| کد مطلب: ۳۱۰۹۰

یادمان‌های منکسر/به بهانه‌ نمایشگاه درسا بسیج در «جامعه‌ی هنری دیهیم»

آنچه در این یادداشت کوتاه در باب نمایشگاه درسا بسیج با نام «گودآل» که چندی پیش در قالب پروژه‌های جامعه‌‌ی هنری دیهیم در پاکدشت به اجرا درآمد مورد نظر من است، تکیه بر نوعی «سیّالیت فضایی» در کار اوست.

یادمان‌های منکسر/به بهانه‌ نمایشگاه درسا بسیج در «جامعه‌ی هنری دیهیم»

«زیبایی همواره غریب است… همواره رگه‌ای از غرابت، غرابت خام، از پیش‌ نیاندیشیده و ناآگاهانه در آن هست…»

- شارل بودلر

توجه به تغییر و دگرگونی فضا و یافتن قرائتی هنری برای آن، دیرزمانی دستمایه‌ی چیزی بوده که با نام «هنر محیطی» می‌شناسیم. در نسبت با فضاهای صنعتی‌ این تطوّرِ محیطی اغلب اشارت‌هایی تند و تیز و گاه حتی رمانتیستی در باب نسبت میان صنعتی‌شدن و امحای طبیعت ‌در خود داشته است. در مقام مثال، آثار آگنس دنس به‌مثابه یکی از بهترین نمونه‌های این نظر‌گاه اغلب مورد ارجاع بوده.  امّا فارغ از این سه‌ضلعیِ زیبایی‌شناسی، صنعت و طبیعت، آنچه در آثار هنرمندانی که اصطلاحاً در حوزه‌ی industerial land art  مشغول به فعالیت بوده‌اند بیش‌وکم مشترک است، درک بسیط آنها از مفهوم «فضا» بوده. فضا اغلب چونان عنصری صُلب در نظر آورده شده که «توصیف» و «فراخواندنش» به‌سان امری «تام و تمام» و «یکپارچه» مورد التفات و ارجاع قرار داشته است.

آنچه اما در این یادداشت کوتاه در باب نمایشگاه درسا بسیج با نام «گودآل» که چندی پیش در قالب پروژه‌های جامعه‌‌ی هنری دیهیم در پاکدشت به اجرا درآمد مورد نظر من است، تکیه بر نوعی «سیّالیت فضایی» در کار اوست. اساس پروژه‌ی او از رخدادی ساده و سرراست سرچشمه گرفته: هنرمند روزی در حین عکاسی از غروب در فضای کارخانه‌ای ورشکسته با گودالی روبه‌رو می‌شود؛ فضایی خالی در دل محیطِ بازِ کارخانه که زمانی قرار بوده دستگاهی در آن نصب شود و درنهایت نیمه‌کاره رها شده است. (شمایلی نمادین از توسعه‌ی صنعتی دو دهه‌ی اخیر در ایران). هنرمند امّا این «خلأ» را به حال خود رها نمی‌کند.

عکس‌هایش از غروب را بر کاغذ بک‌لایت چاپ کرده و در بستر «گودال»‌اش پهن می‌کند. کاغذهای عظیم او در مواجهه با باد و باران و آفتاب شکل نهایی خود را باز می‌یابند. اینگونه که «رسوب» در دل تصاویری از غروب هیبتی دیگرگونه و بدیع می‌زاید. درنهایت عکس‌ها در دل چهاردیواری «گودال» عظیم، آویزان و تنیده با مکان، «فضایی» را برمی سازند که همه‌ی این عناصر «هستند» و هیچ کدام از آن‌ها «نیستند». فضایی که در آن خاطره و فراموشی، سیّالیت و تصلّب، تکرار و تکینگی، در نسبتی موزون در کنار هم می‌نشینند. 

 هنرمند در فضایی دیگر، در یک سوله که بخش دیگری از نمایشگاه‌‌اش را می‌سازد، عکس‌ها و ویدئوهایی از فرآیند دگردیسی مناظر مربوط به پروژه‌اش را به نمایش گذاشته، به همراه مجسمه‌هایی از فرآیند شناژ‌ و آرماتوربندی که از فضای گودآل الهام گرفته. مجسمه‌هایی که گویی ماکت‌هایی‌اند‌ کوچک از مجسمه‌های غول‌آسای یکی از شهیرترین هنرمندان محیطی یعنی ریچارد سرا؛ با همان حضور سنگین فضای صنعتی در کارها.  تمام اینها پروژه‌ی درسا را بدل به پروژه‌ای می‌‌کند که «فضا» و «مکان» و مضمون «زوال» را در نسبتی هارمونیک در کنار هم می‌گذارد.

آنچه اما برای من این پروژه را بدل به اتفاق هنری ویژه‌ای‌ می‌کند، نه بر ساختن «نامکان» (که در جای خود جسورانه‌ است و ناب)، نه تکیه بر مفهوم «زوال» (که احتمالاً به‌شکلی خودآگاه یکی از دلمشغولی‌های اصلی هنرمند بوده)، بلکه غرق‌شدن در یک واگرایی فضایی، یک سیّالیت طغیان‌گونه در کار اوست. فضا در این پروژه دقیقاً در آن جایی که می‌خواهد به کلیّت برسد، در هم می‌شکند و تکّه‌تّکه می‌شود؛ از تعیّن معنایی می‌گریزد. توصیف هنرمند از «زوال» در این «فضا» در اساس «منکسر» است؛ «یادمانی منکسر». آنچه در اینجا «زوال» را به سیاقی «نامنتظر» فراروی‌مان قرار داده، غرابت‌ است.

دقیقاً در همین «غرابت» است که پروژه خود را برمی‌سازد و مسیر منحصربه‌فرد خود در بازپرداخت «خاطره و فراموشی» و دست‌درازی‌های «زوال» را پیش ‌می‌نهد.  نخستین «حس» من زمانی که برای اولین‌بار قدم در «گودآل» گذاشتم، چیزی نبود جز حسی از «رهاشدگی»؛ رهاشدگیِ یادمان‌هایی سرخ‌گون بر کاغذهایی آویخته بر فضای «گودآل». این فضا برای من همان حسی را داشت که دنیای وَنتوی برای پروست: «آنچه از آن بر جای می‌ماند تنها قطعاتی ا‌ست از هم گسسته، جلوه‌هایی نورانی با شکست‌های سرخ از جشنی ناشناخته و پرشور».

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار