شورشـی نـاتمــام
درباره عماد افروغ در چهلمین روز درگذشت او: روشنفکری که در تنگنای تعارض حق و مصلحت بود
درباره عماد افروغ در چهلمین روز درگذشت او: روشنفکری که در تنگنای تعارض حق و مصلحت بود
عماد افروغ، نویسنده، مترجم، جامعهشناس و نماینده مجلس هفتم شورای اسلامی، 25فروردینماه 1402، از پس ابتلا به سرطان درگذشت. او که در سال 1355 برای تحصیل در رشته جامعهشناسی به دانشگاه سالفورد انگلستان رفته بود، در شهریورماه 1359 بهدلیل برگزاری تظاهراتی علیه آمریکا در مقابل سفارتخانه این کشور در لندن، دستگیر و زندانی شد، سپس حکم اخراجش از انگلستان را دریافت کرد. بهاینترتیب او تحصیل جامعهشناسی را اینبار در ایران و زادگاهش ادامه داد و در سال 1369 از دانشگاه شیراز با مدرک کارشناسی ارشد جامعهشناسی فارغالتحصیل شد و برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری وارد دانشگاه تربیت مدرس شد. این دانشجوی نمونه کشور (1373)، مدرک دکتری خود را نیز در سال 1376 با دفاع از رسالهای با عنوان «فضا و نابرابری اجتماعی: مطالعه جداییگزینی فضایی و تمرکز فقر در محلههای مسکونی تهران» دریافت کرد و پس از آن به تدریس در دانشگاه و تالیف و ترجمه آثاری مهم دست زد: از بازگردان «قدرت؛ نگرشی رادیکال» استیون لوکس، «روش در علوم اجتماعی؛ رویکردی رئالیستی» آندرو سایر و «دیالکتیک و قدرت» آلن نری تا نگارش آثاری چون «هویت ایرانی در گذر تاریخ»، «مناقشه حق
و مصلحت: بنبست جنبش دانشجویی»، «حقوق شهروندی و عدالت»، «درآمدی بر رابطه اخلاق و سیاست: نقدی بر ماکیاولیسم»، «رابطه نظریه و عمل از حکمای باستان تا رئالیسم انتقادی» و «شرحی بر دیالکتیک روی بسکار» و تدوین مجموعهمقالاتی با نام «ساخت رانتی و فساد».
آنچه اما افروغ را به چهرهای نامآشنا در عرصه عمومی بدل کرد، حضور او در مجلس هفتم شورای اسلامی بود. او که در انتخابات مجلس ششم ناکام مانده بود، در سال 1382 در لیست اصولگرایان قرار گرفت و بهعنوان رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس فعالیتهای سیاسی خود را ادامه داد. نقطهعطف این کنشهای سیاسی اما آنگاه رخ داد که افروغ همراه اندکی از دیگر نمایندگان مجلس هفتم، در جلسههای رأیاعتماد کابینه اول محمود احمدینژاد، علم مخالفت با برخی وزرای پیشنهادی را برداشت و تحت لوای «نقد درونگفتمانی» از تناقضهای میان شعار و عمل جریانهایی رونمایی کرد که بعدتر نشان دادند، برخلاف آنچه میگویند، اعتقادی به سیاست اخلاقی ندارند. افروغ که سالها بعد رأی سوم تیرماه 1384 خود به احمدینژاد را بزرگترین اشتباه زندگی خود میدانست، بر جریان اصلاحات این نقد را داشت که با همنواشدن مجلس ششم و دولت اصلاحات، «ناقوس دیکتاتوری» را بهصدا درآوردهاند و وقتی خود شاهد این همنوایی در میان مجلس هفتم و دولت اصولگرا شد، پا از این قضاوت پس نکشید و کوشید در برابر این وضعیت ایستادگی کند. این مجاهدت اما برای او به قیمت گسستن از سیاست عملی حاصل شد؛ چه دیگر نه او را
تاب تماشای بندبازی یاران اصولگرا بود، نه اصولگرایان را تحمل مانورهای وحدتشکن افروغ. بعدتر روایت کرد که در جلسهای خطاب به احمدینژاد که در آن روزگار گل سرسبد اصولگرایان بود، جملهای از حضرت علی (ع) گفته است: «کثرةالوفاق نفاق» (وفاق بیشازحد بوی نفاق میدهد).
افروغ شیفته علیبن ابیطالب بود و در خوانشی که از نهجالبلاغه داشت، مهمترین غایت زندگی سیاسی و ضروریترین آرمان انقلاب اسلامی را «عدالت اجتماعی» تشخیص میداد و دههها در همین زمینه به تحقیق و تألیف پرداخت. در آغاز بر این گمان بود که «دولت عدالتمحور» میتواند این آرمان بر زمینمانده را محقق کند. زودتر از آنچه باید اما گمان کرد که میان آنچه او میگوید و آنچه آن دولت انجام میدهد، فقط «اشتراک لفظی» وجود دارد و بس. او در چنین بزنگاهی که توش تحرک میان تنگنای تناقض دو موضع نظر و عمل اندک بود، بهجای انتخاب ماندن در دالانهای پرپیچوخم بازیهای قدرت، به راه روان نقد روشنفکرانه پناه برد و در میان «مناقشه حق و مصلحت» اولی را بر دومی ترجیح داد؛ چه او مقام روشنفکری را از ملکداری، لااقل برای خود، والاتر میدانست و به همین دلیل نیز بود که در شعر «رند عالمسوز را با مصلحتبینی چه کار/ کار ملک است آنچه تدبیر و تأمل بایدش»، «روشنفکر» را با آن تفسیر موسعی که از آن داشت، «رند عالمسوز»ی قلمداد میکرد که نباید حق و رأی روشنبینانه خویش را فدای مصلحت و سیاستورزی کند، بلکه اولیتر آن است که در مقام نقاد بیمحابای مناسبات
ناعادلانه قدرت، بر همه ارکان و عوامل این مناسبات بشورد؛ شورشی که البته ازسویی بهواسطه دلبستگی عمیق او به انقلاب اسلامی، ناتمام میماند و ازسویدیگر، او خود از افتادنش در ورطه عملزدگی نیز هراس داشت. ازاینرو، بیسبب نبود که او در دهه پایانی عمر خویش به رم روی بسکار و نظریه «رئالیسم انتقادی» این فیلسوف بریتانیایی توسل جست تا شاید از اینطریق بتواند الگویی برای ایجاد رابطه میان «نظریه» و «عمل» تدوین کند و تناقضهای تلفیق شورش رندانه روشنفکرانه و تأسیس مدبرانه متأملانه را برطرف کند.
افروغ برآمدن انقلاب اسلامی را در تحلیل نهایی برآیند تاملات روشنفکرانه کسانی چون امام خمینی، شریعتی، مطهری و بهشتی میدانست و از همین منظر بر این گمان بود که بازتولید منطق انقلاب اسلامی راهی جز احیای منطق حاکم بر آن روشنفکری احیاگرانه ندارد تا شاید بدینطریق راهی نو پیش روی نظام حکمرانی نیز گشوده شود. با این همه، اینک و در آستانه چهلمین روز درگذشت او میتوان به طرح این پرسش خطر کرد که آنچه او میگفت و دغدغه آن را داشت چیزی جز تکرار بحثی بود که علی شریعتی نیمقرن پیش در دوگانه «نهضت ـ نظام» آن را صورتبندی کرده بود؟ و او در مقام کسی که نهضت و نظام هر دو را تجربه کرده بود، نباید در این بحث گامی فراتر مینهاد؟ افروغ در طول عمر خود کمتر به محدودیتهای این تبدیل و تبدل پرداخت و بیشتر سوار تخیل این باور شد که تنها مشکلاتی فرعی و قابل رفع و رجوع سد تداوم نهضت در نظام شدهاند، اما اینک ما را از این پرسش گریزی نیست که آیا به راستی نظامها میتوانند ادامهدهنده راه نهضتها باشند یا خیر؟