| کد مطلب: ۵۱۴۵۹

نظم سمفونی و هرج‌ومرج روزگار/نگاهی به ارکستر سمفونیک تهران که آیینه‌ای از تاریخ ایران است در گفت‌وگو با نادر مشایخی و علی رهبری

سخن از ارکستر، سخن از نجات است. سخن از امکانی است که اگر به‌کار بسته شود، می‌تواند جامعه را از ملال، از فرسودگی و از بی‌باوری برهاند و این رسالتی است که هم بر دوش نوازندگان است، هم بر دوش مدیران و هم بر دوش ما که شنونده‌ایم. ایران به اقتصاد، سیاست و دیپلماسی محتاج است و به شعر و موسیقی نیازمند.

نظم سمفونی و هرج‌ومرج روزگار/نگاهی به ارکستر سمفونیک تهران که آیینه‌ای از تاریخ ایران است در گفت‌وگو با نادر مشایخی و علی رهبری

ایران است و دو ارکستر دولتی؛ یکی سمفونیک و دیگری ملی. پس از سالیانی از رخوت و سکوت که با روی کار آمدن دولت پیشین آغاز شد، اینک خبری خوش رسیده و بار دیگر شورای هنری‌ای شکل گرفته است با نام‌هایی بزرگ: حسن ریاحی، نادر مشایخی، مانی جعفرزاده، محمدرضا تفضلی، همایون رحیمیان و نصیر حیدریان.

امید می‌رود با تدبیر اینان، ارکسترهای نیمه‌جان وطن، نفسی تازه کنند و جانی دیگرگون یابند. جانی تازه یافتن، به‌معنای بازگشت به نظم اجراهاست، به‌معنای شنیده‌شدن آثاری فاخر و با صدادهی شایسته.

اما اعتراف تلخ آن است که راه رسیدن به جایگاهی که این ارکسترها زمانی دور در آن ایستاده بودند و نوازندگانی چون یهودی منوهین، رافی پتروسیان و ایزاک اشترن در آن می‌نواختند، امروز چنان دور و دست‌نیافتنی می‌نماید که حتی در خواب و خیال نیز کمتر به تصور می‌آید.

اینها اما شاید ملالی در کسی برنینگیزد، در کشوری که هرروز با تب‌وتابِ بحران اقتصادی دست به گریبان است و سایه‌ی جنگ همچون ابری سیاه، بر فرازش حرکت می‌کند.

در چنین احوالی، سخن‌گفتن از ارکستر سمفونیک تهران بیهوده می‌نماید؛ اما حقیقت این است که بیهوده نیست. چراکه این سرزمین بارها و بارها از میان آتش و خاکستر برخاسته است؛ جنگ‌ها دیده، مصیبت‌ها چشیده و همچنان ایران مانده است: میراث‌دار سعدی و حافظ، حافظِ شاهنامه و مسجد امام و تخت جمشید و دراین‌میان، هنر موسیقی نیز همواره همچون خونی در رگ‌های این سرزمین جاری بوده است؛ موسیقی‌ای که تا ایران بوده، بوده است و خواهد بود.

اینک نیز اگر امیدی به آینده هست، ازآن‌روست که موسیقی در نفس خود، نجات‌بخش است و التیامی است برای فراموشی رنج‌ها. این هنر است که به آدمی قدرتی ژرف‌تر می‌دهد و در میانِ آنان، موسیقی در تاریک‌ترین ادوار، چراغی بوده است برای روح خسته‌ی مردمان و همین چراغ است که می‌تواند بار دیگر راهی روشن کند، حتی اگر بیرون همه خاموشی باشد. 

ارکسترهای ما، هرچند نحیف و رنجور، می‌توانند نمادی باشند از این پایداری. هر اجرای هرچند کوچک، نشانی است از اینکه حیات فرهنگی هنوز در این خاک می‌تپد. موسیقی اگرچه بر تن زخمی جامعه مرهمی کامل نمی‌نهد، اما بر جان آن نوری می‌تاباند که هیچ سازوبرگ سیاسی و اقتصادی‌ای از عهده‌اش برنمی‌آید. پس سخن از ارکستر، سخن از نجات است. سخن از امکانی است که اگر به‌کار بسته شود، می‌تواند جامعه را از ملال، از فرسودگی و از بی‌باوری برهاند و این رسالتی است که هم بر دوش نوازندگان است، هم بر دوش مدیران و هم بر دوش ما که شنونده‌ایم. ایران به اقتصاد، سیاست و دیپلماسی محتاج است و به شعر و موسیقی نیازمند.

این گزارش، نگاهی است به آنچه از ارکسترها مانده و امیدی است به آنچه شاید هنوز بتواند جان تازه‌ای به کالبد نحیف فرهنگ ما بدمد.

 

آن‌چه گذشت... 

ما آدم‌هایی هستیم که همیشه گذشته‌مان را بیشتر از آینده دوست داریم. گذشته (هرچه بوده، خوب یا بد) لااقل تصویرِ واضحی داشته و آینده همواره هولناک می‌نماید. قیمتِ دلار چقدر می‌شود؟ به یک‌میلیون تومان هم می‌رسد؟ جنگ می‌شود؟ فلان رفیقِ عزیز هم بارِ هجرت می‌بندد و می‌رود؟ چرا همه دارند این‌همه پیر می‌شوند؟ حکایتِ ارکستر هم همین است. ارکستری که حالا قریبِ یک‌قرن از شکل‌گیری‌‌اش می‌گذرد و قدیمی‌ترین ارکستر خاورمیانه است، بگذارید اصلاً این قصه‌ی پرغصه را از اول مرور کنیم: 

بسیاری آغاز رسمی فعالیت‌های ارکستر سمفونیک تهران را به غلامحسین مین‌باشیان و روز ۱۳ آذرماه ۱۳۱۲ نسبت می‌دهند، اما واقعیت این است که ارکستری که بتوان آن را ارکستر دانست، در سال‌های پس از شهریورماه ۱۳۲۰ شکل گرفت. پیش‌تر، تلاش‌ها بیشتر در حد اجرای گروهی و نیمه‌سمفونیک بود، اما با ورود نسل جدید موسیقی‌دانان تحصیلکرده در اروپا، رویکردی مدرن‌تر به‌وجود آمد.

اختلاف میان علینقی وزیری و پرویز محمود نقطه‌ی عطف این ماجرا شد. محمود که به شیوه‌های نوین آموزش و رهبری باور داشت، در سال ۱۳۲۳ شماری از هنرجویان هنرستان عالی موسیقی را در خانه‌ی پدری‌اش گرد آورد و نخستین ارکستر سمفونیک تهران را به‌معنای واقعی کلمه بنا نهاد. از دل همین جمع کوچک، نهاد بزرگی شکل گرفت که بعدها با نام «ارکستر سمفونیک تهران» شناخته شد.

در طولِ این یک‌قرن، رهبران این ارکستر هر یک فصل تازه‌ای را در تاریخ آن رقم زده‌اند، برای مثال «روبیک گریگوریان» که بعد از محمود روی کار آمد، با سختگیری و دقتی مثال‌زدنی، استانداردهای اولیه‌ی نوازندگی گروهی را در ایران جا انداخت یا «مرتضی حنانه»، آهنگساز نوگرایی که کوشید میان زبان موسیقی ایرانی و فرم‌های سمفونیک پلی بزند و با خلق آثاری چون «سوئیت ایرانی»، راهی تازه پیش پای ارکستر گذاشت.

«هایمو تویبر»، رهبر میهمان اتریشی هم که در دهه‌ها‌ی ۳۰ و ۴۰ شمسی به ایران آمد و با ارکستر کار کرد، باعث شد بخشی از رپرتوار کلاسیک اروپایی با کیفیتی نزدیک‌تر به اصل اجرا شود. طولانی‌ترین دوره‌ی ارکستر اما متعلق به «حشمت سنجری» بود که حدود دودهه سکانِ این کشتی را برعهده داشت و ارکستر را به دوران شکوفایی رساند و در حافظه‌ی بسیاری از مخاطبان ایرانی به‌عنوان «دوران طلایی» ارکستر ماندگار شد. بعد از آن هم بسیاری روی کار آمدند که ازجمله‌ی آن می‌توان به «فرهاد مشکات» اشاره کرد که در دهه‌ی 50، به‌عنوان رهبر دائم منصوب شد و با نظم و نگاه بین‌المللی خود توانست ارکستر را به سطحی نو برساند، هرچند عمر فعالیت‌اش به‌واسطه‌ی شرایط کشور کوتاه بود.

بعد از انقلاب اما چوبِ رهبری در دستِ کسانی چون نادر مرتضی‌پور قرار گرفت که در دوره‌ای پرالتهاب بعد از انقلاب، هدایت ارکستر را برعهده گرفت و کوشید چراغ آن را در دشوارترین شرایط روشن نگه دارد. «فریدون ناصری» با تلاش فراوان مانع فروپاشی کامل این نهاد شد و کسانی چون لوریس چکناواریان، شهرداد روحانی، ایرج و منوچهر صهبایی، نادر مشایخی، علی رهبری، نصیر حیدریان و گاه چهره‌های جوان‌تر مدتی این مسئولیت را برعهده گرفتند؛ اما عمرِ فعالیتِ هیچ‌کدام دیری نپایید و همه دولتِ مستعجل بودند.

همین نگاهِ کوتاه، چون آیینه‌ای از مسیر پرفرازونشیب ارکستر سمفونیک تهران است. نهادی که بارها تا مرز تعطیلی پیش رفته، اما هنوز زنده است و همچنان مهم‌ترین ارکستر کلاسیک کشور به‌شمار می‌آید. حال، تا زنده‌ماندن را چه بدانیم؟ آنکه تنها نفس می‌کشد هم زنده است و آن‌که دنیا را با شور و اشتیاق درمی‌نوردد، پویاست و فعال هم زنده است. 

 

دریا‌ دریا فاصله 

ارکستر ما، یعنی ارکستر سمفونیک تهران، به‌راستی شبیه خود تاریخ این سرزمین است؛ تاریخی پر از اوج و فرود، مملو از فرازهایی سرشار از شکوه و فرودهایی سرشار از رنج و گلایه. در آن می‌توان همان‌گونه که در ورق‌زدن صفحات تاریخ ایران «کرورکرور شکوه» دید، روزگاری که هنرمندان این ارکستر بر صحنه تالار رودکی یا در سفرهای بین‌المللی، هم‌پای برترین ارکسترهای جهان ایستادند و از ایران چهره‌ای متمدن، فرهیخته و هنردوست به نمایش گذاشتند و درهمان‌حال، «دریا دریا گلایه» نیز در سینه‌اش نهفته است که گاه میراثِ به‌جامانده برای این ارکستر تنها بی‌توجهی و فراموشی بوده است. می‌بینید شبیه خودِ تاریخِ این سرزمین؛ همان‌گونه آکنده از لحظات بی‌ثباتی، فروبستگی و ناکامی.

با هر نوازنده‌ای که سخن بگویی، یک روایت واحد اما با صداهای گوناگون می‌شنویغ از دستمزدهایی ناچیز که حتی کفاف معیشت ابتدایی را نمی‌دهد، از قراردادهایی مبهم و مقطعی که آینده را در هاله‌ای از تردید فرومی‌برد و از حمایت‌هایی که هربار با تغییر مدیران و دولت‌ها، نیمه‌کاره رها می‌شوند. این حکایت تنها روایت شخصی نوازندگان نیست، بلکه سندی است بر وضعیتی که در سالیان اخیر بر ارکستر سمفونیک تهران سایه افکنده است.

این ارکستر که زمانی بستری برای پرورش و معرفی بزرگ‌ترین موسیقی‌دانان ایرانی بوده است. در دوره‌هایی چنان درهم‌ریخته که کمتر فصلی از حیاتِ آن در دهه‌های اخیر بدون بحران به‌سر آمده است. تغییرات مداوم در رأس مدیریت هنری و اداری، بی‌برنامگی در تخصیص بودجه و نبود راهبردی روشن برای آینده، همه دست‌به‌دست داده‌اند تا ارکستر، همچون کشتی‌ای گرفتار در توفان، گاه به پیش رود و گاه سال‌ها درجا بزند.

در آن‌سوی خلیج‌فارس، اما ماجرا طور دیگری رقم خورده است. در قطر سال ۲۰۰۷، ارکستر فیلارمونیک قطر بنیان گذاشته شد و از همان آغاز با حمایت مستقیم دولت قطر، توانست نوازندگان حرفه‌ای بین‌المللی را جذب کند و اجراهایی درخور توجه روی صحنه ببرد. آن‌ها نه‌تنها آثار بتهوون و برامس را اجرا کرده‌اند، بلکه قطعاتی تازه از آهنگسازان عرب، مثل سمفونی «رز صحرا»، ساخته ملک جاندالی را نیز برای نخستین‌بار به جهان معرفی کرده‌اند. بودجه کافی، مدیریت هدفمند و نگاه به دیپلماسی فرهنگی، از این ارکستر در کمتر از دودهه، نامی شناخته‌شده ساخته است.

عربستان سعودی نیز اگرچه دیرتر از همسایگان خود قدم به میدان نهاد، اما در کوتاه‌ترین زمان، چنان سرعتی در پیمودن مسیر گرفت که امروز نام‌اش در کنار آنان و هم‌اندازه‌ی ایشان در جهان بر سر زبان‌هاست. ارکستر ملی این کشور ــ همان Saudi National Orchestra که زیر نظر کمیسیون موسیقی فعالیت می‌کند ــ تنها چندسالی است که تأسیس شده؛ اما به‌سرعت توانست از مرحله‌ی آزمون و خطا عبور کند و خود را به‌عنوان یک نهاد حرفه‌ای و منظم به جهان بشناساند.

نمونه‌ای شاخص از این حضور، همان کنسرتی بود که به‌عنوان «شگفتی‌های ارکستر سعودی» در کاخ ورسای پاریس بر صحنه رفت و تصویری نو و خلاف‌آمد عادت از عربستان در ذهن جهانیان حک کرد؛ کشوری که تا همین دودهه پیش، موسیقی در آن به انکار و حاشیه رانده می‌شد. اکنون اما این ارکستر، قطعات کلاسیک بین‌المللی را در کنار نغمه‌هایی برگرفته از موسیقی محلی عربستان می‌نشاند و از رهگذر این آمیزش، هویتی تازه برای خود ساخته است؛ هویتی که هم ریشه در میراث قومی دارد، هم چشم به افق‌های جهانی دوخته است.

امارات‌متحده‌ی عربی نیز با تکیه بر دوبی و ابوظبی، در دهه‌ی اخیر به مقصدی برای بزرگ‌ترین ارکسترها و فستیوال‌های جهانی بدل شده است. جشنواره‌هایی چون «ابوظبی فستیوال» مُدام، ارکسترهای غربی را به صحنه می‌آورد و زمینه‌ای برای آموزش موسیقی کلاسیک به نسل جوان اماراتی نیز فراهم کرده است. امروز در سالن‌های باشکوهی چون «دوبی اپرا»، اجراهایی در سطح جهانی برپا می‌‌شود که تا همین چندسال پیش برای منطقه رویایی دور از دسترس بود.

کویت، اگرچه زودتر از همسایگان خود (در دهه‌های میانی قرن بیستم) موسیقی ارکسترال را تجربه کرد، اما فرازوفرودهای سیاسی و جنگ‌های پیاپی آن را به عقب راند. بااین‌همه در سال‌های اخیر بار دیگر تلاش کرده است نهادهای موسیقایی خود را بازسازی کند و آموزش موسیقی کلاسیک را به‌عنوان بخشی از سیاست فرهنگی رسمی‌اش بازگرداند.

به این مجموعه اگر بحرین را نیز بیافزاییم، تصویری روشن‌تر حاصل می‌شود؛ بحرین با جمعیت اندک، اما با میزبانی جشنواره‌های موسیقی و دعوت از گروه‌های بین‌المللی، کوشیده است هویت فرهنگی خود را در پیوند با موسیقی جهانی تعریف کند. می‌توان سخن را کوتاه کرد و گفت کشورهای حاشیه‌ی خلیج‌فارس، که تا همین چنددهه پیش موسیقی کلاسیک را جزو اولویت‌های خود نمی‌شناخت، امروز با اتکا به سرمایه‌گذاری هدفمند، احترام به شأن حرفه‌ای نوازندگان و پیوند آگاهانه با میراث بومی، در حال ساختن جایگاهی تازه در نقشه‌ی موسیقی جهان است.

فرق است میانِ دولتی که موسیقی سمفونیک را بخشی از دیپلماسی فرهنگی خود می‌بینند و هزینه‌های آن را به‌رسمیت می‌شناسند و دولتی که به آن به‌عنوان یک بارِ اضافی نگاه می‌کند و دستمزدِ نوازندگانش حتی هزینه‌ی تعمیر و نگهداری سازشان را هم نمی‌دهد. چه کسی گفته، موسیقی با عشق سرپا می‌ماند؟ موسیقی، «پول» هم می‌خواهد. 

 

نادر مشایخی: فقط به دولت اکتفا نکنید

نادر مشایخی

«نادر مشایخی» آهنگساز و رهبرِ ارکستری که سال‌ها قبل از اروپا به ایران آمد تا سکانِ این کشتیِ توفان‌زده را برعهده بگیرد و ارکستر در زما‌ن‌اش در چند کشورِ خارجی نیز به اجرای برنامه پرداخت که ازجمله‌ی آن شرکت در «جشنواره‌ی موسیقی شرق» بود و بر گفت‌وگوی فرهنگی در بستر موسیقی تاکید داشت، برخلاف بسیاری از هم‌صنفانش، راه‌حلی برای این مسئله دارد.

برای نادر مشایخی، مسئله موسیقی در ایران چیزی فراتر از ضعف بودجه یا کمبود سالن است. او بر این باور است که «فردیت» و «مسئولیت‌پذیری» موسیقیدان‌ها، همراه با درک درست از فرهنگ و ارزش اجتماعی موسیقی، می‌تواند مسیر تازه‌ای برای آینده بگشاید. راه‌حل او ساده اما بنیادی است؛ آزادی‌عمل برای جوانان، آموزش مهارت شنیدن، سازماندهی حرفه‌ای و درک موسیقی به‌عنوان «نیاز اجتماعی.

او دراین‌باره به «هم‌میهن» می‌گوید: «شاید نیمه‌خصوصی‌شدنِ ارکستر بتواند بخشی از این معضلات را برطرف کند و زمینه‌ی بهره‌گیری از ظرفیت‌های گسترده‌تر را فراهم آورد. اما از آن‌جا که این شکلِ موسیقی، مخاطبانِ چندانی ندارد، معمولاً اسپانسرهای خصوصی انگیزه‌ای برای آن ندارند. بسیاری از مردم حاضر هستند چند میلیارد تومان برای یک تابلو نقاشی بدهند چون جسمیت دارد، اما برای موسیقی که بعد از اجرا پایان می‌یابد، حاضر به سرمایه‌گذاری نیستند و این درحالی‌است که در اروپا، ارکسترهای خصوصی با حمایت انجمن‌ها و اسپانسرها فعالیت می‌کنند و مردم هم صرفاً برای لذت از موسیقی به حمایت می‌پردازند.»

او پیشنهاد می‌دهد موسیقی باید نوعی «جسمیت» و حتی «تجمل روحی» پیدا کند تا مردم حاضر باشند برایش هزینه کنند؛ همان‌طور که موسیقی موتزارت روزگاری بخشی از فرهنگ دربار اتریش بود و امروز هنوز زندگی ما را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. 

اما در زمانِ حضورِ او در این ارکستر نیز کمبود منابع مالی بسیاری از ایده‌های او از جمله تشکیل ارکستری بین‌المللی با حضور نوازندگان ایرانی و اروپایی را ناکام گذاشت. 

 

علی رهبری: نوازنده، کارگر نیست 

علی رهبری

دراین‌میان «علی رهبری»، رهبر شناخته‌شده‌ی ایرانی که تجربه‌ی همکاری با بیش از ۱۲۰ ارکستر معتبر جهان را در کارنامه دارد، دو دوره به ایران آمد و چنان صدایی از ارکستر درآورد که حیرتِ خاص‌وعام را برانگیخت، اما او هم نتوانست مشکلات را تاب آورد.

او در استعفانامه‌اش از «عدم‌مدیریت»، «مشاوران غیرحرفه‌ای»، «بی‌نظمی‌های زیرمجموعه» و «بدقولی‌های مکرر» انتقاد کرد؛ مسائلی‌که باعث شد چند نوازنده و خواننده‌ی برجسته، ارکستر را ترک کنند و آنان که ماندند نیز با همان مشکلات دست‌وپنجه نرم کنند. 

رهبری می‌گوید که مسئولان بنیاد، نوازندگان را همچون «کارگران روزمزد» می‌بینند و در آن‌زمان که او رهبری ارکستر را برعهده داشته، برای ماه‌ها حقوقِ نوازندگان پرداخت نشده و ازآن‌طرف، بسیاری از آنان قراردادِ رسمی نداشتند؛ او با این وجود، مشکل را تنها «پول» نمی‌داند و چنین توضیح می‌دهد: «مسئله فقط پرداخت حقوق نیست؛ مسئله‌ی مهم این است که مسئولانی که در سر کار هستند، ارکستر را نمی‌شناسند و از نوازندگی چیزی نمی‌دانند. نوازنده‌ی ارکستر را نمی‌شود با کارمند اداره مقایسه کرد.

شما نمی‌توانید به نوازنده بگویید هشت ساعت در روز بیا سر تمرین و بعد زندگی‌ات را از راهِ تدریس بگذران. نوازندگی به‌لحاظ جسمی و روحی بسیار سنگین‌تر است. شما وقتی چهار ساعت مداوم در ارکستر می‌نوازید، انرژی‌ای که از بدن و ذهن شما می‌رود، چنان بالاست که بقیه‌ی روز را باید تنها به افزایشِ مهارتِ خود فکر کنید. این مسئله را هیچ‌کدام از مسئولان درک نکرده‌اند و همین است که وضعیتِ ارکستر ما به این روز افتاده است.» 

او می‌گوید، هربار که به ایران آمده، امیدهای بسیار داشته است تا ارکستر را زنده و سرپا کند: «سال‌ها در دنیا ارکسترهای مختلف را رهبری کرده‌ام، من بیش از هر کسِ دیگری می‌دانم چطور می‌‌شود یک گروه را بالا کشید. با خودم گفتم اگر این تجربه را به کشورم بیاورم، می‌توانیم ارکستر تهران را دوباره در سطح جهانی معرفی کنیم. روزهای اول واقعاً پر از امید و انگیزه بودم. اما خیلی زود فهمیدم نوازندگان در ارکستر، احساسِ امنیت نمی‌کنند.

وقتی امنیت‌شغلی نباشد، آرامش روحی هم نیست. نوازنده با استرس سر تمرین می‌آید و شما دیگر نمی‌توانید از او توقع داشته باشید، تمام تمرکز و روحِ خود را برای اجرای اثری بزرگ مثل سمفونی بتهوون یا برامس با کیفیت جهانی بگذارد؟ مگر می‌‌شود به کسی که نمی‌داند فردا اصلاً سرِ ارکستر هست یا نه، بگویید که باید تمامِ توان خود را برای اجرای این قطعه بگذارد.» 

دستیارِ فون‌کارایان بر این اعتقاد است که ارکستر یک مجموعه تخصصی است که باید با دانش موسیقی کلاسیک اداره شود، نه با نگاه اداری و بوروکراتیک: «من در اروپا دیده‌ام که وقتی نوازنده وارد یک ارکستر می‌شود، به امنیت کامل می‌رسد و دیگر خیال‌اش راحت است که دستمزد ثابت و جایگاه اجتماعی دارد. نوازنده در آنجا ارزشمند است. اما در ایران چه؟ نوازنده مجبور است روزی 10ساعت در آموزشگاه‌ها درس بدهد، فقط برای اینکه هزینه سیمِ سازش را تأمین کند؟ بعد از چنین‌روزی، چه انرژی‌ای برای اجرای یک سمفونی باقی می‌ماند؟» 

او اما بیدی نیست که با این بادها بلرزد، هرچند سال‌های‌سال است که در آرزوی برگشت به ایران و کار در وطن مانده است: «من هنوز ناامید نیستم و فکر می‌کنم اگر روزی شرایط درست شود، من و خیلی‌های دیگر برمی‌گردیم. چون این سرزمین بخشی از وجود ماست و این اطمینان را دارم که چراغ این ارکستر روزی دوباره مثل گذشته خواهد درخشید و ایران در جهان موسیقی کلاسیک جایگاه واقعی‌اش را پیدا می‌کند.»

 

نوازندگانِ بی‌چیز 

موسیقی سمفونیک در تمامِ دنیا هزینه دارد، اما درآمد ندارد؛ برای همین است که در بیشتر کشورهای جهان، از اروپا تا حتی همسایگان تازه‌وارد، هزینه‌های ارکستر را دولت‌ها، بنیادهای هنری یا سرمایه‌گذاران خصوصی تأمین می‌کنند، چراکه ارکستر را حافظ بخشی از فرهنگ ملی تلقی می‌کنند. در ایران اما هنوز نوازندگی به‌عنوان «شغل» به‌رسمیت شناخته نشده و همین نگاه، ریشه‌ی بسیاری از مشکلات اقتصادی نوازندگان است.

برای همین هم هست که «فرشاد محمدی»، نوازنده فاگوت، در گفت‌وگویی به هزینه‌های سرسام‌آور اشاره می‌کند که یک نوازنده با آن روبه‌روست. فاگوت، سازی کمیاب حتی در دنیاست، ایران که جای خود دارد؛ «قیمت پایه‌ی فاگوت باتوجه به قیمت دلار، چندصد میلیون تومان است.»

این تازه اول ماجراست. آنچه محمدی بیش از ساز نگرانش است، هزینه‌ی قطعات مصرفی است؛ زبانه‌ها و لوازمی که هرماه چندین‌میلیون تومان خرج روی دست‌اش می‌گذارند: «گاهی تمام دستمزدی که از ارکستر می‌گیرم، کفاف همین زبانه‌ها را هم نمی‌دهد.»

وضعیت سازهای ارکستر نیز بسیار بد است، برای مثال وضعیت سازهای کنترباسِ موجود در تالار وحدت به‌معنای واقعی کلمه «تأسف‌بار» است. کنترباس، سازی بزرگ و پرهیبت است که ستون صدای ارکستر به‌شمار می‌رود. اما همین عظمت، هزینه‌ی نگهداری و تعمیر آن را نیز سنگین‌تر می‌کند. سازهای موجود در ارکستر، سال‌هاست فرسوده شده‌اند؛ سیم‌ها، خرک‌ها و بدنه‌های آسیب‌دیده‌ای که هربار به مرمت نیاز دارند. این سازها دیگر رمقی ندارند. نوازنده مجبور است بخشی از انرژی‌اش را فقط صرف مقابله با نقص‌های ساز کند.

اما مشکل فقط به ساز ختم نمی‌شود. آنچه همه نوازندگان بر آن تأکید می‌کنند، مسئله‌ی دستمزدها‌‌‌‌‌‌ست؛ زخمی کهنه، مزمن و بی‌مرهم. نوازندگان هفته‌ها وقت می‌گذارند، ساعت‌ها در تالار تمرین می‌کنند، بارها قطعه‌ای را می‌نوازند تا هماهنگی کامل حاصل شود، اما درنهایت دریافتی‌شان نه نسبتی با این حجم کار دارد و نه توان پوشش هزینه‌های شخصی و حرفه‌ای‌شان را. بسیاری از آنان برای گذران زندگی ناچارند راه دیگری پیدا کنند. درعمل، نوازنده‌ی ارکستر که باید همه‌ی توان‌اش را صرف آماده‌سازی و تمرکز روی صحنه کند، میان تدریس و کارهای جانبی فرسوده می‌شود. نتیجه این است که ارکستر از پتانسیل واقعی خود فاصله می‌گیرد.

 

نصیر حیدریان:  رهبر همه‌چیز  ارکستر است

نصیر حیدریان

به‌نظر می‌رسد حل مشکلاتِ اصلی ارکستر سمفونیک تهران، نه در توان نوازندگان است، نه در کیفیت صدادهی؛ بلکه در مدیریت و ساختارهایی است که سال‌هاست این نهاد را از درون زخمی کرده‌اند. اما دراین‌میان مسئله‌ی دیگری هم وجود دارد: «شرایط همین هست که هست» و باید در این بزنگاه چه کرد؟ آیا می‌توان تنها به‌امیدِ شرایطی نشست که انگارِ سرِ آمدن ندارد، آن‌هم در این اوضاع و احوالِ وطن که دغدغه‌ی مردمان این است که «نان»ی درآورند و بخورند و تمامِ توانِ خویش را صرف کنند تا شاید سرپناهِ خود را حفظ کنند؟

نمی‌شود. در این شرایط موجود و در دلار صد‌وخرده‌ای هزارتومان (که آرزو داریم همین هم بماند) این‌ها همه خیالِ باطل است. ازطرفی هم نمی‌شود تنها منتظر «زمانی بهتر» نشست. چاره چیست جز آن‌که؛ همین اکنون، در دل همین بحران‌ها، راهی برای زنده نگه‌داشتن فرهنگ و موسیقی پیدا کرد؟

اینجاست که نقش رهبر ارکستر اهمیتی دوچندان پیدا می‌کند؛ کسی که بتواند علاوه بر هدایت موسیقایی گروه، بارِ روانی و سازمانی آن را نیز بر دوش بکشد.

نصیر حیدریان، یکی از برجسته‌ترین رهبران ایرانی ارکستر در سطح جهان، اکنون در چنین بزنگاهی سکان ارکستر سمفونیک تهران را در دست گرفته است. او نگاهی متفاوت دارد؛ بر این باور است که مشکل اصلی، نوازندگان یا کیفیت فردی آنها نیست؛ بلکه نبود نظم، دیسیپلین و نگاه جمعی است. به‌تعبیر او، ارکستر باید همچون ارتشی منظم عمل کند؛ هر ساز و هر نوازنده در هماهنگی کامل با دیگری، نه برای نمایش فردی، بلکه برای خلق یک کل واحد.

او فلسفه‌ی خود را دارد: «اگر در یک ارکستر بی‌نظمی وجود دارد، مشکل نوازندگان نیست؛ رهبر ارکستر مسئول اصلی است. رهبر باید دیسیپلین ایجاد کند، نوازندگان را از نظر صدادهی و کوک هدایت کند و نگاه‌شان را از «نواختن برای فرد» به «نواختن برای ارکستر و فرهنگ» تغییر دهد.

او البته بر این اعتقاد است که مسائل مالی نیز اهمیتِ فوق‌العاده‌ای دارند، اما همه‌چیز به این موضوع بستگى ندارد: «یک رهبر ارکستر باید به وضعیت مالى آن ارکستر توجه کند. گاهی بودجه آن ارکستر بالا و در جایی دیگر، بودجه کمتر است که این مسئله مالى می‌تواند دست مدیر هنرى ارکستر را باز بگذارد تا بتواند روش‌هایى انتخاب کند که آن ارکستر بهتر اداره شود. طبیعی است که آرامش نوازندگان ـ  چه از لحاظ روحى و چه از لحاظ مالى باید تأمین شود، اما در کنارِ همه‌ی اینها باید مدام تمرین کرد و در وهله بعدی، عاشقِ موسیقی بود.

من یادم می‌آید بعد از انقلاب، تعداد ما در ارکستر سمفونیک خیلی کم بود. افرادی مثل من یا جاوید مجلسی، ارکستر را تشکیل می‌دادیم و این کمبود نوازنده‌ها بسیار مشخص بود، اما بعد از چندسال وقتی دوستی به من گفت که تهران هم ارکستر سمفونیک دارد، بسیار متعجب شدم و زمانی هم که از نزدیک نوازندگان را دیدم، تعجبم بیشتر شد؛ چراکه با این تعداد می‌توان چند ارکستر مستقل فقط در تهران تشکیل داد.»

عکس: مهر

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
سرمقاله
پربازدیدترین
آخرین اخبار