قصابان موسیقی
علی مسعودینیا، نویسنده
بسیار شده که بنشینم توی تاکسی اینترنتی یا خودروی رفیقی، یا در محفل و مهمانیای باشم و ناگهان صدایی بم و اغراقشده نام فردی را بهعنوان «دیجی» معرفی کند و بعد کابوسی موسیقایی رقم بخورد از آمیختن بیدروپیکر و انگار بیپایان و ناهنرمندانه چندین ترانه آشنا و غریبه از روزگار قدیم و جدید و زیر صدا بیسی بکوبد و چند افکت الکترونیکی پرت و بینمک نیز آن میانهها به گوش برسد و مغزم را ویران کند. این پدیده ناخوشایند را «ریمیکس» مینامند. مختص کشور ما هم نیست و از دهه 80 میلادی، با پیشرفت ابزارهای پخش موسیقی و حرکت به سمت دنیای دیجیتال و نیز رونق گرفتن سبکهایی چون الکتروپاپ و تکنو، تلفیق قطعات و پیوند زدن آنها به یکدیگر باب شد و کمکم در این سیر بازنوازی، بازخوانی و تنظیم دوباره آهنگهای آشنا و دوستداشتنی نیز رونق گرفت.
درواقع در پس این کار نوعی رویکرد مصرفگرایانه که با شتابزدگی دنیای مدرن و پسامدرن همخوانی داشته باشد، نهفته بود. در آلبومهای دهههای ۸۰ و ۹۰ گاهی در انتهای نوار کاست یا سیدی، ریمیکسی که معرف قطعات موجود در آن آلبوم بود نیز گنجانده میشد. همه میدانیم که پاتوقهای بسیاری در کشورهای جهان وجود دارد که بهطور مستمر در آن موسیقی پخش میشود، اما نه برای گوش دادن و لذت موسیقایی بردن، که برای همراهی، پایکوبی، ورزش و تزریق انرژی با موسیقی متنی هیجانی که با یک رویداد خاص همخوانی داشته باشد.
معمولاً هم در نمونههای موفق و باکیفیت این آمیزهسازی، افرادی به انتخاب و پیوند آهنگها دست میزنند که از موسیقی سررشته دارند و گامها، ریتمها و سبکها را به خوبی میشناسند. اما این روزها در کشور ما این سالادهای بیمزه موسیقایی جای موسیقی واقعی را گرفته، یعنی بسیاری از افراد در خودرو یا منزل بهجای گوش دادن به قطعات اصلی، به این ریمیکسها گوش میدهند، پاتوق و رویدادی هم در کار نیست. چنین است که بعید است روزی را به شب برسانی و جایی یکی از این ریمیکسها به گوشت نخورد.
محصولاتی غیرفرهنگی که تمامی شور، هنر و عمق موسیقی را نابود میکنند و تنها بهمدد بیس و ریتم کوبنده و انرژیک و بازی با حافظه، خاطره و نوستالژی دقایقی طولانی به ذهن آدم پتک میکوبند. پیداست که تعداد زیادی از این دیجیهای وطنی هم نه ریتم میشناسند، نه گام و نه از دستگاههای موسیقی سررشته دارند. فارغ از این انگار هیچچیز جز همگام شدن یک ترانه با ریتم انتخابیشان برایشان مهم نیست؛ این است که دور قطعه را کم و زیاد میکنند، آواهای طبیعی خواننده و ارکستر را به صداهایی مضحک و دورگهشده یا تودماغی و کارتونی تبدیل میکنند و با تکنیکهای بیمزهای چون فید، ریورس و لوپ به قصابی قطعاتی میپردازند که بسیاریشان نماد اوج هنر آهنگسازی و خوانندگی در تاریخ موسیقی ما بودهاند. اورتور و مقدمه را حذف میکنند، ارکستراسیون را خفه میکنند، سمپلهای پرت و پلا را در پسزمینه بهکار میگیرند و به میل خودشان یک تصنیف کامل را به قطعهای ۳۰ ثانیهای یا یکدقیقهای فرومیکاهند.
درست است که مردم کشور ما و شاید بسیاری از مردم جهان، بیشتر به موسیقی باکلام و خواننده توجه دارند و از ظرایف موجود در یک آهنگ چندان آگاه نیستند و بیشتر با ملودی، صدای خواننده و متن ارتباط میگیرند؛ اما نباید فراموش کرد که موسیقی همواره بیش از آنکه فهمیدنی باشد، هنری تاثیرگذار است، یعنی مجموعه تمهیدات آهنگساز، تنظیمکننده و خواننده است که محصولی میسازد که میتواند تا عمق روح و جان ما نفوذ کند و ذهن ما را تربیت کند بیآنکه حتی ذرهای هم از موسیقی سررشته داشته باشیم.
وقتی تمام ابزار این تاثیر در ریمیکس نابود میشود و قطعات تنها حکم مشتی مواد خام بیهویت را دارند، دیگر از ارزش موسیقایی، لذت ژرف و تربیت سلیقه هم خبری نیست. همین است که موسیقی پاپ ایران نیز به این روزگار فجیع کنونی افتاده و جولانگاه بیهنران و موسیقیندانها شده است. پیداست که اکثر دستاندرکاران این حوزه حتی الفبای کار خودشان را هم بلد نیستند. یک میکسر و یک نرمافزار خریدهاند و چپ و راست قطعات را قیچی میکنند و میزنند تنگ هم. من نمیدانم شنیدن اینهمه قطعهی بریدهبریده، از ریتم خارجشده و تحریف و سلاخیشده با این حجم از دفرماسیون واقعاً کجایش گوشنواز و لذتبخش است؟ دستکم عزیزان ریمیکسکار بروند قدری هارمونی و سلفژ بیاموزند تا محصولشان انسجام و منطقی داشته باشد؛ موسیقی که فقط تالاپ و تولوپ زیر صدای خواننده نیست.هنری است که در طول تاریخ با روح، جان و فرهنگ سروکار داشته و به بخشی ناگسستنی از زندگی روزمره ما بدل شده است و کیفیتش با کیفیت فرهنگ، رفتار و سلیقه ما ارتباط مستقیم دارد. ریمیکس به خودیخود پدیده بدی نیست،کارکردش هم مشخص است و شگردهای باکیفیت بودنش نیز آموختنی.