| کد مطلب: ۳۲۴۴۵

فقر و مرگ در گمنامی

ویدئویی به‌نام «دردناک‌ترین ویدئوی سال» در یکی از تارنماهای خبری (تارنمای فرارو) منتشر شد که دیدن آن و ماجرای فرد موضوع گزارش، زندگی و دنیا را برای همه تلخ می‌کند. این ویدئو، تنها دردناک‌ترین ویدئوی سال نیست، بلکه با رجوع به وجدان و اخلاق انسانی می‌توان آن را یکی از دردناک‌ترین ماجراهای تاریخ یک جامعه دانست.

فقر و مرگ در گمنامی

ویدئویی به‌نام «دردناک‌ترین ویدئوی سال» در یکی از تارنماهای خبری (تارنمای فرارو) منتشر شد که دیدن آن و ماجرای فرد موضوع گزارش، زندگی و دنیا را برای همه تلخ می‌کند. این ویدئو، تنها دردناک‌ترین ویدئوی سال نیست، بلکه با رجوع به وجدان و اخلاق انسانی می‌توان آن را یکی از دردناک‌ترین ماجراهای تاریخ یک جامعه دانست.

ویدئو از زن سالمند بیماری است که پینه‌های دستش روایتگر یک عمر سختی و رنجی است که کمتر فردی یارای تاب‌آوری در برابر آن را دارد؛ خانه که هیچ، انبوهی از پارچه/ زباله‌هایی که به‌صورت کج‌ومعوج در کنار هم قرار گرفته‌اند تا سرپناه کسی باشند که گویا به تنهایی و دور از انسان‌ها در سیاره‌ای ناشناخته زندگی می‌کند. 

عیار میزان اخلاقی‌بودن و زیست انسانی ما با چنین میزانی از دردهایی که پیامد بیگانگی از یکدیگر است، شناخته می‌شود. دامنه و آستانه بیگانگی و عافیت‌طلبی تا کجا؟ اگر انگشت‌شمار نیکوکارانی که در گمنامیِ تمام و به‌دور از دوربین‌های عکاسی و فیلمبرداری، در پی مشاهده و یاری بی‌صدایان جامعه‌اند، نبودند؛ چگونه باید تلنگری به چهره غافل ما زده می‌شد تا ببینیم و بشنویم که در این جامعه، هنوز کسانی هستند که سرپناهی، نانی و نشانی برای زیست ساده خود ندارند و همدردی نیز نیست تا دستِ‌کم صدای آنها را به گوش همنوعان به‌ویژه «مسئولان» برساند.

درحالی‌که گروه‌های نیکوکار در پی آن بودند تا سرپناهی برای زن سالمند و بینوای موضوع داستان ویدئوی موردنظر تهیه کنند، متاسفانه ایشان در غریبانگی خود جان داد تا درد و آه جانکاه، سراسر وجود هر بیننده و شنونده داستان تلخ زندگی او را فراگیرد. زن بینوایی که پینه‌های دستش به‌اندازه روایت رنج‌های روزگاران، گویای زجر و سختی باورناپذیر بود. او حتی به سرپناهی با کمترین زیربنا راضی بود ولی گویا به روایت همان گزارش، در عمر سراسر تلخش «سهمی حتی به‌اندازه یک‌متر سرپناه گرم در این دنیا نداشت.» 

آیا چنین فرد قربانیِ فقر و رنجِ غریبانه، تنها مورد از این‌گونه زیستِ غم‌آلود است؟ اگر چنین بود که غم نوع‌دوستان و اخلاق‌مداران، محدود به غم ناشی از مشاهده چنین بینوایی بود؛ ولی چه‌بسا غریبانه‌هایی این‌چنین در این مرزوبوم به‌سختی روزگار می‌گذرانند و از زندگی عادی برخوردار نیستند. چه افراد گمنامی که در سکوت خبری، مأنوس دردها و رنج‌های جانکاه خویشند و مرهمی بر دردهای آنها وجود ندارد.

گویا برای برخی بی‌صدایان، محبت و نوع‌دوستی هیچ‌گاه آفتابی نمی‌شود و آنها در نهانخانه‌های دور از زرق‌وبرق زندگی مدرن کنونی، قربانی خاموش تازیانه‌های فقر می‌شوند. فقری که مثل اختاپوس، همه جسم و روان آنها را درمی‌نوردد. از خود بپرسیم و مسئولان نیز از خویش بپرسند که آیا کسی می‌تواند با دیدن چنین روایت‌هایی، شب با آرامش سر بر بالین بگذارد؟

دیدگاه

ویژه جامعه
پربازدیدترین
آخرین اخبار