تجربهای برای تفکر/ نمایش «بهشت گمشده» تشویقی تماشاگر به فهمیدن است
بهعنوان آدمی عاشق موسیقی کلاسیک، فیلمهای کلاسیک آمریکایی و نقاشیهای کلاسیک اروپایی همیشه در مقابل هنر آوانگارد، مقاومت ناخودآگاهی دارم. بعد از انقلاب البته در ایران هنر آوانگارد خیلی بهندرت پدید آمد.

بهعنوان آدمی عاشق موسیقی کلاسیک، فیلمهای کلاسیک آمریکایی و نقاشیهای کلاسیک اروپایی همیشه در مقابل هنر آوانگارد، مقاومت ناخودآگاهی دارم. بعد از انقلاب البته در ایران هنر آوانگارد خیلی بهندرت پدید آمد. مهمترین دلیلاش اینکه، انواع و اقسام ایدهها را از چیزی که بهشکل صریح گفته نمیشد، برداشت میکردند؛ میخواست نقاشی یا مجسمه باشد یا سینما یا موسیقی. در سالهای اخیر اول بهواسطهی نمایشگاههای موزه هنرهای معاصر، فستیوالها و گروههای موسیقی توانستم بالاخره به درکی از هنر آوانگارد برسم. همچنین چیزی که شبیه فرمول همیشگی روایت نمیشود، احساساش کنم. پنجشنبهشب در اجرای «بهشت گمشده» در تئاتر و هنرهای نمایشی هم این حس مواجهه با هنر آوانگارد و در آغوش کشیدنش را تجربه کردم.
گلزار حذفی؛ طراح و کارگردان نمایش، گروه خودش را تشکیل داده تا به سبک بوتو نمایش اجرا کند که همین بوتو هم برای هنرهای نمایشی ما حداقل در این ۴۰ سال عمر من، اتفاق جدیدی است.
برای اینکه به اصل موضوع برسم خیلی کوتاه بگویم که اگر دربارهی بوتو جستوجو کنید، جواب این است که نوعی رقص ژاپنی؛ اما درواقع هیچ ربطی به آن چیزی که از رقص مدنظر شماست، ندارد. درواقع حرکات آهستهی بدن است که پریشانی، رنج و اندوه را در فرم زنده میکند. یک جایی خواندم، تلقی ژاپنیها از بوتو این است که هایکوها بهشکل حرکت بدن ترجمه شود.
قبول کنید روی صحنه بردن چنین اجرایی، با بازیگرانی با صورتهای سفید و بدون دیالوگ، ریسک بزرگی در جلب تماشاگر دارد و البته در واکنش تماشاگر. یادمان نمیرود که زمانی مردم بعد از فیلم «طعم گیلاس» عباس کیارستمی، به فیلم و کارگردان اعتراضهای تندی کردند و آن را بیسروته خواندند؛ فیلمی که برندهی اولین نخل طلای کن ایران بود و الان در زمرهی بهترینهای تاریخ سینما قرار دارد.
بعد متن نمایش، برداشت آزاد از «بهشت گمشده» جان میلتون است. کتابی سنگین و عمیق دربارهی هبوط انسان و رنجهایش که بعید میدانم تعداد زیادی آن را خوانده باشند و بروشور هم فقط آن جملهی معروف را تکرار میکند که: «بهتر است در دوزخ فرمانروایی کنم تا در بهشت بندگی». بااینحال حیرت کردم که چه خودم و چه بقیهی تماشاگران حسوحال اثر را درک کردیم، حتی اگر در شناخت شخصیتها، تفکیک انسان و شیطان و فرشته دچار تردید شده بودیم.
این همان مواجهه با هنر آوانگارد است؛ حتی اگر نتوانید در اولین برخوردها درست نقدش کنید اما حساش میکنید. حالا اگر کمی زیباییشناسی هنری و اطلاعات داشته باشید، از حرکت انگشت بازیگران یاد تابلوی آفرینش میکل آنژ میافتید و بعد، این پازل در ذهنتان کامل میشود که آدم کدام یکی است و چطور رنج میکشد و این رنج از آگاهی میآید.
حالا چرا بهنظرم اینکه یک تئاتر آوانگارد بهمعنای واقعی کلمه روی صحنه رفته ـ که تجربهی جدیدی است ـ اهمیت دارد، به وضعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ـ نهفقط ایران که جهان ـ برمیگردد. قرن نوزدهم وقتی صفت آوانگارد برای اطلاق به هنرهای تجسمی و نقاشی بهوجود آمد، درحقیقت واکنش به یک بحران فرهنگی و اجتماعی بود. من اگر قرار باشد از بزرگترین بحران مشترک این سالها که همهی جهان درگیرش هستند صحبت کنم، کنار اقتصاد به بحران فرهنگ میرسم.
افزایش نژادپرستی، نسلکشیها، بیتفاوتیها و از بین رفتن همدلی، خشونت و هزار عنصر دیگر که همگی به بحرانهای عمیقِ معنایی اشاره دارند. زمینهی بروز هنر آوانگارد دقیقاً الان است. تجربههای زیباییشناسی جدیدی که حسگرهای شما را بهعنوان مخاطب تقویت میکند. نتیجهاش میشود درک بیشتر از وضعیت آدمها و جهان و فکر کردن عمیقتر که منجر به پیدا کردن معنا و حل مسائل پیچیدهتر میشود.
نمایش «بهشت گمشده»، دیالوگ ندارد و از گرانی دلار و وضعیت اقتصادی حرف نمیزند بلکه بهمثابه هر اثر هنری آوانگارد دیگری، به پیچیدهترین مسئلهی جهان هستی یعنی انسان میپردازد. این همان چیزی است که در مورد هنر آوانگارد مجذوبم میکند؛ خیلی زمینی است، خیلی انسانی است و حتی اگر فرمهایش را درک نکنم، مرا به تلاش برای فهمیدن وادار میکند و همین باعث روشنشدن ذهن میشود.