| کد مطلب: ۴۳۳۴۰

سقوطی که نجات شد / درباره فیلم «طرح فنیقی» وس اندرسون

گاهی آدمی عمری را در هیاهوی بازارها، در ازدحام قراردادهای خونین و پشت میزهای چوب ماهون گم می‌کند.

سقوطی که نجات شد / درباره فیلم «طرح فنیقی» وس اندرسون

 گاهی آدمی عمری را در هیاهوی بازارها، در ازدحام قراردادهای خونین و پشت میزهای چوب ماهون گم می‌کند. ژارا کوردا؛ همان تاجری که به «آقای ۵ درصد» شهره است، در این جهان خاکستری قد کشیده و دست‌هایش بوی نفت، آهن، پول و زر می‌دهد. اما وس اندرسون؛ این شاعر تصویر و ترکیب رنگ، او را در آستانه پیری در لبه‌ی پرتگاهی نرم قرار می‌دهد، پرتگاهی که شاید به دره‌ی رهایی و توبه ختم شود. چه چیزی این مرد را از تخت‌های چرمی و نقشه‌های جهانی‌اش جدا می‌کند؟ دختری با لباس سفید.

دختری که قلب‌اش را به خدای خویش سپرده، که از برده‌داری بیزار است، که در سایه‌سار ایمان‌اش به کارهای خیر دست می‌زند. دختری که حتی به برادران ناتنی خردسالش هم محبتی بی‌چشمداشت می‌بخشد، دختری که لابه‌لای عطر مرطوب گلخانه، میان سبزینه‌ها، نگاهش طعنه‌ای است به تمام دنیاهای سیمانی پدر. در تلنگر دیدارهای پدر و دختری، کوردا برای نخستین‌بار سنگینی عمرش را حس می‌کند.

حس می‌کند چگونه حضور آرام و بی‌مدعای این دختر می‌تواند سرنوشت یک امپراتوری را بلرزاند. اندرسون استاد قصه‌گفتن از همین لحظات است؛ لحظه‌هایی که در دل آنها حتی تبهکارترین مردان، در برابر درستی زانو می‌زنند. او آدم‌هایی را به جان‌مان می‌اندازد که میان قراردادهای تسلیحاتی، ناگهان ایستاده‌اند و چشم به گل‌های کوچک دوخته‌اند. گویی امید دارند هنوز می‌شود دوباره زندگی کرد.

کوردا، همان آقای بدنام سنگی دل و صورت، شعارش این بود: «شکست بخورید، اما تسلیم نشوید.» او با همین سرسختی توانست امپراتوری‌اش را بنا کند؛ روی لبه شمشیر، بر قراردادهایی که بوی باروت می‌دهند. اما این مرد قدرتمند، در درونش تنهاتر از همه بود. هیچ‌کس جز پرستارش به او محبتی نشان نداده است. برای همین است که وقتی دخترش با همه روح خداباور و قلب نرم‌اش، مقابل‌اش می‌ایستد، چیزی در وجود او می‌شکند.

او حتی در زیبایی هم نگاه اقتصادی و حسابگر دارد. به فرزندانش می‌گوید: «هیچ‌وقت نقاشی خوب نخر؛ شاهکار را بخر.» برای او دنیا همیشه یا برد است یا باخت، یا شاهکار است یا هیچ. همین نگاه مطلق‌گراست که او را به سوی قله‌ها کشانده، اما بهایش را با فقدان مِهر و آرامش پرداخته است.

اندرسون فیلم را با صحنه‌ای خشن و تکان‌دهنده می‌گشاید؛ سقوط یک هواپیمای اختصاصی. کوردا که حتی در لحظه‌ی خطر، جان خود را بر جان خلبان ترجیح می‌دهد، با بی‌رحمی محض او را زیر فشار تصمیمات سرد خود رها می‌کند تا سقوط را تنها ببلعد. این مقدمه، تصویر روشنی از مردی می‌سازد که حتی در میان آتش و سقوط، به قدرت و بقای خویش می‌اندیشد. دوربین اندرسون این لحظه را با نماهای دقیق و قاب‌بندی‌های متقارن، اما پُر از تنش، می‌سازد تا خشونت این خودخواهی را در عین زیبایی بصری، دردناک‌تر کند.

اما در نقطه‌ی مقابل، در پایان فیلم، همان مرد مغرور را در رستورانی کوچک می‌بینیم؛ او گارسن ساده‌ای شده که در سکوت و وقار، بشقاب غذا را جلوی مشتری می‌گذارد. اندرسون این‌بار همان ترکیب‌بندی‌های آشنا را در خدمت سکون و مهربانی به‌کار می‌گیرد، گویی از فرم بصری یکسان، برای القای دو قطب اخلاقی بهره می‌برد؛ از خشونت و خودخواهی در آسمان‌ها، تا آرامش و خدمت در کف زمین. در این دو سکانس، کارگردان با همان دقت تئاتری در طراحی صحنه، مسیر تغییر شخصیت را نه‌فقط در روایت، بلکه در زبان تصویر نیز به تماشاگر منتقل می‌کند.

«طرح فنیقی»، قصه همان تغییردیرهنگام است. مردی که عمری را وقف پیروزی‌های سرد و بی‌روح کرد، در پایان در برابر دخترش ـ که با ایمان و کارهای خیرش، تصویر روشنی از معنای دیگر زندگی است ـ زانو می‌زند؛ مردی که می‌فهمد شاید مهم‌تر از «شاهکار»ی که بر دیوار آویزان می‌کند، همان ساده و درست زیستن است. «طرح فنیقی»، قصه مسخی است که به‌واسطه ایمان و محبت دیگری ممکن می‌شود. گویی فیلمساز باور دارد هنوز در شلوغ‌ترین جهان‌ها، جایی برای خدا، محبت و دگرگون‌شدن هست. در جهان او حتی تبهکارترین آدم‌ها، گوشه‌ای از دل‌شان را دست‌نخورده گذاشته‌اند.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
آخرین اخبار