مسئله میراث
صبح یک روز اسفندی، با حال و هوایی کاملاً بهاری، وقتی خودت را روی صندلی رها کردهای تا به قدر نوشیدن استکانی چای، لذتی ابنالوقتی را تجربه کنی
محمدرضا مرادی طادی
دکتری علوم سیاسی دانشگاه بهشتی
صبح یک روز اسفندی، با حال و هوایی کاملاً بهاری، وقتی خودت را روی صندلی رها کردهای تا به قدر نوشیدن استکانی چای، لذتی ابنالوقتی را تجربه کنی، صدای زنگ تلفن تو را از خودت میرُباید. پشت خط یکی از نازنیندوستان قدیمی است که بعد از سلامی باعجله، میپرسد خبرِ طباطبایی را شنیدهای؟ جمله در ذهنم منجمد میشود. جملهای که معنایی جز این ندارد که او رفته است. همین چندی قبل بود که در مقدمۀ آخرین کتابش نوشت گهگاه از دوردست بانگ جرسی به گوش میرسد و سایۀ کاروان رحیل در افق پدیدار میشود. همه میدانستیم که استاد بیمار است و ناخوش احوال. در یک ماه گذشته نیز بیشوکم خبرهایی رسیده بود که بر آستانۀ احتضار ایستاده است و امیدی به درمان نیست. با همۀ این پیشآگاهیها، ولی شنیدن خبر فوت استاد دکتر سیدجواد طباطبایی که چنین غریبانه، دور از وطن - سرزمینی که عمری را عاشقانه به آن دل سپرده بود - بر تختی، در بیمارستانی، در کالیفرنیا، برای همیشه چشم از جهان هستی فروبسته است، مرا به سختی تکان داد. کلامی نتوانستم بگویم و قطع کردم. صورت را میان دستها گرفتم و گریستم. نمیتوان دانشجوی اندیشۀ سیاسی بود و طباطبایی را همچون پدری معنوی که حق بسیاری بر گردن اهل دانشگاه دارد، دوست نداشت و برای رفتنش غمگین نبود! اشکها که خشک شد، اولین چیزی که به ذهنم رسید، این بود که با هر مرگی مهمترین موضوع، مسئلۀ میراث است. طباطبایی میراث گرانسنگی از خود به جا گذاشته که تألیهای احسن و افسدی میتواند داشته باشد. شاید فردا وقتی مطبوعات با کمی شیطنت و ادای احترام، تیتر زدند که هگلِ ایرانی مُرد! باید پیشاپیش در انتظار جماعت حواریون، میراثداران و میراثخواران باشیم. طباطبایی همۀ عمرِ پُرکارِ خودش را صرف پروبلماتیک ایران کرد و در حالی راهی دیار عدم شد که هنوز این مُشکله بهقوت خود باقی است. پس با بقای مسئله میتوان انتظار داشت که میراث فکری او که بر محوریت آن پرسش سترگ پرورده شده بود، کماکان در کانون مجادلات فکری ایران باقی بماند و عجالتاً از دایرۀ مناقشات نظری خارج نشود. نزاع تفاسیری که بر سر میراث فکری او ضرورتاً و ناگزیر در خواهد گرفت، احتمال دارد به دو جناح چپ و راست تقسیم شود. جناح چپ، اندیشۀ طباطبایی را بر محوریت خود پروبلماتیک و صورتبندی شبهفلسفیای که کوشید به آن ارائه کند، دنبال خواهد کرد و در مقابل، جناح راست به سمت و سویی ایدئولوژیک و نوعی از ایرانشهرگرایی باستانی و شاید رجعتگرا و انحصارطلب (همان که برخی دوست دارند به آن انگ فاشیسم بزنند) متمایل خواهد شد. جدال این تفسیرها میتواند نهتنها در دانشگاه ادامه داشته باشد، بلکه بدنه و پایگاه اجتماعی خود را نیز خواهد داشت. ولی با توجه به برخی از تحولات سیاسی-اجتماعی میتوان انتظار داشت که جناح چپ بیشتر وجهه نخبگانی و دانشگاهی پیدا کند و جناح راست وجهه ژورنالیستی، اجتماعی و عمومی. احتمالاً یک ارثیۀ تئوریک هم باید باقی مانده باشد که مجموعه یادداشتها، پیشنویس و مسوده حداقل یکی-دو جلد کتاب چاپ نشده است که جلد دوم اندیشۀ سیاسی جدید در اروپا در دو دفتر (فلسفۀ انقلاب فرانسه و فلسفۀ سیاسی ایدهآلیسم آلمانی) را شامل میشود که امیدواریم با همکاری ناشر، خانواده و به کمک ویراستارانی معتمد، هر چه زودتر در دسترس اهل تحقیق قرار بگیرد. اما از همۀ اینها که بگذریم، از آنجا که طباطبایی به ماکیاولی خیلی علاقمند بود و بر سنگ مزار نیکولوی بزرگ نوشتهاند: «هیچ سنگنبشتهای را یارای برابری با بلندای نام تو نیست!»، پس بیتردید بر مزار طباطبایی نیز میتوان- و باید- که چنین نوشت!