تربیت عواطف
میلاد نوری مدرس و پژوهشگر فلسفه انسان که در جهان برقرار گشته، عهدهدارِ اندیشه و کنش خویش است. هستی او که جایگاهِ آگاهی و آزادی است، با طبیعت در پیوند است و م
میلاد نوری
مدرس و پژوهشگر فلسفه
انسان که در جهان برقرار گشته، عهدهدارِ اندیشه و کنش خویش است. هستی او که جایگاهِ آگاهی و آزادی است، با طبیعت در پیوند است و میخواهد که این پیوند را حفظ کند. بنابراین خودش را از متنِ طبیعت و پیوندهای زیستی تا متن جامعه و پیوندهای سیاسی برمیکشد تا همزیستی در متنِ جامعه امکانِ بقای او را بیشازپیش فراهم آورد. دراینمیان، انسانبودنِ انسان از تنانگی فردی یا جمعی، جداییناپذیر است و جهان برای او با همین تنانگی و بدنمندی پدیدار میشود. بهسبب همین بدنمندی است که لذّتها و دردها روی میدهند و مهمترین عواطف برمیانگیزند که همان شوق و نفرت است.
برای انسان، زندگی در پیوندِ جسم و جان معنادار است که شوق و نفرت را رقم میزنند و امید و بیم را میپرورند. حتی خردمندی و معرفت نیز برای انسان جدا از این شوقها و نفرتها، جدای از این امیدها و بیمها روی نمیدهد؛ زیرا خردمندی وصف انسانی است که بدن و جامعه دارد و با سود و زیان خویش هستی است. دراینمیان، هستی خاص هر انسان به رایگان و بدون هیچ درخواست و کنشی تحقّق یافته است و اینک در اینجا و در جهان است؛ و ازآنجایی که او همواره با امکانها و راههای بیشماری روبهرو است که هستی پیش روی او میگشاید، هر لحظه باید دست به انتخاب بزند و در این راه و بیراه سیر نماید.
سیر انسان در جهان، جدای از حرکت و زمان نیست. زمان میگذرد. زمان چیزی جز پیشروی لحظه حال نیست که آینده را به گذشته بدل میسازد و در جریان دائمی آن، ما وارد امواج خروشان زندگی میشویم و هر موج لذّت و دردی میآفریند، با شوق و نفرتی همراه میشود، یا امید و بیمی میانگیزد. بهتعبیر دیلتای: «ما همواره درون این جریان غوطه میخوریم و در لحظه که آینده به حال تبدیل میشود، حال نیز شروع به غرقشدن در گذشته میکند». در این جریان دائمی لحظه حال، نهتنها تن، بلکه تمام روح دگرگون میشود و حتی عادتها و معرفتها نیز همانی نمیمانند که بودند. در این آمدوشُدِ امیدها و بیمها، زندگی شکوه و گیراییاش را عیان میسازد درحالیکه هرگز از رنجها و ملالها تُهی نیست.
خوببودن و خوبزیستن مستلزم آن است که آدمی خود را به ساحتی برکشد که در آن، نیروهای حیات چنان سامان یافتهاند که در آن، هرچیز بجا و مناسب باشد تا لذّت و درد، شوق و نفرت و امید و بیم در تعادلی پایدار بهگونهای تنظیم شوند که خوبی در طولانیترین زمان ممکن دوام آورد. این امر مستلزم جدّ و جهد مداوم است تا آدمی بسنجد و دریابد بهترین و مناسبترین کاری که براساس موقعیت باید برگزیند، کدام است. این جدّ و جهد به تنظیمِ درست زندگی بر حسب نسبتی که انسان با جهان طبیعی و اجتماعی دارد، میانجامد. روشن است که انسان لذّت را میجوید و از درد میگریزد. او راه میجوید و برای وصول به لذّت و دوری از درد، تقلّا میکند و همین تقلّاست که با امید و بیم همراه است.
زندگی شکلی از کار و کنش است و هر انسان کار و کنشاش را روی چیزهایی متمرکز میسازد که دوست میدارد. لذّت است که کار و کنش را کامل میکند و به آن تمامیّت میبخشد. درواقع لذّت وصفی است برای تمامیّت کار و کنش که پایانیافتنِ آن را تشویق میکند؛ پس لذّت و درد در سراسر زندگی حضور دارند و در خوببودن و خوبزیستن نقش بسزایی ایفاء میکنند. آدمیان آنچیزی را که لذّتبخش است، برمیگزینند و از آنچه دردناک است، اجتناب میکنند. حتی پالودهترین و معنویترین کنشهای انسانی که اندیشه و نیایش است، باید با لذّتی همراه باشد تا انسان به تمامکردن تشویق شود. بااینحال، چنانکه ارسطو میگوید: «لذّت نه برترین خوبی است، نه همهاش درخور و مناسب است». ازاینرو، شوق و امید همراه با آن هم چنین خواهند بود. آنچه خوبی و بدی لذّت را تعیین میکند، کاری است که چنین لذّتی را برمیانگیزد.
انسان از نیروهای عینی هستی، کیهان، طبیعت و اجتماع جدا نیست. خردورزی، ویژگی کسی است که مدام نظارهگر وضعیت و موقعیّت انضمامی خویش است و میکوشد برای تنظیمکردن و روبهراهکردن امور اقدام کند.
او درمییابد که همهچیز در دگرگونی است و اگر هوشیاریاش را از کف بدهد، دیگر نخواهد توانست نظم امور را برقرار کند. این هوشیاری فضیلت انسان است و تربیت و تدبیر عواطف را ضروری میسازد. ازاینرو، انسان خردمند درحالیکه عواطفاش را میپرورد و احساسات خود را تربیت میکند، پروای تدبیرِ آنها را دارد. تنگنظری، بیانصافی، زیادهخواهی، سودجویی و فرومایگی ویژگیهاییاند برآمده از بیتدبیری در تربیت عواطف که جهان را به آشوب میکشد. فقدان خردمندی، آغاز بیچارگی است.