ایستادن تا آخرین لحظه
نگاهی به کتاب «بهروز غریبپور» به روایت ناصر فکوهی
نگاهی به کتاب «بهروز غریبپور» به روایت ناصر فکوهی
«بهروز غریبپور» نام یکی از سهعنوان کتابی است که ناصر فکوهی، انسانشناس و مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ، آغازکننده پروژه تاریخ فرهنگی ایران مدرن قلمدادشان میکند. فکوهی در این آثار که دو عنوان دیگرش «قباد شیوا» و «هارون یشایایی» نام دارد و به همت انتشارات گهگاه منتشر و ۱۸تیرماه در شهر کتاب مرکزی رونمایی شد، براساس گفته خودش، دست بزرگانی اثرگذار بر فرهنگ مدرن ایران شده است تا آنها روایتشان از زندگی خود را بگویند و مخاطب را با تاثیری که بر شکلگیری فرهنگ مدرن ایران گذاشتهاند، آشنا کنند. کتاب ۲۱۶صفحهای «بهروز غریبپور» پس از دو مقدمه از ناصر فکوهی؛ یکی در مورد پروژه تاریخ فرهنگی ایران مدرن و دیگری در مورد غریبپور با عنوان «یک عمر تلاش فرهنگی»، سپس یادداشتی از حسین پاکدل به متن گفتوگوی فکوهی با غریبپور میرسد و اینجاست که خواننده آرامآرام به عمق اهمیت آنچه بهروز غریبپور در طول عمر ۷۳سالهاش انجام داده است پی میبرد.
در خلال این گفتوگوست که درمییابیم بهروز غریبپور متولد سال ۱۳۲۹ در سنندج است و خانوادهاش مانند همه خانوادههای آنزمان پرجمعیت بودهاند؛ چهار برادر و دو خواهر. غریبپور چهارساله بود که وقایع سال ۱۳۳۲ رخ داد. او که فضای سنندج دهه ۳۰ را مشابه فیلمهای فدریکو فلینی میداند، میگوید وقتی فیلم «آمارکورد» را دید فضای مشابهی با شیطنتهای فلینی در خودشان، شادمانیها و رقصهای کردی مشاهده کرد. غریبپور در چنین فضایی رشد کرد و در ۱۶سالگی نخستین نمایشاش، «آرش کمانگیرِ» سیاوش کسرایی را بهعنوان طراح صحنه، بازیگر و کارگردان روی صحنه برد. در ۱۸سالگی سرپرست و کارگردان گروه تئاتر شهاب کردستان شد و همان سال نمایش «زاویه» از غلامحسین ساعدی را اجرا کرد. اجرایی که موجب شد برای اولینبار، از شهرهای همجوار، تماشاگر تئاتر به سنندج بیاید. با محمدرضا لطفی که آن زمان با خانواده کامکارها زندگی میکرد به تهران آمد و در کنکور شرکت کرد؛ هرچند پدرش دوست داشت او افسر شود، در ۲۰سالگی وارد رشته تئاتر دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد تا اولین دانشجوی رشته تئاتر استان کردستان شود.
بهروز غریبپور اینها را و بسیار بیشاز اینها را با لحن و بیانی شیوا و گیرا برای ناصر فکوهی تعریف میکند و از جزئیاتی چون اینکه غالب روزها پس از تعطیلی دانشکده به راسته سیروس میرفت و با همه خیمهشببازها رفیق شده بود، میگوید. همین شد که در سال ۱۳۵۲ هفته خیمهشببازی را در دانشگاه برگزار کرد. مجذوب تختحوضی، خیمهشببازی و تعزیه بود. در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مربی تئاتر بود، سپس عضو نخستین گروه تئاتر عروسکی کانون شد. سودابه اسکویی، دختر مصطفی و مهین اسکویی همدورهایاش بود و پیشنهاد داد زیر نظر مادرش براساس سیستم استانیسلاوسکی اتود بازیگری بزنند. پس، مدتها به خانه اسکوییها رفت تا این شیوه را بیاموزد. از ۱۹۷۷ تا ۱۹۷۹؛ سالهای اوج فعالیت بریگاردهای سرخ در ایتالیا و انقلابیون در ایران را در رم بهسر برد. اواخر سال ۵۸ به ایران برگشت و با تغییر کاربری سالن کوچک اجتماعات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بلکباکسی ایجاد کرد که به آرزویی دور و دراز تحقق بخشید. دو سالن بهنامهای گلستان و بوستان، نخستین تماشاخانه کودک و نوجوان را در کانون پرورش فکری شکل دادند و او بهمدت ۹سال سرپرست آموزش تئاتر و
تئاتر عروسکی کانون شد.
سال ۵۹ با سولماز فاتحی که از سال ۵۶ عاشقش بود و هست، ازدواج کرد. خودش میگوید چه در ایران، چه در ایتالیا هرگز وارد متن حرکات سیاسی نشد اما منزوی هم نبود، راه خود را رفت و مستقل بود و هست. از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۶۹ به اصفهان رفت و برای برگزاری دومین جشنواره فیلم کودک و نوجوان اصفهان کاری ماندگار کرد؛ ظرف ۱۲شبانهروز در حوزه زایندهرود یک سالنسینمای هزارنفری روباز ساخت و آنجا را به مرکز بازدید، تفریح و نمایش فیلم تبدیل کرد و نامش را «باغ نور» گذاشت. وقتی به تهران برگشت، غلامحسین کرباسچی که آنزمان شهردار تهران بود از غریبپور دعوت کرد تا مشاور فرهنگی و هنری شهرداری تهران شود. سمتی که دستاوردی بزرگ برای شهر تهران به ارمغان آورد و کشتارگاه را به فرهنگسرای بهمن تبدیل کرد. خودش میگوید «آنجا روباه بود، مار و عقرب و کثافت و سلاخها». غریبپور میگوید، دید که با ویرانهای روبهروست اما ویرانهای که میشود برایش کاری کرد. هرچند سرانجام به اجبار و زیر فشارهای سیاسی، استعفا داد. دوسال بعد «بینوایان» را در همانجایی که خودش ساخته بود روی صحنه برد و ۷ماه به اجرا ادامه داد.
غریبپور میگوید قسم خورده بود که دیگر کار اجرایی نکند تا اینکه پیشنهاد تغییر کاربری پادگان ایرانشهر را به او دادند؛ خانه هنرمندان را ساخت و 8سال هم آنجا ماند تا زمانی که بهقول خودش بهرهبرداریهای سیاسی شروع شد و از آنجا هم استعفا داد. او کارهای اجرایی دیگری هم انجام داد، از مرمت کاخ سابق شهربانی و باشگاه دیپلماتیک و چایخانه وزارت امور خارجه تا موزه انتظامی و تالار فردوسی. همیشه هم ویرانهها را تحویل گرفت و آباد تحویل داد. ازجمله نکاتی که بهروز غریبپور در گفتوگو با ناصر فکوهی بر آن تاکید میکند این است که خیلیها میگویند اگر او عمرش را وقف ساخت مرکز تئاتر عروسکی، فرهنگسرای بهمن، خانه هنرمندان و دهها پروژه عمرانی دیگر نکرده بود، کارهای هنری بیشتری به کارنامهاش میافزود اما همزمان که در خانه هنرمندان بود اپرایملی را تاسیس و راهاندازی کرد و اپراهای عروسکی «رستم و سهراب»، «مکبث»، «عاشورا»، «مولوی»، «حافظ»، «لیلی و مجنون»، «سعدی»، «خیام»، «عشق» و... را روی صحنه برد. بهروز غریبپور در تمام طول اینسالها عاشقانه کار کرد و ساخت اما گفتند و نوشتند که اهداف سیاسی دارد. خلاقانه عمل کرد و زبان جدیدی بهنام
اپرایعروسکی و اپرایملی را پایهگذاری کرد اما گفتند و نوشتند که تقلید از غرب است و با این وجود یکلحظه هم عقبنشینی نکرد تا به نسل جوان بگوید اگر تاب بیاورند، رشد خواهند کرد و شناخته خواهند شد.
کتاب «بهروز غریبپور» به روایت ناصر فکوهی که اینها و بسیار بیش از اینها را میتوان در آن خواند، با پایان گفتوگوی مذکور به بخشی با عنوان «درباره آثار» میرسد که در آن میتوان گفتوگوی رضا آشفته و زینب لک با غریبپور را در مورد اپرایملی خواند، سپس نقدی از مجید گیاهچی با عنوان «از عقلانیت تا جنون» در آن آمده است. «سالشمار زندگی و آثار» و «کتابشناسی و آثار نمایشی» پایانبخش این کتاب است که با قیمت ۲۱۵هزار تومان و در تیراژ ۵۰۰نسخه توسط انتشارات گهگاه به بازار نشر عرضه شده است.