هنر خمینی/چگونه امام توانست همه نیرو های سیاسی را در انقلاب همراه کند؟
هر قضاوتی که دربارۀ عملکرد جمهوری اسلامی در حیات یا ممات بانی فقید آن داشته باشیم کسی نمیتواند انکار کند که تاریخ ایران هنوز رهبری به خود ندیده که درپی ۱۴ سال دوری در آغوش میلیونها نفر آمده و به دنبال ۱۰ سال حکومت بر دوش میلیونها نفر رفته باشد...

در سیوششمین سالگرد درگذشت رهبر فقید انقلاب اسلامی ایران، اکنون رئیسجمهوری بر سر کار است که با شعار «وفاق» به پیروزی رسید و حالوهوای انقلاب 57 دارد و ادبیات سادۀ او یادآور همان حس است و چنان به آن فضا تعلق دارد که در گفتار هم برخی تعابیر آن زمان را به کار میبرند.
هرچند مسعود پزشکیان هم مانند دو سلف خود- ابراهیم رئیسی و حسن روحانی- حکم مستقیمی از امام خمینی دریافت نداشته (برخلاف رئیسان جمهور قبلتر که احکام متعددی از رهبر فقید انقلاب گرفته بودند) اما در سادهگویی و تأکید بر شعار «وحدت» یادآور همان ادبیات است.
تعابیری چون «همه با هم» یا «وحدت کلمه» از کلمات کلیدی آیتالله خمینی بود که فهم آن برای تودهها دشوار نبود؛ رویکردی که ساده و عوامانه و از سر ناآگاهی از سپهر سیاسی نبود. در واقع پیچیدگی آنجا بود که رهبر فقید انقلاب به جای تولید گفتمان اختصاصی گفتمانهای پررنگ و قوی دهۀ 50 خورشیدی را علیه شاه به کار گرفت و ابتدا بر وجه سلبی تأکید ورزید: «شاه باید برود.»
بدین ترتیب گفتمانهای مختلف که گاه در مبانی اعتقادی تفاوت و حتی تنافر داشتند به هم پیوستند تا هدف اصلی یا اولیه محقق شود: شاه برود و در واقع اختلافات در مرحلۀ تأسیسی و ایجابی بروز کرد که موضوع این نوشتار نیست و شوربختانه دهه به دهه هم زاویۀ آن بیشتر شد و اگر در ابتدا بر سر عنوانها بحث بود (جمهوری دموکراتیک اسلامی یا جمهوری اسلامی، مجلس شورای ملی یا اسلامی و مؤسسان یا خبرگان) به مرور بیشتر و بیشتر شد و کار به خالصسازی 1400 که رسید اکثر قریب به اتفاق، دیگر غیرخودی شده بودند و اگر مسعود پزشکیان در نیمۀ تیر 1403 به ریاستجمهوری نرسیده بود، مشخص نبود این قافله به کجا میرسید.
آنچه بعد از پیروزی انقلاب 57 رخ داد طبعاً موضوع این نوشته نیست. کما این که عصر جمهوری اسلامی را هم باید به چند دوره تقسیم کرد. هنر بزرگ آیتالله خمینی این بود که به جای تأکید بر گفتمان اختصاصی خود گفتمانهای دیگر را که در نفی شاه مشترک بودند گرد آورد و از توان همۀ آنها برای براندازی سلطنت بهره برد و یک پروژۀ امحا و جایگزینی بزرگ را با کمترین تلفات و در سریعترین زمان ممکن به نتیجه رساند.
دقت کنیم گفتمانهایی چون «ولایت فقیه» یا «اسلام ناب محمدی» را امام در سال 57 به کار نبرد بلکه کاری کرد که توده به راه افتد.
شخصاً از مهندس بازرگان در نیمۀ دهۀ 60 شنیدم و درحالیکه بر سر استمرار جنگ بعد از بازپسگیری بندر خرمشهر نقدهای صریح منتشر میکرد که دربارۀ امام گفت: «از شگفتآورترین کارهای حاجآقا روحالله این بود که یک ملت چُرتی را به خیابان کشاند.» او ابایی از این تعبیر و رودربایستی نداشت کمااینکه سالها قبل روحیه ملت ایران را دور از کار و فعالیت اجتماعی و گروهی توصیف کرده بود. اهمیت این تصریح آنجاست که بدانیم پیش و پس از او احمد شاملو شمایل روشنفکری ایران گفته بود: مردم ما بر نمیخیزند. فقط از این دنده به آن دنده میشوند! بازرگان اما اصل برخاستن را انکار نکرده بود.
این بخش اول بود اما انقلاب، مقابلۀ 7 گفتمان متحد شده با دو گفتمانی بود که شاه و سلطنت به آنها اتکا داشتند با اِسکات یا خاموش کردن یکی که نشسته بود و تماشا میکرد.
اولی گفتمان باستانگرایی که برای اکثریت مردم ایران مفهوم نبود. نگاه نکنید که حالا همه کورش، کورش میکنند! در دهۀ 50 خورشیدی جملۀ «کورش! آسوده بخواب که ما بیداریم» اسباب طعن و استهزا بود و کمتر کسی نام خیابان «کورش کبیر» یا «داریوش» را به کار میبرد و همه «جاده قدیم شمیران» یا «سیدخندان» را ترجیح میدادند.
روشنفکران راست مطلقاً قادر به ارتباط با توده و بدنۀ جامعه نبودند درحالیکه گفتمان مذهبی سنتی در میان مردم هزار سال ریشه داشت و گفتمان چپ برای علاقهمندان روشنفکری جذاب بود و علی شریعتی هم مسحور میکرد. در این فضا گفتمان سلطنتی تنها مبتنی بر احیای کورش بود و طبعا از یک دایرۀ بسیار محدود فراتر نمیرفت. شهرها را هم درنمینوردید چه رسد به آن که روستاییان را جذب کند؛ 70 درصد جمعیت آن روز ایران
گفتمان دوم توسعۀ آمرانه یا توسعه منهای دموکراسی بود. این توسعه که با توسعۀ صنعتی در دهۀ 40 خورشیدی جلوه کرده بود در دهۀ 50 تحتالشعاع رشد واردات به سبب افزایش درآمدهای نفتی قرار گرفت و مردان مؤثر آن خاصه چهرههایی چون دکتر عالیخانی و رضا نیازمند حذف شدند و به جای آن ریختوپاش و اختلاف طبقاتی نشست. وضعیت اقتصادی طبقۀ متوسط شهرنشین بهبود یافته و حالا به لندن و پاریس سفر میکردند ولی در بازگشت نمیگفتند رؤیای پرواز با هواپیما و سفر به اروپا تنها با حقوق یک ماه (5 هزار تومان) محقق شده بلکه از هاید پارک لندن میگفتند که در آن شهروندان اجازه دارند نظرات سیاسی خود را آزادانه ابراز کنند و این درست همزمان بود با خشونتهای ساواک که جای توجیه باقی نگذاشته بود و بر نارضایتی از رژیم میافزود که در ادبیات آن روز «دستگاه» خوانده میشد. تازه این دو گفتمان گویندگان ویژه هم نداشت و کسی برای آن تبلیغ نمیکرد جز شخص شاه که در نطق و سخنرانی قوی نبود و هر چه در جمع، شخصیتی خجول داشت به عکس شیفتۀ مصاحبه با خبرنگاران خارجی به زبان انگلیسی بود تا جایی که بعد از 46 سال هنوز برخی از گفتوگوهای او برای نویسندۀ این سطورهم تازه است!
حالا ببینیم در مقابل این دو گفتمان فاقد پایگاه حتی در دانشگاه - چه رسد به جامعه و بازار و حوزه- چند گفتمان فعال و جاندار بودند:
اولی گفتمان چپ که هرچند به لحاظ تعداد حامی و هوادار پرشمار نداشت اما به شدت کیفی بود. نامهایی چون نیما، اخوانثالث، نوشین، شاملو، ساعدی و ابتهاج و بسیار چهرۀ دیگر فارغ از این که بعدتر جدا شدند یا نه از این بستر برخاسته بودند. جا دارد براندازان پهلویستا که با انگ «پنجاهوهفتی» سادهسازی میکنند از شهبانوشان بپرسند چرا وجه غالب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که او حامی و پایهگذار آن بود گفتمان چپ بود؟
دومی همانا اسلام انقلابی با نماد علی شریعتی بود و خطا نیست اگر گفته شود موتور انقلاب را او روشن کرد و اگرچه از 15 خرداد 1342 که پسفردا شصتودومین سالروز آن است به عنوان نقطۀ آغاز یاد میشود اما شعلههای خاموششدۀ آن را لهیبِ نهیب شریعتی دوباره برافروخت. نقش شریعتی را در نامگذاریهای جدید هم میتوان دید. کی تا قبل از او اسامییی چون عمار، ابوذر، احسان، حنیف، یاسر، میثم و سمیه و حتی زینب رایج بود؟ در فضای ضد شریعتی در حوزههای علمیه که تنها روحانیون غیرمرجع انقلابی با او موافق بودند امام نه لهِ او موضع گرفت و نه علیه شریعتی. هوشمندی را ببینید که وقتی شریعتی در لندن درگذشت در پاسخ به تلگراف دکتر یزدی از آمریکا نه از لفظ «شهادت» استفاده کرد و نه «فوت» یا «درگذشت» بلکه کلمۀ «فقدان» را به کار برد.
گفتمان سوم از آن مجاهدین خلق بود که باز امام به این هم مطلقاً تعلق خاطر نداشت حتی قبل از 54 اما نه له آن گفت و نه علیه آن. با این که کار مسلحانه را تأیید نمیکرد اما روابط نزدیک هاشمیرفسنجانی با آنان و علاقۀ بهشتی به برخی چهرههای بنیانگذار این تلقی را ایجاد کرد که موضع مطهری عین نظر امام نیست.
گفتمان چهارم در مقابل رژیم پهلوی هم روشنفکری سکولار بود که تا شاپور بختیار نیامده بود از انقلاب حمایت میکرد و بعد از آن برخی هواخواه بختیار و تغییر سلطنت به جمهوری به جای شیفت به جمهوری اسلامی بودند.
چهارمی را میتوان ملیها با نماد دکتر مصدق دانست و میدانیم اگر بنای امام بر انتخاب میان کاشانی و مصدق بود بر گزینۀ اول انگشت میگذاشت کما اینکه در آغاز دهۀ 30 خورشیدی درحالیکه 50 ساله بود کنشی در حمایت از مصدق از او ثبت نشده است. با این حال نزدیکترین کسان به او مصدقی بودند. حتی روحانیونشان و سرآمد همه هم طالقانی. خاطرات کریم سنجابی را بخوانید تا ببینید امام چگونه از ظرفیت گفتمان ملی هم بهره برد.
گفتمان پنجم را میتوان جریان ملیمذهبی با نماد مهندس بازرگان دانست. از این گفتمان هم برای دولت انتقالی و نفی شاپور بختیار بهره برد.
ششمین گفتمان اسلامگرایان بنیادگرا بودند و امام آنها را هم نه تأیید نه نفی میکرد. چراکه در مقطعی نماد آنان – سیدمجتبی نوابصفوی- در مقابل مرجع تام – آیتالله بروجردی- گردن برافراشته بود و یکی از دلایل سکوت سیاسی امام تا 50 سالگی همین بود که در حیات آقای بروجردی نمیخواست حوزه ملتهب شود. نقل است که بعد از انقلاب در دیداری از امام خواسته بودند سخنی دربارۀ نواب بگوید و به این جملۀ کوتاه بسنده کرد: «مردی بود!» طالقانی و سحابی ملیگرا بیش از این جمله از نواب گفتهاند و به نیکی هم دستکم دربارۀ نیت و نه در عمل. امام اما این ظرفیت گفتمانی و عملیاتی را هم عملاً به کار بست اگرچه بعد از پیروزی انقلاب میدان چندانی به آنان نداد.
هفتمی اما که البته مهمتر و قویتر بود گفتمان اسلام سنتی بود و هنر آیتالله این بود که این گفتمان را از ناظر بیطرف به متحد بدل ساخت و این هم البته خطای شاه بود؛ خاصه با تغییر تقویم از هجری خورشیدی به شاهنشاهی که حساسیت مذهبیها را هم تحریک کرد و پیش از آن با جشن هنر شیراز.
شاه اما این را دیر دریافت و با نخستوزیری شریفامامی و بازگرداندن تقویم هجری خورشیدی و بستن کازینوها و مأموریت برای گفتوگو با آیتالله شریعتمداری و در آبانماه سفر فرح به نجف برای دیدار با آیتالله خویی درصدد برآمد گفتمان اسلام سنتی را از جریان انقلاب جدا کند. امام اما از ظرفیت ماه محرم استفاده کرد و گفتمان اسلام سنتی با قدرت تمام بیش از پیش به صحنه آمد.
از سوی دیگر برخلاف دوران نهضت نفت که در غیاب سلطنت بدیلی مطرح نبود صحبت از جمهوری اسلامی بود؛ یک ترکیب تازه که گاه در قالب جمهوری دموکراتیک اسلامی هم مطرح میشد تا نگرانیهای روشنفکران رفع شود.
این مرور گذرا در سیوششمین سالگرد درگذشت رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوریاسلامی از آن روست تا یادآور شویم اگر به تعبیر ابنخلدون معجزۀ دوم پیامبر اسلام (پس از قرآن) متحد کردن قبایل بود هنر آیتالله خمینی در انقلابی که 1400 سال بعد با نام او برپا کرد نیز این بود که گفتمانهای متفاوت را برای یک هدف به کار گرفت یا کاری کرد که هیچیک نتوانند دو گفتمان کمجان مقابل (باستانگرایی و توسعۀ آمرانه منهای دموکراسی) را یاری رسانند و حتی گفتمان حجتیه را که میتوان هشتمین و در کنار و در مقام تماشاگر حضور داشتند از کار انداخت و از باور به منجی غایب هم بهره برد و در حالی که فقیهان به صورت عام نایب امام دوازدهم شناخته میشود برای آیتالله خمینی اختصاصا عنوان «نایبالامام» به کار رفت.
مراد این نیست که امام «انقلاب وفاق» تشکیل داد چندان که مسعود پزشکیان که «دولت وفاق» یا غرض این باشد که نمایندگان آنان را فراخواند هر چند از برخی در ترکیب شورای انقلاب استفاده کرد بلکه صریح و روشن میخواهم بگویم راز کامیابی یا پروژۀ منتج به پیروزیِ مردی که در 14 خرداد 1368 در 87 سالگی درگذشت استفاده از ظرفیت 7 گفتمان در مقابل دو گفتمان بود. شاه اگر میخواست خردمندی نشان دهد میتوانست با برخی از گفتمانهای مقابل از جمله ملیها و ملیمذهبیها و اسلامسنتی و حتی روشنفکری سکولار از درِ دوستی وارد شود و تقابل با حکومت روحانیون را به مثابۀ نقطۀ اشتراک برجسته کند اما فاقد این ظرافت بود و حاضر به هیچ شراکتی نشد و بازی را باخت.
به که؟ به مردی که در قالب هیچیک از 10 گفتمان چه طبعا آن دو فقره متحد سلطنت و چه 7 گفتمان مقابل یا یک مورد ساکت نمیگنجید و فراتر از هر هفت گفتمان، توده را به حرکت واداشت تا نشریۀ روشنفکری «آدینه» هم پس از درگذشت او این تیتر را بر پیشانی گزارش بنشاند: «با شکوه آمد، با شکوه رفت».
هر قضاوتی که دربارۀ عملکرد جمهوری اسلامی در حیات یا ممات بانی فقید آن داشته باشیم کسی نمیتواند انکار کند که تاریخ ایران هنوز رهبری به خود ندیده که درپی 14 سال دوری در آغوش میلیونها نفر آمده و به دنبال 10 سال حکومت بر دوش میلیونها نفر رفته باشد...