| کد مطلب: ۶۶۹۳
تقدم پروامداری بر عدالت

تقدم پروامداری بر عدالت

گفتاری از مریم نصر اصفهانی در نقد اخلاق زنانه‌نگر بر فلسفه‌های اخلاق

گفتاری از مریم نصر اصفهانی در نقد اخلاق زنانه‌نگر بر فلسفه‌های اخلاق

چندی پیش مریم نصراصفهانی، اخلاق‌پژوه، مدرس فلسفه و عضو هیئت‌علمی گروه مطالعات زنان پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در برنامه‌‌ای با عنوان «مدرسه تخصصی اخلاق و سیاست» که به‌همت اتحادیه انجمن‌های علمی دانشجویی علوم سیاسی ایران برگزار شد، حضور پیدا کرد و در سخنرانی خویش به موضوع «زنانه‌نگری در اخلاق و اخلاق زنانه‌نگر» پرداخت. نصر که پیش‌تر در رساله دکتری خود با عنوان «فاعل اخلاقی، خود و دیگری در فلسفه اخلاق: بررسی مراقبت» به این موضوع پرداخته بود، در سخنرانی حاضر به این مسئله می‌پردازد که چگونه سنت‌های غالب فلسفه اخلاق تاکنون زنان را از دایره تأملات خویش برون افکنده‌اند و در برابر، اینک و به‌خصوص در دهه‌های اخیر، نقد این رویکردهای کلاسیک فلسفه اخلاق به دست برخی از متفکران فمینیست، مجالی برای طرح مفاهیم مرتبط با تجربه زیسته زنانه در حوزه اخلاق و بسط نظری آنان در دستگاه مفهومی «اخلاق زنانه‌نگر» (Feminist Ethics) به دست داده است. در ادامه متن سخنرانی تقدیم شما خواهد شد.
بحث من درباره زنانه‌نگری در اخلاق است. احتمالا برای کسانی که چندان با بحث‌های نظری فمینیسم آشنا نیستند این سوال پیش می‌آید که زنانگی و مردانگی چه ربطی به اخلاق می‌تواند داشته باشد؟ مگر اخلاق در پاسخ به این پرسش نیست که چگونه خوب زندگی کنیم؟ چگونه زندگی خوبی داشته باشیم؟ این سوال که زن و مرد ندارد! از این منظر، احتمالا نوع انسان یک‌جور خوبی و خیر و سعادت را می‌شناسد و این خیر و سعادت در مورد زنان و مردان، سیاه‌پوستان و سفیدپوستان و... خیلی توفیری با هم ندارد. بحث من ناظر بر همین سخن است. ابتدا به جایگاه زنان در سنت اخلاقی و فلسفه اخلاق می‌پردازم و بعد از آن، به این اشاره می‌کنم که اگر این گزاره اثبات شود که اخلاق زنانه و مردانه دارد، زن‌ها چه مشارکتی در فلسفه اخلاق داشته‌اند؟

زنان در تاریخ فلسفه اخلاق

نگاه به تاریخ فلسفه اخلاق نشان می‌دهد نخستین فیلسوفی که کتابی مستقل درباره اخلاق نوشت، ارسطو است. از زمان ارسطو و حتی پیش از او، طبق یک روایت رایج از فلسفه، اتفاقا اخلاق زنانه و مردانه داشته است. وقتی ارسطو درباره اخلاق می‌نویسد مخاطبان او مردان هستند و فضایل اخلاقی که او مطرح می‌کند برای مردان است و همه ناظر بر قلمرو عمومی یا polis یا دولت‌شهر (city-state) است. در «سیاست»، ارسطو به‌صراحت می‌نویسد زنان شهروند درجه دوم هستند و درواقع شهروند نیستند ولو آنکه برده نباشند و زن آزاد باشند. در این وضعیت فضیلت آنها به صرف زن بودن، در سکوت و اطاعت از مردان است. بقیه بحث‌های ارسطو نیز این را تایید می‌کند. در «سیاست» به انواع شرایط پولیس‌ها و دولت‌شهرها پرداخته می‌شود و در همه مباحث این کتاب، منظور ارسطو از شهروند، مردان است. بعد از ارسطو سنت اخلاق فضیلت‌بنیاد نزد فلاسفه‌ای دیگر ادامه پیدا کرد. به جوامع اسلامی نیز وارد شد و در کل، تاریخ تفکر اخلاقی دوره قرون وسطی در جهان عرب و اروپا، بسط آرای افلاطون و ارسطو در حوزه اخلاق است. نظریه اخلاق افلاطون نیز فضیلت‌بنیاد بوده است و او نیز فضایل را متعلق به polis می‌دانست. کل آثار به‌جا‌مانده از معروف‌ترین فیلسوفان قرون وسطی مانند آگوستین قدیس و توماس آکویناس و فلاسفه مسلمان مانند غزالی و خواجه نصیرالدین طوسی و... که مستقلا به بحث اخلاق ورود کرده‌اند، درباره مردان و جایگاه مردان در جامعه و فضایل مردان است و زنان کلاً به حساب نمی‌آیند.

در این رساله‌ها اگر درباره «تدبیر منزل» چیزی نوشته شده باشد، به زنان هم اشاره‌ای می‌شود؛ اینکه رفتار مرد با زن باید چگونه باشد، چگونه نخست زن انتخاب کند و زن چگونه منزل بسازد. دلیل این توجه نیز این است که یکی از لوازم ساختن منزل، زن است و این از یونان وجود داشت که برای ساخته‌شدن منزل به خانه و زمین زراعی و دام و زن احتیاج است. نقش زن تولید نسل و همیاری در منزل است. بنابراین هنگام بحث از حضور زنان، به مردان آموخته می‌شود که چگونه زنی انتخاب کنید و با زن چگونه رفتار کنید. خوانش اخلاقیات «تدبیر منزل» نشان می‌دهد این سنخ از اخلاقیات به‌کل با اخلاقیات polis و قلمرو عمومی تفاوت دارد و اگر هر نوعی از عدالت در قلمرو عمومی پسندیده است، اما جایگاه زنان، فقط اندکی با بردگان تفاوت دارد و چه در یونان باستان و چه در سنت اسلامی این امر مشترک است و زنان را می‌شود با تسامح، بنده و برده مرد دانست. این را غزالی به‌صراحت در «کیمیای سعادت» به زبان می‌آورد.

وضعیت فرودستی زنان در دوره مدرن نیز ادامه پیدا می‌کند. گمان می‌رود در عصر روشنگری وضعیت زن تغییر خواهد کرد زیرا فلاسفه‌‌ای چون کانت رویکردی جدید در فلسفه اخلاق، مطرح می‌کنند. در عمل اما در این ادوار نیز جایگاه زنان تغییری پیدا نکرده است. کانت در مقاله بسیار مهم «روشن‌نگری چیست» به بحث خودمختاری و خودآیینی اشاره می‌کند اما همچنان نزد او، زنان به عنوان جنس لطیف و ضعیف، فاقد خودآیینی تصور می‌شوند. کانت می‌نویسد: «ازجمله جنس لطیف به تمامی از خودآیینی و خودمختاری تن می‌زند.» در سایر متن‌های کانت نیز گفتارهای زن‌ستیزانه‌ای دیده می‌شود که زنان دانشمند را تحقیر می‌کند و می‌گوید این زن‌ها از علم نیز مانند ساعت برای پز دادن استفاده می‌کنند.

جان استوارت میل متفکر لیبرال و فایده‌باور به دلیل باورهایی که خود داشته و به علت تاثیری که همسرش، هریت تیلور بر او داشته است، رساله‌ای به نام «انقیاد زنان» می‌نویسد و در آن به نابرابری‌های مربوط به زنان اعتراض می‌کند. میل در زمان حیاتش بسیار نامور بود اما ناشر رساله «انقیاد زنان» پس از چاپ کتاب ضرر می‌کند زیرا جامعه آن روز اصلاً چنین چیزی را بر نمی‌تابید و درباره میل گفته می‌شد او مشاعرش را از دست داده است که چنین سخنانی می‌گوید. این نشان می‌دهد عمده جوامع بشری، هم زنان را خارج از قلمرو اخلاق می‌دانستند و هم آنان را فرودست قلمداد می‌کردند چنان‌که زنان نیازمند هدایت تصور می‌شدند. از نظر افکار عمومی این جوامع، زنان توان به کار بردن اراده خود را ندارند و باید با اراده مردان راه برده شوند.

بیشتر از 2500 سال این تفکر لااقل در رساله‌های فلسفه اخلاق غالب بوده است. جایگاه اجتماعی زنان در خانه بود و زنان معدودی به‌ندرت می‌توانستند از خانه خارج شوند. آنچه در تاریخ غرب دیده می‌شود دو گروه از زنان می‌توانستند از خانه خارج شوند؛ یکی زنان تن‌فروش که از یونان باستان، در خارج از خانه‌ها فعالیت داشتند و اتفاقاً آن دسته از آنها که به مردان نخبه خدمات می‌دادند به سطحی از نخبگی و دانش نیز احتیاج داشتند. در قرون وسطی نیز این زنان راهبه بودند که چون ازدواج نمی‌کردند و در صومعه‌ها به سر می‌بردند، دسترسی به دانش و کتاب داشتند. اینها استثنائاتی بودند که در کل تاریخ بشری به دست ما رسیده است، وگرنه طبق قرائت رسمی جایگاه زن در خانه تعریف می‌شود و قوانین عمومی که در مورد قلمرو عمومی صادق است، درباره آنها صدق نمی‌کند و بدین ترتیب زنان حقی بر خود و بدن‌شان و سرنوشت‌شان ندارند بلکه در اختیار «دیگری» (other) هستند. این تبعیض بسیار نیز تداوم پیدا کرده است. برای نمونه حتی زمانی که رنگین‌پوستان توانستند خود را از حالت تبعیض‌آمیز خارج کنند، باز همچنان زنان نتوانستند به‌طور کامل از تبعیض جنسی نجات پیدا کنند. بدین ترتیب تاریخ تفکر ضد زن است و زنان را در اخلاق، فرودست می‌داند. این تبعیض حتی نزد فروید نیز تداوم پیدا می‌کند و او نیز با تکرار این ایده‌ها، می‌گوید زنان به‌لحاظ اخلاقی نمی‌توانند به اندازه مردان خود را بالا بکشند و «من اخلاقی» خود را رشد بدهند.

شروع جنبش‌های فمینیستی

این تاریخ را داریم و بعد جنبش‌های فمینیستی شروع می‌شود. موج اول و دوم فمینیسم، عمدتاً حول محورهای حقوقی و برابری (حق رأی زنان، درآمد برابر، اشتغال خارج از حوزه خصوصی زنان و...) است. در موج سوم زنان وارد دانشگاه می‌شوند و به دانش دسترسی پیدا می‌کنند. تا پیش از این، به جز همان موارد استثنا، زنان اجازه آموختن علم و دانش را نداشتند. در موج سوم زنان موقعیت دانشگاهی پیدا کردند و نقد و بررسی سنت ضد زن را شروع کردند. در این سنت و به‌طور خاص در اخلاق، دغدغه‌ها و مسائل زنان بی‌اهمیت است، مبتذل و نازل و پیش‌پاافتاده دانسته می‌شود و زنان از ارسطو تا فروید نابالغ تصور می‌شوند. این نکته نیز در این سنت برجسته می‌شود که ویژگی‌هایی که به‌طور فرهنگی با مردانگی نسبت دارد، واجد ارزش اخلاقی هستند؛ خصوصیاتی چون خردورزی، استقلال، اراده، خودآیینی، فرهنگ و... و همه اینها در برابر چیزی قرار می‌گیرد که به‌طور سنتی زنانه هستند؛ اموری مانند وابستگی، طبیعت و... در این تقابل جنگ و جنگاوری ستایش می‌شود و در برابر، «زندگی» تحقیر می‌شود. این در فرهنگ ما نیز با قوت وجود داشته است و هنوز وجود دارد. در حوادث پاییز 1401 شعار «زن، زندگی، آزادی» بسیار پررنگ شد و این در برابر همه چیزهایی بود که در کشور ما بسیار ستایش می‌شد.

فیلسوفان فمینیست می‌گویند «جان‌بخشیدن» هیچ‌گاه در فلسفه اخلاق ارزش نبوده است، اما «جان‌باختن» به‌خصوص در جنگ و حفظ کشور یا وطن‌پرستی همواره ستایش شده است؛ گویی در این سنت غالب که زنان هیچ مشارکتی در آن نداشته‌اند، هر آنچه به زنانگی مربوط می‌شده، تحقیر شده است. البته شاید گفته شود زنانی به فلسفه اشتغال داشته‌اند و آثاری پدید آورده‌اند. پاسخ این است که این زنان در آن بستر تاریخی و ادبیات موجود در حوزه فلسفه اخلاق، منحل می‌شدند. از نخستین زنانی که در حوزه فلسفه اخلاق نوشتند، می‌توان به کریستین دو پیزان
(1430ـ 1363 م) اشاره کرد. او در دوره‌ای که مردان، زنان را به انواع رذایل اخلاقی متهم می‌کنند رساله‌ای در دفاع از زنان می‌نویسد که جزء نخستین متون زنانه‌نگر است. نام این کتاب «شهر زنان» است که در عنوان تقلیدی از «شهر خدا» اثر آگوستین است. در این کتاب او می‌کوشد از زنان در برابر این اتهام‌ها دفاع کند و ثابت کند زنان بد نیستند و خوبند. آنجا هم اما او وقتی در مقام تبیین خوبی‌های زنان می‌نویسد، درواقع روی ویژگی‌هایی که مردان برای زنان مثبت می‌دانند، تاکید می‌کند.

محوریت پرواداری در زبان زنانه

یکی از اولین مواضعی که سنت فلسفه اخلاق مورد ارزیابی دوباره قرار گرفت، حوزه روانشناسی بود. فروید می‌گفت «من اخلاقی» زنان به اندازه مردان رشد نمی‌کند. فروید شاگردی داشت به نام لارنس کلبرگ که نظریه معروف رشد اخلاق کودکان را وضع کرده است. در این نظریه معماهایی به کودکان داده شد و پس از بررسی سلسله مراتب رشد اخلاقی، این نتیجه گرفته شد که رشد اخلاقی دختران یکی، دو پله قبل از پسران متوقف می‌شود. او بدین ترتیب سخن فروید را به‌صورت علمی اثبات می‌کند. کلبرگ دستیاری داشت به‌نام کرول گیلیگان که از بنیانگذاران نظریه اخلاقی در فلسفه اخلاق زنانه‌نگر است. او با نتیجه‌گیری استادش موافقت نداشت. بنابراین آزمون مشابهی تهیه می‌کند و می‌گوید سوالات آزمون کلبرگ همیشه سوالاتی مردانه و ناظر بر مسئله‌های مردانه است و بنابراین نتیجه‌ای که او می‌گیرد، مبتنی بر همان پیشفرض‌های رویکردهای اخلاقی مذکر است و سوگیری مردانه دارد. گیلیگان در آزمون خود، 29 زن را انتخاب می‌کند و از آنها درباره مسئله زنانه سقط جنین و انگیزه آنها برای این کار می‌پرسد. او بدین ترتیب کتابی با نام «با صدایی متفاوت: نظریه روان‌شناختی و رشد زنان» می‌نویسد که تاثیر عمیقی بر نظریه‌پردازی فمینیستی می‌گذارد.

از نظر گیلیگان، زنان با صدایی متفاوت سخن می‌گویند. آنها از نظر اخلاقی پایین‌تر نیستند ولی صدای آنها شنیده نشده و ارزش‌های آنها مورد توجه قرار نگرفته است. از نظر او، زنان تن صدایی دارند که به گوش ما ‌آشنا نیست و به همین دلیل نمی‌توانیم آن را بشنویم. وقتی نیز تشخیص‌اش می‌دهیم، این صدا به نظرمان نازل و سطح پایین می‌آید. از نظر او اگر مردان با زبانی اخلاقی سخن می‌گویند که محورش «عدالت» است زنان با صدایی سخن می‌گویند که محورشCaring است. برای این کلمه در زبان فارسی معادل‌های متفاوتی گذاشته شده است. در مطالعات روانشناسی علوم تربیتی، از لفظ «مراقبت» استفاده شده است. مصطفی ملکیان معادل «غمخواری» و عبدالکریم رشیدیان معادل «تیمارداری» را برای آن استفاده کرده‌اند. من با توجه به این رویکرد فلسفی «پرواداری» را برای این کلمه معادل مناسب‌تری می‌دانم زیرا واژه Caring از نگاه هایدگر و نگاه او به انسان و جایگاه انسان در هستی اخذ شده و بعد از آنجا به روانشناسی رفته است و دوباره به فلسفه بازگشته است. بنابراین این مفهوم، پیچیده و چندمعنایی است و فقط به مراقبت و تیمارداری ناظر نیست، بلکه به اضطراب و دغدغه وجودی انسانی هم اشاره دارد.

فمینیست‌ها و کسانی که پیش از فمینیست‌ها از این مفهوم استفاده کردند، همه به چندمعنایی بودن این واژه و غنای مندرج در این مفهوم توجه داشته‌اند. این مفهوم تنها به‌معنای «مواظبت‌کردن» نیست بلکه به معنای نحوی بی‌مکانی و اضطراب وجود نیز هست؛ انسانی که نمی‌تواند معنای زندگی‌اش را پیدا کند و اضطراب دارد زیرا هستی‌ای میان دو عدم است. نه می‌داند از کجا متولد شده و نه می‌داند به کجا می‌رود. این انسان به موقتی‌بودن خود واقف است و به همین دلیل مضطرب است. او برای معنا‌بخشی به زندگی تقلا می‌کند. مفهوم «مراقبت» و «پرواداری» هر دو حالت را القا می‌کند یعنی انسانی که مراقبت را محور زندگی خود قرار می‌دهد درواقع دارد به وسیله این مفهوم، حیات خود را معنادار می‌کند. در کنار اینها توجه به این نکته مهم است که خاستگاه این مفهوم، حداقل در بحث‌های جدید فلسفه اخلاق، زنانه است.

فضایل زنانه و نقد خودآیینی عقلانی

فیلسوفان و دانشمندان فمینیست متوجه شدند دغدغه ادبیات فلسفی، در همه حوزه‌های آن، به‌خصوص در فلسفه اخلاق، مذکر و مردانه است و زن و زنانگی در آن دیده نشده است. طبیعی است توقع داشت اولین دسته از فمینیست‌ها که به این موضوع پرداختند این سخن را مطرح کنند که زنان نیز باید فضیلت‌های مردانه پیدا کنند. متفکرانی مانند مری ولستون کرافت و جان استوارت میل خواستار این هستند که زنان نیز به همان آموزش و دانشی که مردان در دست دارند برسند و بدین‌ترتیب زنان نیز به فضایل اخلاقی مزین شوند. این در فرهنگ ما ایرانیان نیز وجود دارد و برای نمونه برای تحسین گاه گفته می‌شود «این زن مردانه می‌اندیشد». پیش‌فرض تفکری که مردانگی زن را ستایش می‌کند این است که زنانگی چیز بد و مبتذل و خارج از حوزه اخلاق است. بعدتر اما پژوهش‌های کسانی چون گیلیگان باعث تاثیری انقلابی در برداشت از اخلاق شد. البته گیلیگان در این مسیر تنها نبود و دیگرانی نیز کوشیدند اما تاثیر گیلیگان از همه بیشتر بود.

بدین‌ترتیب عده‌ای از متفکران بر مفهوم «فضایل زنانه» متمرکز شدند و سعی کردند آن را بسط بدهند. نقد عمده‌ای که این متفکران داشتند متوجه دوگانگی‌هایی بود که در فلسفه اخلاق همواره طرف دوم و تحقیرشده را به زنان نسبت می‌داد. این فکر جدید مدعی شد که اتفاقا این بخش دوم بسیار شایسته اندیشیدن و پروردن است. از این نظر آنها ما را دعوت کردند که بار دیگر به این مفاهیم فکر بکنیم. اولین مفهوم، مفهوم «من» در برابر «دیگری» است. چه در تفکر غربی و چه در تفکر خود ما، «من» هر چه از دیگری جداتر باشد، به لحاظ اخلاقی، رشدیافته‌تر است. مولانا می‌‌سراید: «آنکس که تو را شناخت جان را چه کند/ فرزند و عیال و خانمان را چه کند.» این مضمون تقریباً در تمام فرهنگ‌ها بیانی پیدا می‌کند و در زمینه بحث ما، برای مثال نزد فیلسوفانی چون روسو و کانت دیده می‌شود.

تاکید تمام این افراد بر «خودآیینی» که بیانگر استقلال من برای اعمال اراده خود است و می‌توان آن را «خودآیینی عقلانی» (Rational Autonomy) نامید، همواره ضد «دیگری» (Other) است و با «نفی» هم‌پیوند است. در این تفسیر، «من» در اولویت هستم و از «دیگری» و «دیگران» که به قول سارتر «جهنم» هستند، پرهیز می‌کنم. هرچه بیشتر پرهیز کنم، رشدیافته‌تر هستم. در رسالات رمزی سهروردی نیز به‌کرات این دیده می‌شود که گذشتن از زن و زندگی و خانه و رفتن به سوی پدری که سهروردی در آثارش از آن سخن می‌گوید، فضیلت است و هر چه انسان از زندگی کنده و جدا شود، فضیلتمندتر می‌شود. بنابراین بحث «دیگری» و به‌رسمیت شناختن آن را یکی از درمان‌های نگاه معیوب ما به جهان معاصر دانسته‌اند؛ به‌خصوص بعد از کشتار هولناکی که در دو جنگ جهانی رخ داد و به تعبیر داریوش شایگان انسان غربی را دچار «آگاهی شوربخت» کرد که انسان و آن آرمان‌های عقلانی و تمامیت‌خواهانه چه پیامدهای شومی می‌تواند در پی داشته باشد.

فیلسوفان زنانه‌نگر در اینجا به این نکته اشاره می‌کنند که در برابر این فربگی من، به‌رسمیت شناختن دیگری و تفاوت‌های افراد امری است که در زیست روزمره زنان کاملا مشخص است و این می‌تواند از آن خاستگاه تقویت شود زیرا زنان هم به دیگران حیات می‌دهند و هم وظیفه تیمارداری و مراقبت از دیگران، بدون مزد و منت، معمولاً و در اکثر جوامع وظیفه زنان است. زنان نسبت به مردان روادارتر و صبورتر هستند و در کل پراکتیس یا ورزه و رسم مادری مستلزم به رسمیت شناختن «خود مستقل دیگری» است. بدین‌ترتیب این فلاسفه در برابر «خودآیینی عقلانی» از «خودآیینی ارتباطی» (Relational Autonomy) سخن به میان می‌آورند. خودآیینی ارتباطی در ارتباط با دیگران شکل می‌گیرد، دیگران را به رسمیت می‌شناسد و در برابر دگرسازی مقاومت می‌کند. این مقاومت در برابر دگرسازی، کلید مقابله با خشونت در جوامع نیز هست زیرا انسان به محض اینکه بخواهد علیه دیگری خشونت بورزد، نخست او را به دیگری فاقد اسم و عنوان و هویت تبدیل می‌کند؛ امری که همین الان می‌توانید در فضای مجازی به وفور آنها را بیابید. چنین برچسب‌زنی‌هایی که انسان‌ها را مستحق خشونت و ظلم می‌کند به‌طور مشخص در جنگ‌ها خود را بسیار نشان می‌دهد. تاکید بر دیگری نزد این متفکران و روش‌های آزموده عملی که برای تحقق توجه به دیگری و پرهیز از خشونت خانگی، جنسی و جنگی دارند، قصد دارد به آدمی بیاموزد که در چنین بزنگاه‌هایی دیگری را به چشم یک انسان بازشناسی کند.

اعاده حیثیت از احساس

دومین محور بحث، دوگانه «عقل» در برابر «احساس» است. انسان به عقل خود بسیار مفتخر است و از زمان ارسطو که انسان را «حیوان ناطق» به معنای «حیوان عاقل» دانست تا متفکران مسلمان و حتی متفکران مدرن قبل از دوره پست‌مدرن، تفاخر انسان به برخورداری خود از عقل، چونان عامل برتری و وجه ممیزه‌اش از سایر موجودات، سابقه‌ای دراز دارد. در بحث اخلاق نیز خردورزی و تکیه بر معرفتی که خود را «عینی» معرفی می‌کند و معتقد به «اصول کلی» است، بسیار طرفدار دارد و در برابر آن، «عواطف» بسیار تحقیر شدند. این امر از زمان افلاطون و ارسطو رواج داشت. البته در تفسیرهای جدید نوارسطویی که از اندیشه ارسطو صورت گرفته است، نشان داده شده است که شخص ارسطو، به‌طور خاص، برای عواطف جایگاه ویژه‌ای قائل است اما به‌طور کلی در طول تاریخ فلسفه، خوانش رسمی از ارسطو هم، او را متفکری بازنمایی کرده که به عواطف بهایی نمی‌دهد. در دوره مدرن، کانت معتقد است اعمال نیک و اخلاقی برآمده از عواطف، ارزش اخلاقی ندارند. نزد فیلسوفان زن فمینیست اما تاکیدی مجدد بر عواطف و ارزش آنها را شاهد هستیم که ازقضا این خود نیز از تجربه‌ای زنانه و مادرانه نشأت گرفته است. روابط عاطفی که زنان با دیگری برقرار می‌کنند، این هشدار را به اخلاق‌گرایان می‌دهد. مثلا آنها می‌گویند وقتی به شما گفته می‌شود «چنان عمل کن که می‌پسندی با تو رفتار شود» این نکته نادیده می‌ماند که شاید آنگونه که تو می‌پسندی با تو رفتار شود، با شکلی که دیگری می‌پسندد با او رفتار شود، متفاوت باشد. این امر به تفاوت‌های مینیاتوری انسان‌ها بازمی‌گردد. انسان‌ها یک کل شبیه به هم نیستند. البته این متفکران فمینیست اصلاً منکر این نیستند که ما انسان‌ها نیازمند کلیاتی هستیم ولی می‌کوشند توجهات را به این نکته معطوف کنند که فرد فرد آدمیان اهمیت دارند. مادری که به فرزندانش جان می‌بخشد بیشتر از هر کسی متوجه تفاوت‌های فرزندان خود است. او همگی آنها را عاشقانه دوست دارد اما این فرزندان با یکدیگر فرق دارند، علایق‌شان با هم متفاوت است و علاقه‌مندی‌های‌شان با علایق مادر نیز یکسان نیست. این بینش‌ها در ورزه و پراکتیس مادری به دست می‌آید.

حقیقت متکثر و مادری آگاهانه

این نگرش‌ها در شکل‌گیری معرفت‌شناسی فمینیستی نیز مؤثر است و بدین نتیجه می‌انجامد که معرفت، ضرورتاً هرچه انتزاعی‌تر، عقلانی‌تر و عینی‌تر باشد، معرفت درست‌تری نیست و لزوماً به «حقیقت» نزدیکتر نیست بلکه معرفتی مقرون‌تر به حقیقت است که بیشترین چشم‌اندازهای ممکن به هر چیزی را در شمار آورده باشد. از این منظر، حقیقت نسبتی وثیق با تکثر و تکثرگرایی دارد. نکته دیگر که در فلسفه‌های اخلاق مذکر یا همان سنت فلسفه اخلاق وجود دارد این است که همواره قلمرو اخلاق، قلمرو عمومی تلقی شده است. این سخن بدین معناست که خانه و حوزه خصوصی، محل تبلور «غریزه» بوده است؛ اگر عشقی و علاقه‌ای است، از روی غریزه است. فیلسوف فمینیست معاصر، ویرجینیا هلد (Virginia Held) در این زمینه به نکته مهمی اشاره می‌کند. او پس از بررسی تعداد معتنابهی از متون فلسفه اخلاق نتیجه گرفته است که در عموم این متون به «مادری» هیچ توجهی نشده است و گاهی صرفاً به مادری از آن رو اشاره شده است که این نکته را گوشزد شوند که وقتی از اخلاقیات سخن می‌گوییم، منظورمان مادری به‌مثابه امری غریزی نیست. هلد به زیبایی استدلال می‌کند که مادری غریزی نیست و تلاش مادر برای تربیت صحیح فرزند، از غریزه نمی‌آید بلکه برخاسته از آگاهی است. همانطور که غذاخوردن انسان با حیوانات فرق دارد و در هرفرهنگی آدابی برای این فعل وجود دارد، مادری انسانی نیز با مادری حیوانی و غریزی تفاوت دارد. این امر به‌خصوص در دوره معاصر بسیار به چشم می‌آید و مادران باید به مسائل مختلف آگاه باشند و حساسیت داشته باشند وگرنه در تربیت فرزند ناکام خواهند ماند. از نظر هلد فلسفه رایج این نکته را ندیده است که مادری با آن همه فداکاری و ورزه‌های اخلاقی که نیازمند آن است، امری درس‌آموز و اخلاقی‌ست و فضایل اخلاقی در خود مستتر دارد. البته این فلاسفه فمینیست تمام مؤلفه‌های برشمرده برای مادری را لزوماً درست نمی‌دانند و در پی نقد نگرش سانتی‌مانتال به مادری نیز هستند و معتقدند مادری هرچه آگاهانه‌تر باشد، فضیلتمندانه‌تر است.

قلمرویی میان حوزه خصوصی و عمومی

در زمینه بحث حوزه عمومی و حوزه خصوصی، سارا رادیک (Sara Ruddick) به نکته ظریفی اشاره می‌کند و می‌گوید متفکران مرد حوزه فلسفه اخلاق بر آنند که یک قلمرو خصوصی وجود دارد و یک قلمرو عمومی. برای زنان اما چیزی وجود دارد به نام قلمرو میانی. فیلسوفان زن‌نگر به این قلمروی میانی بسیار توجه کرده‌اند و از نظر آنها آدم‌ها، نه همه دیگران بی‌اسم و عنوان قلمروی عمومی هستند و نه کسانی که در حوزه خصوصی با آنها به سر می‌بریم. این قلمروی میانی شامل بستگان، دوستان و آشنایان انسان است که از نظر این متفکران انسان نسبت بدان‌ها وظایف اخلاقی مضاعفی دارد. برای نمونه نل نادینگز (Nel Noddings)یکی از برجسته‌ترین فیلسوف‌های اخلاق زنانه‌نگر می‌گوید من به جز ناراحت‌شدن، نمی‌توانم برای کودکانی که در آفریقا به خاطر گرسنگی می‌میرند، کاری انجام بدهم اما از نظر اخلاقی نسبت به کودک گرسنه‌ای که در دایره‌ای قرار می‌گیرد که من بدان دسترسی دارم، وظیفه دارم. این کودک ممکن است جزو بستگان، همسایگان و... باشد. این کودکی مانند همه بقیه‌ای که داخل قلمرو عمومی تعریف می‌شوند، نیست، بلکه در مرز قلمرو خصوصی و قلمرو عمومی قرار می‌گیرد و هر مراقبت متأملانه‌ای که من از چنین آدمیانی انجام بدهم، فضیلت اخلاقی محسوب می‌شود و به رشد اخلاقی من یاری می‌رساند.

نل نادینگز به‌ویژه ابعاد فلسفی نظریه‌های اخلاقی را بسیار خوب پرورانده است و معتقد است برای داشتن جهانی بهتر، باید به ارزش‌های زنانه برگردیم و از خانه شروع کنیم. در وهله نخست به خانه‌ها بازگردیم و به ارزش‌هایی چون توجه به دیگری (اعم از انسان و حیوان و گیاه و زمین) که می‌شود در خانه آموزش داد التفات ورزیم. در وهله بعدی باید در مدارس و آموزش عمومی نگاه دغدغه‌مند و پروامدار به دیگران، محوریت پیدا کند. نادینگز که خود معلم ریاضیات و استاد دانشگاه نیز بوده است، کتاب‌هایی در زمینه محتوا و چگونگی تدریس در مدارس برای انتقال این ارزش‌ها به فرزندان تألیف کرده است تا بدین طریق به جای بارآوردن نسلی رقابت‌جو که فقط به خودشان فکر می‌کنند، آنها را فرزندانی ارتباطی و متوجه اهمیت رابطه، وابستگی، علقه و علاقه و تفاوت‌های دیگران بار بیاوریم.

تقدم پروامداری بر عدالت

این رویکرد اخلاقی بسیار جوان است، ادعاهای بزرگی نیز ندارد و با توجه به نقدهایی که بدان وارد می‌شود، مدام در حال تصحیح خود است. پیامی که این رویکرد دارد این است که پرواداری و پروامداری بر عدالت مقدم است. انسان‌ها بدون عدالت نیز دوام می‌آورند؛ کما اینکه در اکثر اعصار تاریخ نیز چنین بوده است، اما انسان‌ها بدون پروا و پرواداری که بار عمده آن در تمام جوامع بر دوش زنان بوده است، نمی‌توانستند دوام بیاورند. بنابراین پروامداری ارزش حیات‌بخشی است که ابعاد آن باید شکافته شود تا بدانیم بنیاد هستی ما بیشتر از آنکه بر نفی دیگران استوار باشد، بر به‌رسمیت شناختن دیگران متکی است و وابستگی ما به دیگران باید به رسمیت شناخته شود و ارج گذارده شود، نه آنکه تحقیر شود. میلتون میرآف که فمینیست نیست کتابی دارد به نام «درباره مراقبت: تحلیل فلسفی مفهوم پروای دیگری داشتن» که فیلسوفان فمینیست بسیار بدان ارجاع می‌دهند. در این کتاب میرآف اشاره می‌کند که رابطه مراقبتی نسبت به خودمان، اندیشه‌های‌مان، زندگی‌مان و زندگی دیگرانی که امکان مراقبت از آنها را داریم، چگونه رابطه‌ای باید باشد و چگونه می‌توان مراقبت را مدار زندگی قرار داد برای آنکه زندگی فرد معنادار شود. این فیلسوف‌های مراقبت‌‌مدار آثاری چون Maternal Thinking را با هدف پاسخ بدین پرسش که چگونه می‌توان ارزش‌های حوزه خصوصی را به نحوی صورتبندی فلسفی کرد که قابل تعمیم به جهان باشد، نوشته‌اند. در این برداشت به‌جای ارزش‌هایی چون جنگ و خشونت، به ارزش دیپلماسی و مقابله با جنگ بها داده می‌شود و تلاش می‌شود نشان داده شود که چگونه ورزه‌های زنانه مانند ورزه مادری، می‌توانند راهگشا باشند و نگاه زنانه به انسان‌ها به این معنا که هر کودکی فرزند مادری است، می‌تواند چشم انسان را به این حقیقت باز کند که هیچ موجودی به اندازه انسان، همنوعان خود را نکشته است. موفقیت این رویکرد جدید را البته نباید دست‌کم گرفت زیرا امروزه کمتر کتابی در فلسفه اخلاق و سیاست دیده می‌شود که بدین رویکرد اشاره نکرده باشد؛ حتی در رویکردهای حقوقی هم ردپای این رویکرد با مفاهیمی چون «عدالت ترمیمی» دیده می‌شود که طبق آن باید شرایط مجرمان حین وقوع جرم در نظر گرفته شود و درباره نحوه برخورد با بزه‌دیده تأمل شود. انسان را باید موجودی دارای عواطف دید که نباید صرفاً با عقل سرد قضاوت شود، بلکه باید مراحل زندگی، وابستگی‌ها و ضعف‌های آدمیان را به رسمیت شناخت.

دیدگاه

ویژه فرهنگ
  • بوروکراسی در جهان مدرن برای نظم‌بخشی به امور جاری زندگی به‌وجود آمده و قرار شده رابطه شهروندان با دولت را سامان بخشد.

  • خبر آمد صبح جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ خورشیدی مسعود پزشکیان، رئیس‌جمهوری ایران به اتفاق سیدعباس صالحی، وزیر فرهنگ کفش و کلاه…

سرمقاله
آخرین اخبار