درباب خوبی اخلاقی
میلاد نوری مدرس و پژوهشگر فلسفه انسان با فهم هستی و شناختِ جهان، دانشاش را مبنای کار و کنش خویش میسازد. او با دانایی توانا میشود و با نظرورزی تدبیر میکند
میلاد نوری
مدرس و پژوهشگر فلسفه
انسان با فهم هستی و شناختِ جهان، دانشاش را مبنای کار و کنش خویش میسازد. او با دانایی توانا میشود و با نظرورزی تدبیر میکند تا در جهانی که هر چیز در معرض دگرگونی است، مسیرش را به سوی سعادت بگشاید. عبور از فراز و فرود این مسیر دشوار جز با هوشیاری و موقعیّتنگری میسّر نیست تا شاید آدمی بتواند با مصداقبخشیدن به مفاهیم نیک، با تدبیرگری و چارهاندیشی، به سوی سعادت راهی بگشاید. دیدهوری و تدبیرگری به پایان مسیری مینگرد که آغازش تنانگی و میل و مالکیّت است. نمیتوان به فرجام کار جز در افق این آغازگاه جسمانی نظر کرد. انسان و زندگانی او، جسمانی است. پس خوبی و سعادت او نیز پیوندی با تنانگی و جسم او خواهد داشت. بدون تن، عاطفهای نیست و هیجانی تجربه نمیشود. بدون تن، آدمی چیزی را ادراک نمیکند و به چیزی نمیاندیشد. تنانگی و بدنمندی نیز با میل به حرکت، مالکیّت و مصرف برای بقا همراه است؛ زیرا انسان نیز همچون هر موجود زنده، میخواهد بیپایان زندگی کند.
دراینمیان، اگر هر فرد انسانی خواهان مالکیّت بیپایان باشد، چیزی جز ویرانههای جنگ و نزاع باقی نمیماند. تمدّن بر این خواست بیپایان حد مینهد تا تمایل انسان به تصرف جهان، به جنگ و ویرانی نیانجامد. هر فرد انسانی، هستهای از آگاهی و شوق است که میلِ ذاتی به زیستن دارد و تمدّن، نظم عقلانی به سازوکار میلهای انسانی میبخشد. روشن است که جهان و جامعه پیشازآنکه موضوع معرفت انسانی باشند، موضوع امیال و خواهشهای او هستند. میل، تولید و مصرف، چنان با حیاتِ انسانی درآمیخته است که نمیتوان جدا از آنها به چیزی اندیشید؛ ازجمله نمیتوان جدا از متنِ این زندگی جسمانی به اخلاق و سعادت اندیشید.
انسان با حواس زاده میشود. او در جهان و پیوندهای جسمانیاش وجود دارد. انسان در فرآیند ادراک حسی میبالد و تصاویر پیرامون را درون خود شکل میدهد؛ ادراک حسی زمینه پیوند با جهان است، پیوند با طبیعت، با مردمان، با خانواده و با والدینی که زبان را به کودک میآموزند. در این زادهشدن، بالیدن و زبانآموزی است که «فرد» به خویشتن میاندیشد، به باورهای خود مینگرد و پروامند فرجامِ کار خود میشود. دراینمیان، انسان خودآگاه هستیاندیش، در کثرتِ حس و خیال و وهم پراکنده میشود. تنها اندیشه به هستی و فرجامِ زندگی است که او را به تدبیرِ امر خودش ترغیب میکند؛ او آرام نمیگیرد و بازنمیایستد تا در متنِ تاریخ، اجتماع و فرهنگ، بُنیانِ فرآیندها را دریابد و آنها را بر عقلانیت و اندیشه استوار سازد. اگر حکمت، اندیشه به هستی از منظر انسانی است، اخلاق زیستن بر بنیانِ چنین حکمتی است. دراینمیان، هردمی که هستی نو میشود و راه نو میگشاید، حکیم نیز از نو میآغازد و مینگرد که در کجاست و روی سوی چه دارد. بنابراین سعادتمندی و شادکامی انسان، مستلزم هماهنگساختنِ نیروهایی است که آدمی در متن آنها بالیده و زیسته است. در پیوند آگاهی با
واقعیّت است که شخص میتواند با تدبیرگری بسنجد و دریابد که بهترین کارهای قابل انجام کدام است و غایتِ چنین سنجشی سعادت است که مستلزم خوبی در تمام جوانبِ آن است. خوبی اخلاقی، نه عمل به وظیفهای اخلاقی است که در دستورهای انتزاعی و محض بیان میشود، نه سودجویی مبتنی بر تنانگی است؛ خوبی اخلاقی تدبیرگری برای وصول به بهترین مواجهه با لذتها و دردهایی است که آدمیان در حیاتِ فردی و جمعی تجربه میکنند تا مگر حاصل این تدبیرگری شادکامی و کمال عمومی انسانها در زیستجهان ایشان باشد. اخلاق بهمثابه چارهاندیشی برای تحقق حقیقت و عدالت در زیستجهانِ انسانی، قرین قصدمندی است و قصدمندی یک میل متأملانه است که هم باید تابع حقیقت باشد، هم از میلی درست تبعیّت کند. درستی این میل تابعی از وضعیت انضمامی انسان است که در آن آگاهی، آزادی و نیرو فزونی میگیرد و از نادانی، اسارت و ناتوانی کاسته میشود. چیستی، چگونگی و چرایی زندگی اخلاقی را نمیتوان جدا از متنِ زندگی انسانی در زیستجهان طبیعی و اجتماعی او دریافت. خوبی اخلاقی و نیکبختی در معنای اخلاقیاش، یک فعالیت مستمر و همیشگی است در زیستجهان طبیعی و اجتماعی برای برقرار داشتن نظمی که
در آن، آگاهی و آزادی و نیرو فزونی میگیرد و از نادانی، اسارت و ناتوانی کاسته میشود. فقط همیشگیبودن این فعالیّت است که همیشگیبودن سعادت حاصل از آن را ضمانت خواهد کرد. همگان میتوانند در چنین فعالیّت مشارکت نمایند، زیرا چنانکه ارسطو گفته است: «خوببودن ملک مشترک آدمیان است و همگان میتوانند در آن وارد شوند و آنانکه از جهت فضیلت فلج نشدهاند، میتوانند با تربیت و تلاش به آن راه یابند».