| کد مطلب: ۳۳۰۸۰

پرویز اجلالی استاد بازنشسته جامعه‌‏شناسی: حکومت به جای اصلاح خود به مردم بی‌‏اعتمادتر می‏‌شود

پرویز اجلالی، استاد بازنشسته جامعه‌شناسی در گفت‌وگو با هم‌میهن با اشاره به ارتباط دوسویه بی‌اعتمادی حکومت و ملت به همدیگر معتقد است حکومت هر فلسفه‌ای داشته باشد مجبور است که در درجه اول رضایت نسبی اکثریت اتباع خود را جلب کند زیرا در جهان جدید حکومتی که چنین نکند اصولاً ماهیت وجودی‌اش را از نظر مردم از دست می‌دهد.

پرویز اجلالی استاد بازنشسته جامعه‌‏شناسی: حکومت به جای اصلاح خود به مردم بی‌‏اعتمادتر می‏‌شود

پرویز اجلالی، استاد بازنشسته جامعه‌شناسی در گفت‌وگو با هم‌میهن با اشاره به ارتباط دوسویه بی‌اعتمادی حکومت و ملت به همدیگر معتقد است حکومت هر فلسفه‌ای داشته باشد مجبور است که در درجه اول رضایت نسبی اکثریت اتباع خود را جلب کند زیرا در جهان جدید حکومتی که چنین نکند اصولاً ماهیت وجودی‌اش را از نظر مردم از دست می‌دهد.

‌دائماً به این موضوع اشاره می‌شود که مردم به حاکمیت اعتماد ندارند، اما به آن‌سوی ماجرا یعنی‌عدم اعتماد حاکمیت به مردم چندان پرداخته نمی‌شود. آیا بی‌اعتمادی حاکمیت به مردم بیشتر است یا بی‌اعتمادی مردم به حاکمیت و چرا؟ 

این دو ویژگی با هم رابطه دوسویه دارند و در واقع در مجموع نشانه‌های یک پدیده‌اند و آن هم شکاف میان مردم و حکومت است. زیرا اعتماد یک‌سویه شکننده است و فقط اعتماد دوسویه سرمایه سیاسی یک جامعه محسوب می‌شود. اعتماد میان حکومت و مردم دو بُعد دارد؛ یکی جنبه تئوریک و تاریخی (تحولات فلسفه سیاسی و ایده لوژیک حکومت‌ها در گذر زمان) و دومی، جنبه عملی و تجربه زیسته مردم و حکمرانان به‌ویژه در کوتاه‌مدت. من سعی می‌کنم هر دو جنبه را به طور بسیار مختصر توضیح دهم.

جنبه تئوریک و تاریخی: بعضی انواع حکومت‌ها خود را نه نماینده مردم می‌دانند و نه پاسخگو به مردم، و حکمرانی را ودیعه‌ای از سوی نیروهای ماوراءالطبیعی و یا مبانی صلب فلسفی و ایدئولوژیکی به حاکم (که معمولاً در یک فرد تجسم می‌یابد) می‌دانند. این مسئله سابقه تاریخی هم دارد. در جهان قدیم حکومتگران به درجات گوناگون چنین بودند و طبیعی بود که خود را پاسخگو به مردم نمی‌دانستند و آن‌ها را نادان و عامی به شمار می‌آوردند.

در کتیبه داریوش شاه هخامنشی می‌خوانیم که اهورامزدا وی را شاه کرد نه مردم. در بسیاری از جوامع جهان باستان «خدا» و «شاه» یک مفهوم بودند. جوامع مسیحی کاتولیک قرن‌ها زمین را مرکز کائنات می‌دانستند که همه ستارگان به دورش می‌چرخند و شهر رم را مرکز زمین و پاپ را مرکز رُم و قلب کائنات و واجب‌الاطاعه برای هر مسیحی می‌دانستند.

درآن دوران طولانی یا پاپ‌ها خودشان حکومت می‌کردند و یا به شاهان مشروعیت حکومت کردن عطا می‌کردند. در جهان اسلام هم خلفا خود را نماینده خداوند بر زمین می‌دانستند که همه مسلمین باید از او اطاعت می‌کردند. این ادعا تا همین اواخر ایدئولوژی خلیفه عثمانی بود. طبیعتاً در چنین شرایطی اصولاً اعتماد موضوعیتی نمی‌یافت. مردم آنقدر مهم نبودند که حکومت به آن‌ها اعتماد کند و اعتماد و یا عدم اعتماد مردم به حکمران و عواملش هم طبیعتاً در چنین بینشی مطرح نمی‌شد.

با وجود این دو عامل باعث می‌شد که این شکاف آنچنان عمیق نشود که به بحرانی فراگیر تبدیل شود. اول اینکه این حکومت‌ها تجهیزات و امکانات امروز را نداشتند و در عمل مجبور بودند که تا حدودی رعایت رعایا و به‌ویژه قبایل دارای اسب و سلاح و رهبران مذهبی و یا عرفی پرنفوذ و حتی گاه اصناف و بازرگانان ثروتمند شهرها را بکنند زیرا از عکس‌العمل مردم به صورت شورش و بلوای ناشی از گرفتن خراج بیش از حد و رفتار خشن و ظالمانه عوامل‌شان خوف داشتند؛ برای همین است که در تاریخ برخی شاهان را عادل و دوستدار رعیت خوانده‌اند و برخی را شرور و ظالم. برخی را آبادگر و سازنده دانسته‌اند و بعضی را بی‌کفایت و کشور بر باد ده.

دوم اینکه در آن جوامع مردم در سرزمین پراکنده بودند و اکثراً در روستاها و شهرهای دور از هم و کم‌جمعیت می‌زیستند و اغلب در طول زندگی خود از شهر و روستای محل زندگی خود بیرون نمی‌رفتند ارتباط میان مناطق دشوار بود و بسیاری از مردم به‌ویژه در روستاها زندگی خودکفا داشتند و در زندگی حداکثر سر و کارشان با خانی محلی و یا کدخدای محله‌شان بود گاه حتی اسم حکمران را نمی‌دانستند و می‌کوشیدند سر و کارشان با سربازان و مستوفیان حکومت نیفتد و چون اقتصاد ساده بود واقعاً مردم نیاز چندان به حکومت حس نمی‌کردند و تصمیم‌های حکومتی چندان در زندگی‌شان تاثیر نمی‌گذاشت. بنابراین بی‌اعتمادی میان حکومت و مردم هم مشکل حادی به وجود نمی‌آورد.

اما در دنیای جدید در اثر تجربیات بشری از یک‌سو و تحولات اقتصادی و تکنولوژیکی نظام‌های جدید سیاسی پیدا شدند که در آن‌ها حاکم فقط به خداوند و یا خواص و یا دیدگاه فلسفی خاص پاسخگو نبود و می‌بایست به همه مردم یک جامعه پاسخگو باشد. البته این برداشت جدید از حکومت اندک‌اندک با افزایش سواد و ترقیات اقتصادی و تکنولوژیک پدیدار شد و همان‌طور که در مورد حکومت‌های استبدادی قدیمی گفتیم در این مورد هم میان تئوری و عمل فاصله بسیار بوده است و نقش خواص و صاحبان قدرت و ثروت هنوز بسیار قابل توجه است (مثلاً به نقش آقای ایلان ماسک و نخبگان صاحبان قدرت و مکنت در ثروتمندترین کشور دنیای امروز یعنی ایالات متحده آمریکا بنگرید).

با وجود این، این نظام‌ها از لحاظ آزادی و حقوقی که برای مردم قائل بودند با جوامع قدیمی قابل مقایسه نبودند زیرا در این نظام حکومت دلبخواهی، موروثی و مطلقه نبود. رئیس حکومت را مردم انتخاب می‌کردند و پس از منصوب شدن هم نمی‌توانست دلبخواهی حکومت کند و می‌بایست در چارچوب قانون از سویی و سیاست‌ها و نظریه‌هایی که جریان سیاسی که به او تعلق داشت و منافع گروه‌های معینی از جامعه را نمایندگی می‌کرد، از سوی دیگر حکم براند.

نظام سیاسی دربرگیرنده گرایش‌های سیاسی گوناگون (احزاب) و افکار عمومی و رسانه‌های آزاد و جامعه مدنی و سیاسی متکثر در مجموع به طور نسبی شرایط مطلوب‌تری برای شهروندان به وجود می‌آورد. در این نظام جدید حکمران مجبور است اعتماد مردم را به خود جلب کند زیرا اگر اعتماد مردم را جلب نکند در انتخابات شکست می‌خورد و قدرت خود را از دست می‌دهد. اعتماد مردم به حکومت هم مهم است. در واقع بدون این اعتماد و همکاری مردم حکومت نمی‌تواند در تحقق اهداف خود موفق باشد و جامعه سرمایه سیاسی خود را از دست می‌دهد و نظام سیاسی به خطر می‌افتد.

‌با توجه به این توضیحات نظری و تاریخی به نظر شما از نظر تجربی و عملی اعتماد میان حکومت و مردم در کشور ما چه وضعیتی دارد؟ 

جنبه تجربی و عملی: ازجنبه عملی، حکومت هر فلسفه‌ای داشته باشد مجبور است که در درجه اول رضایت نسبی اکثریت اتباع خود را جلب کند زیرا در جهان جدید حکومتی که چنین نکند اصولاً ماهیت وجودی‌اش را از نظر مردم از دست می‌دهد. انسان دوران جدید با معیارهای این دوران به حکومت نگاه می‌کند و آن را نماینده خود و خدمتگزار خود می‌خواهد. از سوی دیگر نقش و تاثیر حکومت‌ها در زندگی مردم بسیار افزایش یافته و هیچ جنبه از زندگی شهروندان نیست که به‌طور مستقیم و یا غیرمستقیم تحت تاثیر سیاست‌ها و تصمیم‌های حکومت نباشد.

بنابراین احساس رضایت از زندگی و امید داشتن به آینده و توانایی کارکردن و خلاقیت شهروندان متخصص و عادی، همه و همه به نحوی وابسته به عملکرد حکومت است و تداوم اشتباه حکومت در سیاستگذاری یا بی‌توجهی به اولویت‌های افکار عمومی ممکن است کوهی از ترس و نگرانی از آینده در دل شهروندان بکارد که به خشم یا افسردگی تبدیل شود. افزون بر این در دنیای جدید و به‌ویژه در عصر دیجیتال حکمرانی از مرزهای حکومت‌های ملی هم گذشته و جنبه جهانی یافته است.

بسیاری مسائل مبرم جوامع امروز را نمی‌توان بدون کمک کشورهای دیگر و یا حتی سازمان‌های متخصص بین‌المللی حل کرد و البته از آن مهمتر آموزش شهروندان برای درک درست مشکلات است؛ جای مثال آوردن در اینجا نیست اما همچون نمونه به مشکل آلودگی هوا، ریزگردها و سایر مسائل محیط زیستی در کشور خودمان می‌توان اشاره کرد. در صنعت و تجارت و کشاورزی هم همین است. پس حکومت‌ها باید بتوانند بسیار بسیار از نظر سواد و بینش و تکنیک قوی باشند تا بتوانند همه روندهای اقتصادی، اجتماعی و محیطی و فرهنگی را زیر نظر بگیرند و کنترل کنند و همراه با تکنولوژی و تحولات جهانی پیش بروند.

این موضوع در مورد کشورهایی مثل کشور ما مبرم‌تر است. زیرا این کشورها عقب‌ماندگی‌های تلنبارشده دارند. اما متاسفانه در این کشورها اوضاع به مراتب بدتر است. اکثراً نظام سیاسی کارآیی ندارند زیرا حاکمان‌شان مایل‌اند آن‌طور که می‌خواهند حکومت کنند نه آن‌طور که تجربه بشری نشان داده است و مراکز آموزشی‌شان نه استقلال کافی دارند و نه از دانش در حدی که جوامع‌شان می‌طلبد برخوردارند. بسیاری از شهروندان این کشورها هم بیش از همتایان‌شان در کشورهای صنعتی بی‌توجه به مصالح ملی‌اند و به منافع فردی، خانوادگی یا قومی و طایفه‌ای خود اهمیت بیشتری می‌دهند.

با وجود همه این مشکلات، تا وقتی مردم به حکومت اعتماد دارند رضایت وجود دارد حتی اگر از شرایط زندگی خود راضی نباشند؛ زیرا اعتماد به آن‌ها این نوید را می‌دهد که با کوشش خودشان و سیاست‌های حکومت شرایط زندگی‌شان بهتر خواهد شد. در دنیای امروز مردم به رفتار حکومت نگاه می‌کنند تا وقتی احساس کنند نظم و سیاقی درکار است و اوضاع به خوبی پیش می‌رود راضی می‌مانند. وقتی نظام سیاسی مدرن باشد همین که حس کردند اوضاع درست پیش نمی‌رود در انتخابات دولت را می‌اندازند و منتظر اقدامات دولت جدید می‌شوند.

این بازی انتخابات به احزاب سیاسی این فرصت را می‌دهد تا اوضاع را تجزیه و تحلیل کنند و سیاست‌هایشان را بازنگری کنند تا باز بتوانند قدرت را در دست بگیرند. اما در اکثر کشورهای جنوب نظام سیاسی مدرن وجود ندارد. بنابراین نارضایتی مردم به آسانی نظام حکمرانی را تحت تاثیر قرار نمی‌دهد. سیاست‌ها صیقل نمی‌خورند. کارها خوب پیش نمی‌رود. حکمرانان افکار عمومی را جدی نمی‌گیرند و امکان مشارکت در تصمیم‌گیری‌ها را هم برای همه مردم فراهم نمی‌آورند در نتیجه مردم ناراضی هم که اعتماد خود را به حکومت از دست داده‌اند با حکومت همکاری نمی‌کنند.

وجود فساد در خواص و حکومتگران و وضع بد اقتصادی شهروندان عادی را به سوی فردگرایی و بی‌اعتنایی به قوانین و عرف و اخلاق می‌راند و تعادل جامعه به هم می‌خورد. حکمرانان که این وضع را می‌بینند به جای اینکه به اصلاح خود بپردازند تا موجبات اعتماد مردم را فراهم آورند به مردم بی‌اعتماد می‌شوند و می‌کوشند برای تحقق اهداف خود به نیرنگ یا خشونت یا تطمیع متوسل شوند. در نتیجه به قول دانشمندان یک دایره شیطانی پیدا می‌شود و بی‌اعتمادی دوسویه میان حکومت و مردم شدید و شدیرتر می‌شود و نظام حکمرانی را سست‌تر و ناکارا‌تر می‌کند. این تجربه‌ای است که در بسیاری از کشورهای جنوب تکرار شده است. حالا دیگر به نسبت این موارد درباره وضعیت ایران نیز می‌توان تصویری را ترسیم کرد.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه سیاست
سرمقاله
آخرین اخبار