مولانا ادیان موجب وحدت نشدهاند. این سخن مطلبی نیست که نیازمند پنهانگویی باشد، زیرا مولانا صراحتاً این مطلب را بیان کرده است، البته با توضیحی مهم و روشنگر که آن هم از نظر جناب دستغیب دور مانده است.
او میگوید قبل از ظهور انبیاء گویی همه انسانها وحدتی داشتند و یکسان مینمودند، اما با ظهور انبیاء و آموزههایشان عیار و رویکرد هرکس معلوم شد و آنان و آموزههایشان چون سنگ محکی میان طلا و شبهطلا را مشخص کرد:
پیش از ایشان ما همه یکسان بدیم
کس ندانستى که ما نیک و بدیم
قلب و نیکو در جهان بودى روان
چون همه شب بود و ما چون شبروان
تا بر آمد آفتاب انبیاء
گفت اى غش دور شو صافى بیا
این مطلب در برخی آیات قرآن و تفاسیر مربوط به آن ازجمله آیه ۱۷۹ آلعمران آمده است و محقق بزرگی چون سیدجعفر شهیدی نیز بدان اشاره کرده است. خوب است ایشان برای فراهمشدن بستر نقد که کاری بس لازم و نکوست، مباحث را به نحو دقیقتری دنبال کنند و به مرور گذرا بسنده نکنند.
۴- جناب دستغیب خیل عظیمی از پژوهشگران حوزه عرفان را به عناوین مختلف مورد اشکال میدانند و گمان میکنند روش درستی را اتخاذ نکردهاند و به بیراهه رفتهاند. در میان این افراد کسانی دیده میشوند که برخلاف منتقد محترم، عمرشان را در راه فهم و پژوهش متون عرفانی نهادهاند و سالها شاگردی اساتید کردهاند و ظرایف متون را دریافتهاند.
ازجملهی این جماعت، سیدجلالالدین آشتیانی که همه اهل تحقیق به تسلط ایشان به متون عرفانی واقفاند چنان مورد انتقاد گرفتهاند که گویی کودکی دبستانی مورد مؤاخذه مورد توبیخ قرار میگیرد. این مطلب درباره بزرگانی چون داریوش شایگان نیز کموبیش تکرار میشود و گریبان بزرگان دیگری را میگیرد که در این وادی رنجهای بسیار کشیده و آثار ارزشمندی را پدید آوردهاند.
معلوم نیست که منتقد محترم به چه پشتوانهای چنین مواجههای را پیش گرفتهاند، زیرا نوشته و گفتههای ایشان مشحون از عدمدرک مطالب اهل عرفان و پژوهشگران این حوزه است و معلوم است که او حتی آثار معاصران را هم آنگونه که دوست داشته، میفهمیده است. جالب اینکه ایشان نداشتن روش را یکی از ضعفهای پژوهشگران این حوزه میدانند، اما کاش این استاد روشدان میفرمودند خود به چه روشی التزام دارند و درس نقد را در کدام مکتب آموخته اند که نبریده، گز میکنند و نخوانده، نقد.
در جایی از مصاحبه روش خود را در به سخرهگرفتن محققان مشابه روش برتراند راسل، فیلسوف بزرگ تحلیلی در تاریخ فلسفهاش میدانند، اما این قیاس شگفت با اندک مطالعهای بیربط بودنش مکشوف میشود. فیلسوفی دورانساز چون راسل اگر هم به نقد و حتی طنز روی میآورد نکتهسنجانه و با تسلط به متون سخن میگوید، اما... .
۵- کار وقتی بالا میگیرد که ایشان از وحدت وجود سخن میگوید و بدون ارائه درک درستی از آن، به نقدش میپردازد. گویی هرچه مطلب مهمتر باشد، منتقد محترم در به هیچ گرفتنش اهتمام بیشتری داشته است. نگارنده این سطور به ایشان توصیه میکند در این باب کتاب وحدت وجود دکتر قاسم کاکایی را مطالعه کنند تا متوجه شوند وقتی عارفان از وحدت وجود سخن میگویند، اصلاً چه مرادی دارند.
این مطلب درباره نسبت عرفان و دین و عرفان و شریعت نیز دیده می شود. منتقد محترم در مقام بررسی دیدگاههای همه کسانی که مورد انتقاد قرار میدهد مکرراً مرتکب مغاطعه «پهلوان پنبه» (straw man) میشود. در این مغالطه چنان که در کتب منطقی ذکر شده منتقد به جای مواجهه با پهلوان اصلی آن را به پهلوان پنبهای تبدیل میکند و آن را زمین میزند، یعنی منتقد در تقریر مدعا و دلیل گوینده چنان ضعیف عمل میکند که بتواند در وقت مبارزه آن را زمین زند. این مغالطه مکرر در بیان ایشان تکرار میشود.
۶- ایشان درباره یکی از آثار راقم این سطور نیز مطالبی فرموده که چون شامل مطالب پیشین میشود و معلوم است که ایشان نه این اثر، بلکه مابقی آثارم را نیز درست نخواندهاند، بحث را به بعد از مطالعه ایشان موکول میکنم. خوب است ایشان دستکم کتابهای حیات معنوی مولوی و مولانا و معنای زندگی، مولانا و عقل بشری و خدا به روایت مولانا را از بنده مطالعه کنند و بعد با روشی دقیق و علمی به نقد روی آورند.
۷- در پایان این بیت مولانا را خطاب به ایشان و کسانی که چنین رویکردی به عرفان دارند بیان میکنم:
تاکنون کردى چنین اکنون مکن
تیره کردى آب را افزون مکن