ملتها جدید های قدیمی
نگاهی به کتاب ملتها و ملیگرایی ارنست گلنر و جایگاه آن در نظریههای ناسیونالیسم
نگاهی به کتاب ملتها و ملیگرایی ارنست گلنر و جایگاه آن در نظریههای ناسیونالیسم
ماهیت و چیستی ناسیونالیسم ازجمله مباحث مورد مناقشه است و بهطور کلی میتوان مجموعه آرای طرحشده در این حوزه را به سه دسته تقسیم کرد: ازلیانگاری (primordialism)، ابزارگرایی (instrumentalism) و سازهانگاری (constructivism). کهنگرایان، ملیت را پدیدهای بسیار قدیمی میدانند و معتقدند، اولاً ملتها و ناسیونالیسم پدیدههایی کهن، متاثر از اسطورههای جمعی و خاطرات مشترک باستانی هستند و ثانیاً طبیعی و جهانشمولاند. ادوارد شیلز برای نخستینبار اصطلاح کهنگرایی را بهکار برد و کلیفورد گیرتز آن را در دهه 1950 شیوع بخشید. متفکرانی چون وان دن برگه، ماستر و واکر کونور نیز از معتقدان به این نظریه بودند. از نظر واکر کونور، ملت بهمثابه گروهی از مردم که اعضای آن معتقدند رابطه خویشاوندی با یکدیگر دارند و نیز بهعنوان بزرگترین گروهی که به افسانه «اجداد مشترک» باور دارند، یک گروه قومی خودآگاه است. بنا بر این تفسیر، پیوندهای قومی و ملی وابسته به شرایط تاریخی و اجتماعی نیستند، احساساتی ازلی و نیرومند را بازتاب میدهند که رهایی فرد از آنها بسیار دشوار است و نوعی تعلق احساساتی را ایجاد میکنند که به قوام هویتی عاطفی منجر میشوند، بنابراین از هویتیابیهای مدرن نظیر هویت طبقاتی، کاملاً متمایز هستند.
ناسیونالیسم نوگرایانه
ابزارگرایان که با عناوینی دیگر نظیر «موقعیتگرایان» (situationalists) و «نوگرایان» (modernists) نیز شناخته میشوند، اما دیدگاهی مخالف ازلیانگاران دارند و بر این عقیده پای میفشارند که ناسیونالیسم محصول دوران مدرن بهویژه دو، سه قرن اخیر و متعاقب پیدایش دولتـ ملت و برخی تحولات فرهنگی و صنعتی بوده است که ناسیونالیسم به شکلی که امروز در جهان مورد توجه است، شکل گرفته است. اندیشمندانی چون بندیکت اندرسون، ارنست گلنر و اریک هابسباوم از مهمترین نویسندگانی هستند که در این گروه میتوان آنها را قرار داد.
بندیکت اندرسون که با انتشار کتاب معروف «جماعتهای تصوری» در این حوزه به نامی معروف بدل شد، درباره پیدایش ناسیونالیسم بر این عقیده است که «ناسیونالیسم را نه ازطریق خودآگاهی به ایدئولوژیهای سیاسی، بلكه باید از طریق قراردادن آن در كنار نظامهای فرهنگی بزرگی درك كرد كه مقدم بر آن بودند و ناسیونالیسم از میان آنها و البته علیه آنها به وجود آمده است. ازجمله این نظامهای فرهنگی بزرگ میتوان مذهب و عرصه پادشاهی وراثتی را نام برد. مذهب با تقدیر خواندن دردها و آلام انسانی و مرتبط كردن آنها با حیات بعد از مرگ، داغدیدگان را تسكین میداد. با شدتیافتن مصیبتها و بیحسابوكتابشدن آنها در جهان كنونی، همچنین كمرنگشدن جهانبینیهای دینی، هیچ چیز بهتر از «ملت» نمیتوانست با مرتبطساختن گذشته (ازلی) به آینده (بیانتها) جایگزین مذهب شود.» بنابراین به عقیده اندرسون، ناسیونالیسم خود محصول و سازهای فرهنگی است كه بهوسیله شیوههای همانندسازی با هممیهنها ایجاد شده است. جماعت خیالی ملت بهدنبال كناررفتن زبانهای مقدس قرون وسطی (نظیر لاتین، عربی و چینی كه هر یك سرزمین وسیعی را متحد کرده بودند) و جایگزینشدن زبانهای بومی
و منطقهای كه سپس استاندارد شدند و از طریق چاپ مطالب در داستانها و روزنامهها شایع شدند، به وجود آمد. در آمریكای لاتین و شمالی قرن هیجدهم، توسعه صنعت چاپ میلیونها انسان را قادر کرد تا كسانی را كه مانند خودشان میخواندند، هممیهن بشناسند. این امر بهویژه در مورد روزنامهها مصداق داشت كه خواندن آنها همزمان تصور میشد.
اریک هابسباوم نیز یکی دیگر از منتقدان مفهوم ناسیونالیسم ملی است که انگارههای ابزارگرایی در طرح بحث او دیده میشود. به نظر هابسباوم، ملت و ناسیونالیسم موضوعاتی ساختگی هستند و در این ماجرا باید به مسئله «اختراع سنت»ها توجه کافی داشت. ملتها و پدیدههای مرتبط با آن، شایعترین این سنتهای اختراعیاند. آنها با ساختن تاریخ ابداعی دست به نوعی تداوم هویتی در توالی زمانی گذشته، حال و آینده میزنند و تاریخ را چونان وسیلهای مشروعیتبخش برای اقدامات خود و نظیر سیمانی برای انسجام گروهیشان به کار میگیرند. از دیگر مباحث هابسباوم میتوان به آرای او در کتاب «ملت و ملیگرایی پس از 1780» اشاره کرد. هابسباوم در این کتاب نیز بر این عقیده اصرار میورزد که ملتها غیر تاریخیاند و بهلحاظ تاریخی به دوران اخیر تعلق دارند، بنابراین هیچ رابطه منطقیای میان پیکره شهروندان یک دولت سرزمینی ازیکسو و هویت یک ملت براساس دلایل قومی، زبان یا هر چیز دیگر (یا ازلی بودن آنها) از این دست که ما را در بازشناسی جمعی اعضای گروه یاری میکنند، وجود ندارد. بهنظر هابسباوم، ملیت و ناسیونالیسم مقولهای ساختگی و متأخر است: «ملیگرایی بهلحاظ تحلیلی
بر ملت مقدم است. این ملتها نیستند که دولتها و ملیگرایان را میسازند، بلکه برعکس این رابطه برقرار است.»
ارنست گلنر؛ ملت ها و ملی گرایی
ارنست گلنر (1995ـ 1925)، فیلسوف بریتانیایی نیز در این زمینه کتابهای مشهوری دارد که اینک ترجمه یکی از مهمترین آنها بهنام «ملتها و ملیگرایی»، در اختیار مخاطبان فارسیدان است. گلنر، ملتها و ناسیونالیسم را پدیدههایی کاملاً مدرن میداند و معتقد است زندگی بشری را میتوان به سه دوره اقتصادی پیشاکشاورزی، کشاورزی و صنعتی تقسیم کرد. رابطه فرهنگ و دولت در این سه دوره متفاوت بوده و ناسیونالیسم بهمثابه این اصل سیاسی که بر هماهنگی میان رژیم سیاسی و ملت استوار است و در آن بر همگونی و هماهنگی فرهنگی واحد ملی و واحد سیاسی تاکید میشود، تنها در دوره صنعتی میتوانسته محقق شود، زیرا یکی از ضروریات اقتصاد مدرن، پیوند دوسویه فرهنگ مدرن و دولت است و برخلاف دوره کشاورزی که در آن فرهنگ والا و سواد در اختیار عده معدودی بود، در جهان صنعتی، گسترش فرهنگ و افزایش همگونی فرهنگی اجتنابناپذیر است و در این زمینه نقش دولت در ترویج فرهنگ ملی و جامعهپذیری انسان تراز جامعه صنعتی براساس آن بسیار مهم است. جوامع دوره کشاورزی نمیتوانستند بستری برای ایجاد ناسیونالیسم باشند زیرا نخبگان و تودههای تولیدکننده محصولات غذایی همواره در امتداد
خطوط فرهنگی، جدا از هم بهسر میبردند و چنین جامعهای توان خلق ایدئولوژیای که این فاصله را از بین ببرد، نداشت.
موفقیت دولتهای ملی و کسب توسعه صنعتی اما مرهون استقرار فراگیر فرهنگ بهویژه زبان مشترک است، بنابراین تا زمانی که دولتها در تحکیم مبانی فرهنگی و زبانی یک جامعه بهصورت موفق عمل نکردهاند، نمیتوان از شرایط تحقق یک دولت ملی صحبت کرد. به بیانی دیگر اگر خاستگاه اولیه دولتهای ملی جدید بهدرستی بررسی شود، مشخص میشود که دولتهای اروپای غربی، زبان را مهمترین تکیهگاه تأسیس دولتهای ملی دانستهاند و درواقع ملتهای جدید، محصول مدارس جدید هستند زیرا در این مدارس زبان ملی و فرهنگ رسمی تدریس شده و رشد و گسترش یافته و درونی شده است. گلنر حتی جوامع صنعتی جدید در درون دولتهای ملی را نیز در چارچوب یک زبان مشترک، اندک میداند. نکته دیگر در مورد نظریات گلنر به این امر برمیگردد که نزد او پرولتاریا و روشنفکران، دو بعد ناسیونالیسم هستند، بنابراین یک جنبش ملی کارآمد هم به روشنفکران، هم به پرولتاریا نیازمند است. همین نظریات گلنر دستمایه تحلیل تام نرن میشود که مدعی است، ملیگرایی در جوامع حاشیهای مورد تهدید و توسعهنایافتهای ظهور میکند که روشنفکرانشان مردم را به تاریخ فرا میخوانند، سپس فرهنگ بومی خود را مورد استفاده
قرار میدهند و آن را نوسازی میکنند. آنان اینگونه موفق میشوند تودهها را حول محور اهداف توسعهای یک گروه از بورژواهای محلی بسیج کنند.
مخلص کلام آنکه، گذشته ساختگی یا همان تاریخ اختراعی، هیچگونه عینیتی ندارد و تنها کارکرد آن این است که در جوامعی چندفرهنگی که معضلات اجتماعی- سیاسی فراوانی وجود دارد، نخبگان حکومتی برای رسیدن به حدی از یکپارچگی، «اختراع سنت» را اصلیترین راهبرد برای مبارزه با تهدید گروههای قومی میدانند. از این منظر این رهیافت شباهت فراوانی به این ایده فردریک بارت دارد که معتقد بود، رهیافت ژنتیک به قومیت کاملاً نامربوط است زیرا مبنای یک گروه قومی بهعنوان یک سازمان اجتماعی، بیشتر فرهنگی است تا بیولوژیک. البته این رهیافت نیز تهی از ضعف نیست.
ناسیونالیسم سازهانگارانه
برای نمونه یکی از مهمترین نقاطضعف نظریات ابزاری بهخصوص دیدگاههای افرادی چون اندرسون و هابسباوم و رویهمرفته مارکسیستها، تقید افراطی آنان به نگرشهای ساختارگرایانه و نادیدهگرفتن نقش عامل انسانی در تحول اجتماعی است. این مهم مورد توجه رهیافت سازهانگار ی قرار گرفته است که از یک طرف مانند کهنگرایان، واقعیبودن ملیت را میپذیرد و انکار نمیکند و از طرف دیگر مانند ابزارگرایان به این نکته اذعان دارد که ملیت را باید در قالب شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و بهطور بینالاذهانی درک و تفسیر کرد و به آن معنا بخشید. از نظر سازهانگاران، ملیت بحثی زمینهپرورده، متغیری موقتی و قابل مصالحه و قابل مذاکره است.
مهمترین و مشهورترین نظریهپرداز این رهیافت را باید آنتونی دی اسمیت دانست. اسمیت که شاگرد گلنر بود، بر نظریات استاد خویش نقدهایی وارد دانست و ضمن نقد نگرشهای ابزارگرایانه، نگرشهای ازلیگرا را نیز مورد نقادی قرار داد. اسمیت، ابداعیبودن صرف هویت ملی را نادرست میداند و مدعی است که هویتها از یک طرف بر بافتار از قبل موجود اساطیر، نمادها و خاطرهها استوارند و از طرف دیگر میگوید، دگرگونیهای مدرنیته کنونی نیز در ساختهشدن و تداوم آنها نقش دارند. اسمیت در دهه 1970 کتاب بسیار مهم «نظریههای ناسیونالیسم» را نوشت. به نظر دیاسمیت، نگاه دقیق جامعهشناسی تاریخی و دادههای موجود مربوط به تاریخ و تمدن بشری هم دیدگاههای كهنگرایان، هم نوگرایان را بهطور نسبی مورد تأیید قرار میدهد.
اسمیت با اشاره به ریشههای پیشامدرن قومیتها معتقد است، ظهور ملتهای مدرن را باید در گذشتههای آنها کنکاش کرد. از نظر اسمیت، قومها بعد از تشکیلشدن، استمرار فوقالعادهای از خود نشان میدهند. با این حال، این امر نباید باعث شود که نتیجه بگیریم قومها در تاریخ بدون تغییری در ترکیب جمعیتیشان یا محتوای فرهنگیشان سیر میکنند. ملتهای امروزی برساختهشدگانی از همان هستههای قومی گذشتهاند و چهار عامل اصلاح دینی، وامگیری فرهنگی، مشارکت مردمی و اسطورههای انتخاب قومی، نقش موثری در بقای جوامع قومی و پایهگذاری دولتها و پادشاهیهای دورههای بعدی طی قرون ـ بهرغم تغییر ترکیب جمعیتی و مضامین فرهنگیشان ـ داشتهاند.
بر همین اساس اسمیت در كتاب «ریشه قومی ملتها» که در سال 2009 به نگارش درآورد به نظریهای كه به مكتب تركیبی و بهبیان خود او: رهیافت «نمادگرایی قومی» مشهور شده است، رسید. از نظر او، گرچه ملیتگرایی بهعنوان ایدئولوژی سیاسی با ویژگیهای خاص خود را میتوان محصول دوران مدرن یعنی دوران پس از پیدایش سرمایهداری و فروپاشی اقتدارهای سراسری امپراتوری مذهبی و كلیسا در نظر گرفت، اما نمیتوان پدیده ملت را بهطور خاص پیامد پیدایش ناسیونالیسم دانست. ملت، پدیدهای كهنتر از ملیتگرایی است و گرچه در بسیاری از كشورهای تازهتأسیس، این ایدئولوژی ناسیونالیسم بود كه به خلق پدیده هویت ملی و تصویر وجود یك ملت منجر شد، اما نمیتوان این موضوع را به كل تاریخ و به همه كشورها و عرصههای جغرافیایی تعمیم داد. تاریخ بشر حکایت از این دارد كه پدیده ملت در برخی جوامع، پدیدهای بسیار كهنتر از عصر پیدایش ناسیونالیسم بوده است. با چنین مفروضاتی، اسمیت در كتاب «ریشه قومی ملتها»، به معرفی ملتهای كهن یا باستانی دست زد و ایران را یكی از همان ملتها بهشمار آورد. بهزعم اسمیت تمدنهای باستانی و كهن همچون ایران، یونان، مصر، چین و هند ازجمله
جوامعی هستند كه میتوان در آنها به جستوجوی ریشه ملتها و ملتهای باستانی دست زد. به همین دلیل بود كه اسمیت از تصاویر تخت جمشید روی جلد كتاب «ریشه قومی ملتها»، بهره گرفت تا نمونهای از ملتهای باستانی را به خوانندگان و پژوهشگران بحثهای ملی ارائه دهد.