| کد مطلب: ۵۱۸۶۵

امیر هیولاها/دکستر بعد از دو تلاش غیرموفق دوباره استوار و سرپا بازگشت

در یکی از اپیزودهای سریال «دکستر»، او در مستأصل‌ترین حالت، شمایل خود را در پیشدستی چینی می‌بیند و از سر نفرت آن را می‌شکند. او که معمولاً در مواجهه با خواهر ناتنی‌اش دبرا دچار این حالت می‌شد، در آن پلان مشهور اوج نفرت‌اش از هیولایی که هست را نشان می‌دهد.

امیر هیولاها/دکستر بعد از دو تلاش غیرموفق دوباره استوار و سرپا بازگشت

در یکی از اپیزودهای سریال «دکستر»، او در مستأصل‌ترین حالت، شمایل خود را در پیشدستی چینی می‌بیند و از سر نفرت آن را می‌شکند. او که معمولاً در مواجهه با خواهر ناتنی‌اش دبرا دچار این حالت می‌شد، در آن پلان مشهور اوج نفرت‌اش از هیولایی که هست را نشان می‌دهد. دکستر از خودش راه فراری نداشت. مثل فرعون که می‌گویند، هرشب سر برآسمان می‌بُرد و از خدای خود توبه می‌کرد که دیگر ظلم روا نکند و صبح که باز از سر گرفته می‌شد؛ روز از نو و روزی از نو. دکستر همانقدر بیچاره بود که فرعون و امثالهم. ازاین‌منظر اگر به دکستر نگاه کنیم با یکی از فلسفی‌ترین سریال‌ها مواجهه‌ایم که هستی‌شناختی خاص خود را دارد. هستی‌شناسی‌ای که بر پایه دترمنیسم بنا شده است، اما نه آنطور که آدمی مطلقاً هیچ کاری نتواند بکند. 

معلم ادبیات‌ دبیرستان‌مان وقتی می‌خواست جبر و اختیار را به روایت خودش بازگو کند، می‌گفت ما مثل مسافر یک قطاریم که هیچ قدرتی در حرکت آن نداریم. نمی‌توانیم آن را متوقف کنیم یا به عقب بازگردانیم، در سرعت‌اش هم تصرفی نداریم، اما در افعالی که در کابین تنگ خودمان انجام می‌دهیم، چرا. 

دکستر هم هیولایی است که گویی بخت‌اش از ازل این بوده که هیولا باشد اما اینکه چگونه هیولایی باشد، در ید خودش است. هرچند می‌توان در این هم ان‌قلت آورد و گفت اگر پدر ناتنی‌اش، هری، او را از دریای خون مادرش پیدا و قاعده‌مندش نکرده بود، دکستر هم چیزی می‌شد شبیه برادرش.

به هر روی دکستر حالا هیولایی شده است که اصول اخلاقی را حفظ می‌کند. این اصول را هری به او یاد داده است. اولین آموخته هری این بوده که هرگز گیر نیفت، ولی بارها دکستر این اصل را فدای باقی اصولی می‌کند که به «دیگریِ بی‌گناه» مربوط است و نه سرنوشت خودش. اصول ته‌نشین‌شده در رفتار دکستر از او هیولایی اخلاقی ساخته است. «قصاب لنگرگاه»، نامی که جامعه برای دکستر انتخاب کرده است، دور از او نیست اما این قصاب لنگرگاه برای مخاطب، نه به‌مثابه یک قاتل سریالی بدون هیچ احساسی، که همچون قهرمانی‌است که جهان را جای بهتری برای زیستن می‌کند.

بخشی از همدلی مخاطب با این قاتل سریالی که توانایی همدلی ندارد به‌دلیل همان کدهای اخلاقی اوست. دکستر نمی‌تواند آدم نکُشد، نیازی از اعماق وجودش او را به کشتن سوق می‌دهد. کشتن همچون هوا برای روح‌اش است. جز این دکستر زیست دوگانه دارد. صبح‌ها پارسا و شب‌ها شیرِ درنده است. ازیک‌سو پدر، همسر، برادر، همکار و شهروندی مهربان است که ازقضا همه او را دوست دارند و به همه کمک می‌کند و ازسوی‌دیگر هیولایی‌است که نمی‌تواند نکُشد. 

وجه انسانی او چنان است که دوست نداشتن او را غیرممکن می‌کند. بااین‌همه طنازی دکستر که بیشتر در نریشن‌ها و کمتر در مکالمات روزمره‌اش می‌آید، یکی از جذاب‌ترین شخصیت‌های تاریخ سریال را می‌سازد. 

فارغ از مواجهه هستی‌شناختی خاصی که سریال دکستر دارد، از بُعد فسلفه اخلاق هم می‌توان آن را تحلیل کرد. منش دکستر در اخلاق کانتی حتماً که مردود است. در چارچوب اخلاقی کانت، هر کشتنی بد است و غیرقابل پذیرش اما در اخلاق پیامدگرا که مهمترین چهره آن بنتام است، دکستر قهرمانی است که با کشتن بدها، آدم‌های دیگر را از گزند هیولاها حفظ می‌کند. اینکه دکستر باید بکشد و اینکه نباید هرکسی را بکشد، او را در وضعیت‌های پیچیده و گره‌داری مستقر می‌کند که به سازندگان این کاراکتر و سریال امکان خلق داستان‌های تا لحظه آخر پیچیده و غیرقابل پیش‌بینی داده است.

دامن دکستر تابه‌حال از زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی‌اش پاک مانده است، حتی پیشامد کرده که عزیزانش برای حفظ او، اخلاق را زیر پا بگذارند، اما خود او نه. درواقع پاکدامنی این هیولا با استمداد عزیزان و البته بخت‌یاری‌اش بوده است. حالا این هیولای دوستداشتنی، این قاتل سریالی اخلاق‌مدار که با «به‌راست باختن و پاکبازی»اش می‌توان امیر هیولاها نامیدش، با یک بازگشت شکوهمندانه بعد از دو تلاش متوسط و بد برای احیا، دوباره استوار و سرپا شده و دوستدارانش را راضی کرده است.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار