قدرت و بیخاصیت کردن رسانهها
روایت سعید ارکانزاده از فیلم همه مردان رئیسجمهور
روایت سعید ارکانزاده از فیلم همه مردان رئیسجمهور
پانصدوبیستوششمین برنامه سینماتک خانه هنرمندان ایران به نمایش فیلم سینمایی «همه مردان رئیسجمهور» ساخته آلن جی پاکولا اختصاص داشت که دکتر سعید ارکانزادهیزدی؛ روزنامهنگار و دکترای فرهنگ و ارتباطات در این نشست به میزبانی کیوان کثیریان مدیر سینما تک خانه سینما به تحلیل این فیلم از منظر نسبت رسانه و قدرت پرداخت. «همه مردان رئیسجمهور» به شنود غیرقانونی از دفتر حزب دموکرات در زمان ریچارد نیکسون میپردازد که به رسوایی واترگیت مشهور شد و استعفای نیکسون را از ریاستجمهوری آمریکا در پی داشت. آنچه در این سخنرانی که متن آن را میخوانیم قابل تامل است، روایت سعید ارکانزاده روزنامهنگار و کارشناس حوزه رسانه، درباره نسبت رسانه و قدرت در جامعه امروز است.
در چیستی روزنامهنگاری تحقیقی
همیشه وقتی فیلم «همه مردان رئیسجمهور» را میبینم یا متنی را درباره رسوایی واترگیت میخوانم، با دیده حسرت به آن نگاه میکنم؛ نه به این علت که بستری را که گزارشهای واترگیت در آن رخ داد، حد اعلای روزنامهنگاری و بهشت آزادی بیان بدانم، بلکه به این علت که در جایی که داستان واترگیت تعقیب و روایت میشد، حداقلها و استانداردهایی از روزنامهنگاری حرفهای برقرار و نهادینه شده بود. امیدوارم در کشور ما هم، با سنت حدود دو قرن روزنامهنگاری، و با این همه استعداد و مهارتی که روزنامهنگاران ما از نسلهای حرفهای گذشته خود آموختهاند، این حداقلها و استانداردها برقرار شود. موضوع فیلم که مهمترین فیلم درباره سمبل گزارشهای تحقیقی در روزنامهنگاری جهان یعنی رسوایی واترگیت است، نسبتی است که رسانه و قدرت با هم برقرار میکنند. گزارش تحقیقی در روزنامهنگاری نقطه اوج کار حرفهای یک خبرنگار است که سعی میکند با مدتها تمرکز بر یک موضوع، فسادها و سوءاستفادهها را افشاء کند و نوری بر کنجهای تاریک سیاست و جامعه، و اقدامات اهالی قدرت بیندازد. فیلم «تمام مردان رئیسجمهور» درباره دو روزنامهنگاری است که با پیداکردن یک سرنخ کوچک، این
آزادی عمل برایشان وجود دارد که آن را دنبال کنند و برسند به یک رسوایی بزرگ که کارگذاشتن دستگاههای استراقسمع در مقر حزب دموکرات آمریکا در ساختمانهای واترگیت باشد. آمریکا در آن زمان با اینکه در دهههای پس از جنگ جهانی دوم وضعیت قدرتمندی در جهان داشت، درگیر جنگ ویتنام بود و در دوران جنگ سرد با شوروی به سر میبُرد. اینکه دو روزنامهنگار بتوانند سرنخی را در یک روزنامه دنبال کنند و رسواییای را برای حزبی به وجود بیاورند که رئیسجمهور متبوعش در رأس یکی از قطبهای جهان دوقطبی است، شاید ورای تصور مایی باشد که اینجا نشستهایم و زورِ روزنامهنگارهایمان حتی به روابطعمومی وزارتخانهها هم نمیرسد، چه برسد به سطوح بالاتر.
این فیلم برای روزنامهنگاران جنبههای آموزندهای از نظر حرفهای دارد، از جمله سکانسی که در آن، کارل برنستینِ باتجربهتر به خانه زنِ جوانِ دفتردارِ خزانهداریِ کمیته انتخاب مجدد نیکسون میرود و با بهانههایی مثل روشنکردن سیگار یا پذیرفتن دعوت به قهوه، کمکم اطلاعات را از او میگیرد. بازی درخشان داستین هافمن این سکانس را به یک کلاس مصاحبه در روزنامهنگاری تبدیل کرده است. سکانس شورای تیترِ روزنامه واشنگتنپست و بهطور کلی، تحریریهای که از روزنامه به تصویر کشیده میشود برای هر روزنامهنگاری جذاب است. هنگامی که «Deep Throat»، منبع خبری اصلی برنستین و وودوارد، میگوید «رد پول را دنبال کن» (follow the money)، یکی از بزرگترین قواعد روزنامهنگاری تحقیقی را به میان میکشد. بعدتر در فیلم میبینیم که وقتی فشارها روی واشنگتنپست خیلی شدید میشود و تکذیب پشت تکذیب میآید، بن بردلیِ افسانهای، سردبیر روزنامه، چطور پشت نیروهای تحریریهاش درمیآید و از آنها حمایت میکند. آخر فیلم، وقتی خبرنگارها میبینند رسوایی واترگیت خیلی عمیقتر از این حرفهاست، سردبیر برایشان از اهمیت متمم اول قانون اساسی درباره آزادی بیان و حرمت
آزادی رسانه صحبت میکند. اما همه این حرفهگراییها در روزنامهنگاری ناشی از قدرتمندی و ریشهدار بودن رسانهها و آزادی عمل آنها در برابر اهالی قدرت است. اگر نهادهای تثبیتشده رسانهای، و بهطور کلی نهادهای مدنی، در ایالاتمتحده اینقدر ریشه ندوانده بودند، محال بود در رابطۀ رسانهها با قدرت، رسانهها و روزنامهنگاران اینقدر ارج و قرب داشته باشند.
نظام رسانهای و ساختار قدرت
در توضیح نسبت رسانه و قدرت، ابتدا بیاییم با همۀ پیچیدگیهایی که علوم سیاسی و روابط قدرت در کشورها دارند، قدرت را به قدرتهای سیاسی و اقتصادی تقلیل بدهیم. قدرتهای سیاسی یعنی کسانی که صاحب رسمی قدرت سیاسی هستند، مثل مقامات و صاحبمنصبان، یا افراد پشت پرده سیاست در کنجهای تاریک ساختارهای سیاسی؛ قدرتهای اقتصادی یعنی افراد دارای مال و ثروت فراوان، تصمیمگیران در مناسبات اقتصادی یا برخورداران از رانت و انحصار. وقتی به نسبت رسانه و قدرت اشاره میکنیم، منظور این است که رسانه در برابر این قدرتهای سیاسی و اقتصادی چه جایگاهی دارد. این را هم باید در نظر گرفت که قدرت سیاسی کاملاً منفک از قدرت اقتصادی نیست و در بسیاری از مواقع، قدرتهای سیاسی و اقتصادی همپوشانیهای وسیعی با هم دارند و زایندۀ یکدیگرند.
ما در کشورهای دنیا چند نوع نظام رسانهای داریم. نظام رسانهای شامل رسانههای رسمی و جایگزین یک کشور و روابط این رسانهها با یکدیگر است، بهاضافه روابط این رسانهها از سویی با مردم و از سوی دیگر، با قدرت. یکی از مهمترین تحقیقاتی که درباره نظامهای رسانهای جهان انجام شده و حالا به یک کتاب کلاسیک در علوم ارتباطات تبدیل شده، کتابی است که در سال ۱۹۵۶ سه محقق برجسته ارتباطات به نامهای فرد سیبرت، تئودور پترسون و ویلبور شرام با عنوان «چهار تئوری مطبوعات» در دانشگاه ایلینویز منتشر کردند. این چارچوببندی از نظامهای رسانهای توسط محققانِ بعدی بارها حک و اصلاح شده اما همچنان استخوانبندی آن سر جای خودش است. نویسندگان کتاب «چهار تئوری مطبوعات» نظامهای رسانهای جهان را در آن زمان به چهار مدل کلی دستهبندی میکردند: مدل اقتدارگرا، مدل آزادیخواه، مدل کمونیستی شوروی و مدل مسئولیت اجتماعی.
در اینجا، برای اینکه بحث را از این هم سادهتر بکنم، این چهار مدل نظام رسانهای را به دو مدل تقلیل میدهم: مدل اقتدارگرا و مدل آزادیخواه. در واقع، مدلهای اقتدارگرا و کمونیستی شوروی را که حالا دیگر وجود ندارد در هم ادغام میکنم و مدلهای آزادیخواه و مسئولیت اجتماعی را هم به یکدیگر میآمیزم.
در مدل نظام رسانهای اقتدارگرا (Authoritarian)، رسانهها بدون داشتن استقلال واقعی، از حکومت که قدرت سیاسی رسمی است، پیروی میکنند و در خدمت تمایل حکومت به بقا و پایداری ساختار قدرت موجود هستند. در این نظام رسانهای، رسانهها نباید کاری کنند که قدرت موجود تضعیف شود یا به ارزشهای غالب اخلاقی و سیاسی آن خدشهای وارد شود. پس سانسور توجیه میشود و با کارهای مختلفی از جمله وضع قانون جزایی برای رسانهها و روزنامهنگاران مخالف، کنترل مستقیم حکومت بر تولید محتوا، بستن مالیات بر رسانههای منتقد، کنترل ورود رسانههای خارجی، دخالت در انتخاب هیئت تحریریه، توقیف انتشار و دستگیری روزنامهنگاران منتقد، بروز پیدا میکند.
در مدل نظام رسانهای آزادیخواه (Libertarian)، تمایلات تکتک افراد در اولویت قرار دارد. هرگونه سانسور مطالب قبل از انتشار و هرگونه مجوز گرفتن برای انتشار و توزیع اطلاعات و اخبار ممنوع است و حکومت نمیتواند رسانههایی را که به آن انتقاد میکنند، تحت تعقیب قرار دهد. رسانهها بهنمایندگی از مخاطبان و مردم، چشم و گوش آنها هستند و بر رفتار و کردار قدرتمندان ــ چه قدرت سیاسی و چه قدرت اقتصادی ــ نظارت میکنند و خطاها را گزارش میدهند. ساختار حقوقی رسانهها هم طوری تعریف شده است که چنین آزادیای را تضمین میکند. برای مثال، در همین آمریکا فیلم «تمام مردان رئیسجمهور»، متمم اول قانون اساسی آزادی بیان را نهتنها برای رسانهها بلکه برای تمام افراد تضمین کرده است.
حالا میتوان روشنتر فهمید که رسانهها در چین، در کره شمالی، در شوروی سابق، در آلمان نازی، در چکسلواکی بعد از بهار پراگ یا در شیلی دوره پینوشه برای تعریف رابطه بین رسانه و قدرت، و رسانهها در فرانسه یا بریتانیای کنونی یا در آمریکای زمان رسوایی واترگیت، از چه مدلی پیروی میکنند و میکردند. البته باید تأکید کرد که آلمان نازی و آمریکای واترگیت احتمالاً دو سر متمایز یک طیف هستند و بسیاری از نظامهای رسانهای در مابین این قطبهای متضاد قرار میگیرند. گاهی هم در یک کشور واحد، سطح آزادی رسانهها میتواند در دورههای مختلف متفاوت باشد، مثل همین ایران خودمان که نظام رسانهای دوره انقلاب مشروطه با نظام رسانهای محمدعلیشاهی بهکلی فرقی میکرده، یا نظام رسانهای دهه ۱۳۲۰ با نظام رسانهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد بسیار متفاوت بوده است.
در این میان، داستان کشورهای اصطلاحاً جهان سوم سابق یا کشورهای بهاصطلاح در حال توسعه کنونی میتواند متفاوتتر هم باشد؛ گاهی گفته میشود توسعه در کشورهایی که نیاز به پیشرفت اجتماعی و فرهنگی بیشتری دارند باید آمرانه باشد و رسانهها نقش معلم و مروج را بازی کنند و برای همین، آزادی رسانه و ارتباط نقادانهاش با قدرت، زیر سایه توسعه و آبادانی کشور میرود. که البته باید بگویم این میتواند یک استدلال خطرناک باشد و بهبهانه توسعه و پیشرفت، آزادی رسانهها و بهتبع آن، آزادی مردم گرفته شود.
تا اینجا میتوانیم بحث را اینطور خلاصه کنیم که ما در جهان شاهد دو نوع نظام رسانهای هستیم که در فیلم «تمام مردان رئیسجمهور» نوع آزادیخواهاش را مشاهده میکنیم. فیلم «تمام مردان رئیسجمهور» مثل بسیاری از فیلمهای هالیوودیِ دیگر همچون فیلم «اسپاتلایت» ساخته تام مککارتی محصول سال ۲۰۱۵، یا فیلم «پست» به کارگردانی استیون اسپیلبرگ در سال ۲۰۱۷، آن نوع روزنامهنگاری را به ما نشان میدهند که در ایران در حال حاضر بسیار دور از دسترس است. در همان اول فیلمِ «همه مردان رئیسجمهور» میبینید که وقتی باب وودوارد به سرنخی در یک سرقت معمولی در دفتر حزب دموکرات ظنین میشود، چطور درِ دادگاه به رویش باز است و میتواند منابع خبری را سوالپیچ کند. میزان دسترسیهایی که خبرنگاران در این فیلم به منابع خبری و اطلاعات مقامات و مشاهیر دارند و بسیاری از فعالیتهای حرفهای روزنامهنگاری آن، اساساً برای ما که در ایران روزنامهنگاری میکنیم تعریفنشده است. اما باید قبول کرد که به هر حال این یک فیلم هالیوودی است.
اهمیت واترگیت در تاریخ روزنامهنگاری
افشای رسوایی واترگیت در سال ۱۹۷۲ رخ داد و واشنگتنپست بهخاطر افشای آن برای همیشه در تاریخ روزنامهنگاری جهان ماندگار شد. دو سال بعد، وودوارد و برنستین کتابی با عنوان «تمام مردان رئیسجمهور» نوشتند و در آن، ماجرای پوشش خبری این رسوایی را تعریف کردند. کمپانی برادران وارنر امتیاز کتاب را خرید، ویلیام گلدمن فیلمنامهای دراماتیک برای آن نوشت و دو ستاره معروف آن زمان، داستین هافمن و رابرت ردفورد، نقش دو خبرنگار اصلی را بازی کردند. در نهایت فیلم نامزد هشت جایزه اسکار شد و عاقبت چهار اسکار هم گرفت. همهچیز این فیلم همراه با جذابیتهای هالیوودی است. حتی گلدمن برای اینکه آن را دراماتیکتر کند، برخی واقعیات را هم تغییر داده است، از جمله مهمترین آنها اینکه هیچوقت « Deep Throat» به وودوارد نمیگوید «رد پول را دنبال کن».
اما حقیقتِ رابطه قدرت و رسانه در رسوایی واترگیت، فراتر از روایت هالیوودی فیلم است. واترگیت فقط محصول یک روزنامهنگاری حرفهایِ صرف نبود. اصلاً کل داستان واترگیت پیش نمیآمد اگر در پشت پرده، سیاستمدارها و قدرتمندان با هم درگیر نمیشدند. از سوی دیگر، برخی مسائل شخصی هم در این رسوایی تأثیر داشت. « Deep Throat» که منبع اصلی خبری ماجراست، تا سالها ناشناخته بود. تازه در سال ۲۰۰۵، ۳۱ سال بعد از استعفای نیکسون، معلوم شد که « Deep Throat» مارک فِلت (Mark Felt) معاون افبیآی بوده است. باب وودوارد در سال ۲۰۰۶ کتابی مینویسد با عنوان «The Secret Man» یا «مرد ناشناس» که داستان «Deep Throat» است. وودوارد در آنجا میگوید در سال ۱۹۷۱ جان ادگار هووِر میمیرد، همان رئیس بسیار مشهور افبیآی که مادامالعمر و ۴۷ سال در رأس افبیآی بود و داستان زندگیاش را میتوانید در فیلم «جِی. ادگار» محصول سال ۲۰۱۲ با بازی لئوناردو دیکاپریو، در نقش هووِر، به کارگردانی کلینت ایستوود ببینید. در سال ۱۹۷۲ پاتریک گرِی، یک افسر نیروی دریایی که تجربه چندانی در افبیآی نداشت، ریاست افبیآی را بر عهده میگیرد، درصورتیکه « Deep Throat»ِ معروف
ما یعنی مارک فِلت، هم به هووِرِ مرحوم بسیار وفادار بوده و هم ۳۰ سال سابقه کار در افبیآی داشته و یکی از پیشکسوتان آنجا به شمار میرفته است. وودوارد میگوید که فِلت از این انتصاب ناراحت بود و همین باعث شد اسرار واترگیت را به بیرون درز بدهد و ضربهای کاری به نیکسون وارد کند. با این حال، با اینکه اغراض شخصی افراد هم میتواند در داستان واترگیت دخیل باشد، اما باید گفت قصهای به این بزرگی و با این دامنه تأثیر، حتماً فراتر از صرفاً ارادۀ معاونِ ناراضیِ افبیآی پیش رفته است.
پس ماجرا فقط فعالیت چند روزنامهنگار ازجانگذشته عاشق کارشان است که برای رسیدن به حقیقت به آب و آتش میزنند و متمم اول قانون اساسی درباره آزادی بیان برایشان نوعی جلوه قدسی دارد. بله، رسیدن به حقیقت و اصول اساسی اخلاق حرفهای و مسئولیتهای اجتماعی روزنامهنگار در آمریکا مهم است و میتواند سرمشق روزنامهنگاری حرفهای قرار بگیرد، چنانکه یکی از بهترین کتابهای تشریحکننده این اصول کتاب «عناصر روزنامهنگاری» نوشته بیل کوواچ و تام روزنستِیل در سال ۲۰۰۱ است؛ اما به این روزنامهنگاری از زاویهای انتقادی هم میتوان نگاه کرد.
روزنامهنگاری در آمریکا ــ مهد سرمایهداری دنیا ــ به تمام معنای کلمه خصوصی و تجاری است. ما در روزنامهنگاری آمریکا شاهد پدیدۀ «Corporate Media» یا «رسانههای شرکتی» هستیم. به عبارت دیگر، در ایالات متحده رسانهها زیرمجموعه شرکتهای بزرگ و خودشان مثل یک شرکت هستند و باید با رقابتهای تجاری، به هر ترتیبی که شده تراز سود و زیان خود را متوازن کنند. اگر رسانهای زیانده باشد، بدون تعارف از بین خواهد رفت. اینطور نیست که یک وزارت فرهنگ باشد که مثل برخی از کشورهای اروپایی به رسانهها یارانه بدهد و آنها را سر پا نگه دارد. به همین دلیل است که جذب مخاطب و جلب توجه برای رسانههای آمریکا بازی مرگ و زندگی است. از سوی دیگر، شرکتهای زیادی هم هستند که رسانهها را بههوای رسیدن به سود بیشتر یا حتی استفاده تبلیغاتی از آنها میخرند. در همین سال گذشته میلادی بود که مجله «آتلانتیک» گزارشی تحقیقی نوشت درباره شرکتی به نام «اولدِن گلوبال کپیتال» در آمریکا که روزنامهها و رسانههای بسیاری را خریده است و بهتدریج اموال و املاک آنها را صاحب شده، نیروهای تحریریه را تعدیل کرده و آنها را به خاک سیاه نشانده است. روزنامههای معروف
«شیکاگو تریبیون»، «بالتیمور سان» یا «نیویورک دیلینیوز» از قربانیان این شرکت هستند. گاهی شرکتهای بزرگ دست به خرید روزنامهها میزنند برای اینکه نفوذی غیرمستقیم بر افکار عمومی داشته باشند. همین روزنامه «واشنگتنپست» را در سال ۲۰۱۳ جف بزوس، مؤسس شرکت «آمازون»، خرید. میتوان گفت غیر از روزنامه «نیویورکتایمز» که همچنان خانوادگی اداره میشود، دیگر خبری از رسانههای خانوادگی در آمریکا که زمانی اکثریت شکل مالکیت رسانهها را در دست داشتند، نیست. حالا هم مارتین بارون، سردبیر واشنگتنپست، قسم و آیه میآورد که ما کار حرفهای خود را میکنیم و جف بزوس تأثیری بر کارمان ندارد، اما چطور میتوان باور کرد که رئیس بزرگ در بزنگاهها بر آرای تحریریه روزنامه اثری نداشته باشد، آن هم برای مایی که در ایران مدیران رسانههایمان اغلب دنبال کار و کاسبیهای آبوناندار یا هواداری از جناحهای سیاسی هستند.
با این حال، نباید سنت روزنامهنگاری حرفهای در آمریکا و اروپا را دستکم گرفت. اگر توسعه و بالندگی یک کشور از نهادهای مدنی ریشهدارش نشأت بگیرند، میتوان گفت توسعهای که فرهنگ و سیاست و جامعه در غرب به آن رسیده، تا حد زیادی مرهون حرفهایگراییِ رسانههایش بوده است. این حرفهایگرایی در روزنامهنگاری اروپایی حتی تا جایی پیش میرود که انواع طبقات، اعم از طبقات فرودست یا قدرتمند، شاهد انعکاس خواستهها و منافع خود در رسانهها هستند. مخصوصاً در اروپا، رسانههای عمومی (public media) سعی میکنند تاحدودی صدای بیصدایان و قدرت بیقدرتان هم باشند. رسانهها آنقدر در فرهنگ غربی ریشهدار و قوی هستند که نقلقول ادموند بِرک در سال ۱۷۸۷ ورد زبانها شده درباره اینکه مطبوعات رکن چهارم مشروطیت در نظام سنتی فئودالی اروپای آن زمان بودند. حالا که نظام فئودالی تمام شده، به رسانهها میگویند رکن چهارم دموکراسی.
اقتدارگرایی نظامهای رسانهای
تا اینجای کار، در شرح و بسط رابطه رسانهها و قدرت به روی خوش و خرم این رابطه اشاره کردهایم و با مدل آزادیخواهیِ نظامهای رسانهای همراه بودهایم. حالا کمی هم به زوایای تاریک در مدل اقتدارگرای نظامهای رسانهای بپردازیم. شاید یکی از سمبلهای این نوع رسانهها رادیو در دورۀ هیتلر و روزنامه «پراودا» در حکومت شوروی باشد. روزنامهنگاری در این نظامهای رسانهای، رسماً ابزار تبلیغات سیاسی یا همان پروپاگاندا بودهاند. این روزنامهنگاری کاری به حقیقت ندارد، بلکه سعی میکند ذهن مخاطبان را تسخیر کند و عقاید حکومت را در قالب حقایق به او تزریق کند. ما در ارتباطات نظریهای داریم تحت عنوان نظریه «تزریقی» یا «گلوله جادویی» که نشأتگرفته از دوره هیتلر و افکار تبلیغاتی گوبلز است. در این نظریه، پیامها گلولههای شلیکشده از تفنگ رسانه به مخاطب یا مایعی در سوزن تزریقشده به مخاطب تلقی میشوند که فوراً بر او اثر قدرتمندی میگذارند و افکار و نظراتش را شکل میدهند. این نظریه که مخاطب را یک فرد کاملاً منفعل در نظر میگیرد، حالا دیگر منسوخ شده است اما بسیاری از رسانههای اقتدارگرا همچنان آن را پیشفرض کار خود میگیرند.
اگر به فعالیتهای روزنامه «پراودا» در شوروی نگاه کنیم، میبینیم که این روزنامه بدون توجه به اینکه حقیقت چیست، مدام از حقیقتی که خودش مدنظر داشته حرف میزده است. طرفه اینکه کلمه «پراودا» در روسیه بهمعنی «حقیقت» است، اما کدام حقیقت؟ رسانه نزد حکومت شوروی یک نوع ابزار حقیقتسازی و دشمنسازی بوده است. ممکن بوده یک شخصیت بلندپایه سیاسی یکشبه از چشمِ حاکمانی همچون استالین بیفتد و از فردایش نهتنها در «پراودا» جایی نداشته باشد، بلکه علیه او هم حرفهای خطرناکی زده شود. معمولاً وقتی کسی در «پراودا» علیهاش صحبت میشد، نابودیاش حتمی بود. جورج اورول اینها را خیلی خوب در رمان تمثیلی «۱۹۸۴» به تصویر کشیده است. مارتین واکر هم در کتاب «قدرتهای جهان مطبوعات» که محمد قائد ترجمه کرده، نوشته است روزنامه «پراودا» چطور تأسیس شد و پیش رفت تا جایی که لرزه بر اندام هر فردِ روسی میانداخت؛ روزنامهای که میبایست طرف مردم را میگرفت، ابزاری شده بود علیه مردم.
حالا دیگر از «پراودا» اثری نیست اما مدل رسانههای اقتدارگرا همچنان در کشورهای مختلف دیده میشوند. بهخصوص حالا که فناوریهای پیشرفته ارتباطی و رسانههای نوین جایگزین رسانههای سنتی شدهاند، روشهای اقتدارگرایانه هم پیچیدهتر شده است. میتوانید، برای نمونه، نگاهی به چین بیندازید تا دریابید با اینترنت چه کرده است: دیواری آتشین (firewall) در مرزهای مجازیاش بنا کرده که با الهام از دیوار چین (great wall) به «great firewall» مشهور شده است. چین پلتفرمهای دیجیتالی خاص خودش را دارد و تقریباً همه پلتفرمهای جهانی در این کشور مسدود شدهاند یا نسخه خاص چینی خود را دارند. سطح نظارت دیجیتالی در این کشور بسیار بالاست تا هر نوع مخالفخوانی سیاسی و مقاومت اجتماعی در نطفه خفه شود. در فضای فیزیکی هم، تعداد بسیار زیادی دوربین مداربسته نظارتی در مکانهای عمومی این کشور نصب شده است و حکومت چین تلاش میکند با توسعه فناوریهای تشخیص چهره، مخالفان را درجا شناسایی و دستگیر کند. بگذریم که بهرغم همه این تلاشها، همین چند هفته پیش شاهد اعتراضات خیابانی چینیهایی بودیم که از ماندن اجباری در خانههای خود برای کنترل شیوع ویروس کرونا،
جانشان به لب رسیده بود.
در آن سوی طیف نظامهای رسانهای، فناوریهای نوین برای مدل آزادیخواه رسانهها هم ارمغانهای فراوانی بههمراه داشته است. در رسانههای جریان اصلی امروز، اصول روزنامهنگاری حرفهای حفظ شده، اما ابزارها مدرنتر شدهاند. در جایی از فیلم «همه مردان رئیسجمهور» میبینیم که برنستین و وودوارد در کتابخانه کنگره نشستهاند و در میان انبوهی از فیشهای کتابهای به امانت گرفتهشده، دنبال اسامی افراد مشخصی هستند. این کار را حالا میشود با یک جستوجوی ساده در پایگاه دادهها انجام داد، بهشرطیکه روزنامهنگار اجازه دسترسی به دادهها را داشته باشد. روزنامهنگاری تحقیقی با ابزارهای فناورانه پیشرفت بسیاری کرده است. در سالهای اخیر پروژههای بزرگی را میبینیم که نهادهایی مثل «کنسرسیوم بینالمللی روزنامهنگاران تحقیقی» با همکاری صدها روزنامهنگار پیش میبرند. یکی از آخرین نمونههای این پروژهها، «اسناد پاندورا» بود که تخلفات مالی دهها سیاستمدار در جهان را با بررسی ۶.۵ میلیون سند شامل ۳ میلیون عکس و یک میلیون و ۲۰۰ هزار ایمیل با همکاری ۶۰۰ روزنامهنگارِ شبیهِ باب وودوارد و کارل برنستین افشا کرد.
پدیده افشاگران
افزون بر این، ما در کنار روزنامهنگاری تحقیقی، با پدیده «افشاگران» هم مواجهایم که اتفاقاً نمونههای سنتی آن هم از دههها قبل وجود داشته، از جمله ماجرای افشای اسناد پنتاگون در سال ۱۹۷۱ که در همین روزنامه واشنگتنپست به سردبیریِ همین آقای بن بردلی افشاء شد و ماجرایش را میتوانید در فیلم «پست» اسپیلبرگ ببینید. گاهی کار افشاگران با روزنامهنگاران ترکیب میشود و نمونههای فوقالعادهای از روزنامهنگاری را به ظهور میرساند. نمونهاش افشاگریهای ادوارد اسنودن بود که با همکاری چند روزنامه از جمله گاردین، توانست حجم انبوهِ شنود اطلاعاتِ شهروندان در آژانس امنیت ملی آمریکا را افشاء کند. نمونه دیگرش کارهای «ویکیلیکس» به مدیریت جولیان آسانژ است. اما وضعیت فعلیِ غمانگیز اسنودن و آسانژ نشان میدهد که کلنجار رفتن رسانه با قدرت بیخطر و بیدردسر هم نیست. اسنودن و آسانژ هر دو در همان آمریکایی فعالیت میکردند که فیلم «همه مردان رئیسجمهور» سعی میکند آن را بهشت روزنامهنگاری نشان دهد. سهل است که در کشورهایی با نظامهای رسانهایِ اقتدارگرا، روزنامهنگاران و افشاگران سرنوشتهای خیلی بدتری را انتظار میکشند.
حالا وقتش رسیده است که پس از مرور نظامهای رسانهای اقتدارگرا و آزادیخواه، و نمایی که از رابطه قدرت و رسانه در کشورهای مختلف ارائه شد، بدانیم فیلم «همه مردان رئیسجمهور» برای ایران و روزنامهنگاری کشور ما چه چیزی در چنته دارد؟ ما در آینه این فیلم چه تصویری از خودمان میبینیم؟ اگر بخواهم روراست باشم، باید بگویم ما بیشتر میتوانیم دریابیم که در آینه این فیلم چه تصاویری از خودمان نمیبینیم.
بگذارید حقایق روزنامهنگاری ایران را با چند سوال مطرح کنم: دسترسی روزنامهنگاران ما به منابع خبری و اطلاعات مقامات و نهادها چقدر است؟ اصلاً میتوانند مثل وودوارد در اول فیلم، وارد دادگاهها شوند و گزارش خود را بنویسند؟ سردبیر یک رسانه در برابر مقامات بلندپایه چقدر استقلال عمل دارد؟ اصلاً آیا رسانهها این توان را دارند کار را تا جایی پیش ببرند که به تغییر مقامات عالی منجر شود؟ باب وودواردها و کارل برنستینهای ما چه کسانی هستند؟ تعدادشان چقدر است؟ اخلاق و اصول حرفهای در روزنامهنگاری ما چقدر رعایت میشود و اساساً قابل اجرا است؟ استقلال و آزادی رسانهها و روزنامهنگاران ما تا جایی که بتوانند روزنامهنگاری تحقیقی واقعی انجام دهند، چقدر است؟ آنها چقدر میتوانند فسادها و سوءاستفادههای اهالی قدرت ــ چه قدرتهای سیاسی و چه قدرتهای اقتصادی ــ را منعکس کنند، بدون اینکه واهمهای از انتشار مطالب خود داشته باشند؟ اصلاً چه سازوکاری برای کشف فسادها و نادرستیها از جانب روزنامهنگاران وجود دارد؟
جواب این سوالهای ناگفته پیداست و همه ما آن را میدانیم. در همین چهار ماهی که پشت سر گذاشتهایم، طبق گزارش انجمن صنفی روزنامهنگاران استان تهران، بیش از ۷۰ روزنامهنگار بازداشت شدهاند که همچنان بیش از ۲۰ نفر آنها آزاد نشدهاند. اگر کارل برنستین و باب وودواردِ فیلم «همه مردان رئیسجمهور» بهجای گزارشکردن استراق سمع در واترگیت، از بیمارستان کسرای تهران و گورستان آیچی سقز گزارش تهیه میکردند، سرنوشتشان چه میشد؟ احتمالاً الآن جایی بودند که نیلوفر حامدی و الهه محمدی هستند. پس میبینیم که نسبت قدرت و رسانه انواع گوناگونی میتواند داشته باشد، و این رابطه صرفاً به علاقه و استعداد روزنامهنگارها و مناسبات داخلی رسانهها ربط پیدا نمیکند. شاید بتوانیم بگوییم با این وضعیت، ما هیچوقت به فیلم «تمام مردان رئیسجمهور» نمیرسیم. قصدم فقط پرداختن به دوره اخیر نیست، بلکه در طول تاریخ معاصر ایران، روزنامهنگارها و رسانهها همواره با گرفتاری و محدودیت و تعطیل و توقیف مواجه بودهاند. نگاه کنیم و ببینیم سرنوشت صوراسرافیل، فرخی یزدی، میرزاده عشقی یا محمد مسعود چه شد. ببینیم چقدر روزنامههایمان عمر کردهاند، چند تلویزیون
خصوصی درست کردهایم، اینترنتمان چه کیفیتی پیدا کرده است.
دیدهبان قدرت بودن
اما چرا اینچنین است؟ چرا ما نمیتوانیم وودواردها و برنستینها و واشنگتنپستها را داشته باشیم، و بهجایش در طیف نظامهای رسانهای، داریم به مدلهای پراودایی نزدیکتر میشویم؟ علتاش را میتوانیم در تسلط قدرت بر رسانهها و سرمشق رسانهای در ذهن تصمیمگیران نظام سیاسی پیدا کنیم. فیلم «همه مردان رئیسجمهور» به ما میگوید رسانهها باید دیدهبان و ناظر قدرت باشند تا مبادا از آن سوءاستفاده شود. اما در ذهن صاحبان قدرت در کشور ما، رسانهها ابزاری برای مهندسی فرهنگی هستند. ذهنیت مهندسی فرهنگی با آزادی اندیشه و بیان تضاد دارد. بگذاریم در آخر کار، یادی از مقاله درخشان «شبان ــ رمگی و حاکمیت ملی»ِ محمد مختاری در کتاب «تمرین مدارا» بکنیم. مختاری در این مقاله میگوید ایران گرفتار فرهنگی است که در آن، «جامعه در هرم قدرتی متجلی شده است که رأس آن کل ساخت و نهادها و تشکیلات قدرت و حاکمیت است و قاعدهاش کل نفوس جامعه را در بر میگیرد و قدرت مستقیماً بر آنها اعمال میشود. در نتیجه، هیچ نهاد واسطهای بین فرد و قدرت حاکم، تنظیمکننده رابطه نیست». در چنین جامعهای که مختاری تصویر میکند، رسانهها صرفاً ابزاری هستند برای شکلدادن، یا بهاصطلاح معروف در بین مقامات، مهندسی افکارِ انسانها و فرهنگ آنها. گویی شهروندان ما انسانهایی فاقد اراده و فکر هستند که نهادهایی باید آنها را ارشاد و اخیراً تبیین کنند و آنها را از گمراهی و ضلالت درآورند. در واقع، رسانههای ما نهادهای مدنیِ ریشهدارِ میانجیِ مردم و حکومت نیستند، بلکه ابزارهای در دست نهادها هستند برای اعمال قدرت بر مردم. طبیعی است که این راه هیچگاه به وضعیت «تمام مردان رئیسجمهور» ختم نشود. نمیدانم که آیا مسافران قطارِ روزنامهنگاریِ ما نوری در انتهای این تونل خواهند دید یا نه. شاید بگویید در هر حال باید امیدوار بود. اما اگر بخواهیم نوری در کار باشد، باید ریلِ این قطار هم عوض شود. صادقانه بگویم: این ریلی که رسانههای ما فعلاً بر آن قرار دارند، قطار را از تونل خارج نخواهد کرد.