| کد مطلب: ۳۱۰۵۰

روانپزشکی که مبارز انقلابی شد/فرانتس فانون: انگاره‌ی پسااستعماری مقدمه‌ای جامع برای ایده‌ها و میراث فانون است

در کتاب «فرانتس فانون: انگاره‏‌ی پسااستعماری» نویسنده نشان می‌‏دهد که فهم فانون از جهان استعمار فهمی مانوی نیست. دسته‏‌بندی‏ه‌ای او دوگانه‌‏های ساده‌‏ی سیاهپوست و سفیدپوست، استعمارگر و استعمارزده و قربانی و قربانی‌‏کننده نیستند. سیاست‌‏های جهانی در ششم دسامبر ۱۹۶۱ روزی که فانون درگذشت بسیار متفاوت از امروز بود

روانپزشکی که مبارز انقلابی شد/فرانتس فانون: انگاره‌ی پسااستعماری مقدمه‌ای جامع برای ایده‌ها و میراث فانون است

ژان پل سارتر در سال 1961، هفت سال پس از سرکوب وحشیانه‌ی جنبش استقلال الجزایر توسط فرانسه، نوشت: «کشتن یک اروپایی، کشتن دو پرنده با یک سنگ است.» به‌هرحال چنین قتلی «ظالم و مظلوم را یکجا از بین می‌برد: یکی می‌میرد و دیگری آزاد می‌شود». سارتر که در فرانسه به خاطر همبستگی‌اش با ضد استعمارگران الجزایری مورد نفرت قرار گرفته بود، می‌خواست مردم را تشویق کند که «چهره‌ی انسان‌گرایی ما» را ببینند. او نوشت: «شما که خیلی لیبرال هستید، آنقدر انسان‌دوست هستید، که عشق به فرهنگ را تا سرحد فخرفروشی می‌کشانید، وانمود می‌کنید که فراموش می‌کنید مستعمره‌هایی دارید که در آن قتل عام به نام شما انجام می‌شود.»

سارتر این کلمات مهیج را در مقدمه‌ای بر «دوزخیان روی زمین» نوشت، رساله‌ای ضداستعماری از فرانتس فانون، فیلسوف سیاسی و روانپزشک فرانسوی. فانون که سال‌ها در الجزایر برای آزادی این کشور به مبارزه پرداخته بود، در زمان انتشار این کتاب کمتر شناخته شده بود و شهرت سارتر توجه گسترده‌ای را به آثار فانون جلب کرد، اما همچنین باعث استقبال اولیه‌ی غرب از اثرش شد. 

در سال 1954، زمانی که فرانسه قتل عام و شکنجه را در مستعمره‌ی الجزایر عادی کرد، فانون به عنوان روانپزشک در بیمارستانی در الجزایر کار می‌کرد. در مواجهه با شکنجه‌گران، پلیس فرانسه و قربانیان الجزایری آن‌ها، متقاعد شد که درمان روانپزشکی بدون نابودی استعمار - یک شر مطلق - نمی‌تواند کارساز باشد. او فهمید که دیگر نمی‌تواند به حمایت از تلاش‌های فرانسه حتی به‌طور غیرمستقیم از طریق کار بیمارستانی‌اش ادامه دهد این شد که استعفایش را به وزیر مقیم تسلیم کرد که بعدها به متنی تأثیرگذار در محافل ضداستعماری تبدیل شد: «زمانی می‌رسد که سکوت تبدیل به بی‌صداقتی می‌شود. مقاصد حاکم بر وجود شخصی با تهاجم دائمی به رایج‌ترین ارزش‌ها همخوانی ندارد. برای چندین‌ماه وجدان من محل بحث‌های نابخشودنی بوده است و نتیجه‌ی عزم ناامید نشدن از انسان و به عبارت دیگر از خودم است. تصمیمی که گرفته‌ام این است که نمی‌توانم به هر قیمتی مسئولیتی را به عهده بگیرم، به‌بهانه‌ی واهی که کار دیگری نمی‌توان انجام داد.» او بعد از آن به شورشیان الجزایر پیوست که با اکثر آن‌ها نه زبان و نه مذهب مشترک نداشت و درحالی‌که از کشوری به کشور دیگر در آفریقا می‌رفت، مجموعه‌ای آثار در مورد ضرورت، ابزار و دامنه‌ی شورش نوشت.

فرض اساسی فانون - که استعمار، ماشینی از «خشونت عریان» است، که «تنها در صورت مواجهه با خشونت بیشتر تسلیم می‌شود» - در سراسر آسیا و آفریقا هرجا که شورش‌های مسلحانه علیه استعمارگران غربی به راه افتاد، بحث‌برانگیز شده بود. در سال 1959، در گینه، کشتار کارگران اعتصاب‌کننده‌ی بارانداز توسط پلیس پرتغال، شاعر و فعال امیلکار کابرال را متقاعد کرد که مذاکرات دیپلماتیک را کنار بگذارد و دست به جنگ چریکی بزند. یک سال بعد نلسون ماندلا، یکی از پیروان گاندی، کنگره‌ی ملی آفریقا را در پاسخ به قتل عام سیاهپوستان آفریقای جنوبی در شارپیویل به مبارزه مسلحانه هدایت کرد. ماندلا گفت: «خشونت دولتی تنها می‌تواند یک کار را انجام دهد و آن ایجاد خشونت ضدخشونت است.» فانون ضدخشونت را به‌عنوان نوعی درمان برای بومیان غیرانسانی معرفی کرد: «از آنجایی که شما و هم‌نوعان‌تان مانند سگ‌ها کشته می‌شوید، وقتی با مردم غیرانسانی رفتار می‌شود، باید از همه‌ی ابزارهای موجود برای اثبات ارزش خود به‌عنوان انسان استفاده کرد.»

از نظر فانون بورژوازی غربی «اساساً نژادپرست» بود و «ایدئولوژی بورژوازی» برابری و شرافت تنها پوششی برای غارتگری کاپیتالیست ـ امپریالیست بود و استدلال می‌کند مبانی مادی و ایدئولوژیک غرب ریشه در برتری سفیدپوستان دارد. او مدعی شد که امپریالیست‌های اروپایی، قرن‌ها در جهان توسعه‌نیافته مانند جنایتکاران جنگی عمل کردند و از تبعید، قتل عام، کار اجباری و برده‌داری برای به دست آوردن ثروت استفاده کردند. ازجمله بدترین جنایات آن‌ها برهم زدن هویت سیاهان، تخریب فرهنگ و جامعه و القای احساس حقارت بود. فانون مشخصه‌ی اندیشه اروپایی را گفت‌وگوی خودمحورانه و به‌طور فزاینده خودشیفته می‌داند.

در همان زمان، فانون از مستعمره‌شدگان خواست که «از متهم کردن» اربابان سفیدپوست خود دست بردارند و کاری را انجام دهند که آن‌ها آشکارا در انجام آن شکست خورده بود: شروع «تاریخ جدیدی از انسان» که «ارزش‌های جهانی‌سازی» را پیش می‌برد. به نظر او، ناسیونالیسم ضداستعماری تنها اولین گام به سوی یک انسان‌گرایی رادیکال جدید «برای اروپا، برای خودمان و برای بشریت» بود. او قبلاً از ادعای هویت و فرهنگ تعریف‌شده‌ی نژادی فاصله گرفته بود. او نوشته بود که «خطای بزرگ سفید» غرور نژادی، نباید با «سراب بزرگ سیاه» جایگزین شود. او در اولین کتاب خود با عنوان «پوست سیاه، صورتک‌های سفید» نوشت: «به‌هیچ‌وجه مجبور نیستم خودم را وقف احیای تمدن سیاه‌پوستی کنم که به ناحق نادیده گرفته شده است.

این‌ها بخشی از ایده‌های فرانتس فانون بود که سال‌ها علیه استعمار و نژادپرستی جنگیده بود. ایده‌های این نویسنده و روانپزشک در کتابی با عنوان «فرانتس فانون: انگاره‌ی پسااستعماری» نوشته‌ی نایجل گیبسون گردآوری شده که مقدمه‌ای عالی برای ایده‌ها و میراث فانون است. گیبسون او را به‌عنوان یک شخصیت واقعاً پیچیده در زمینه‌ی زمانه خود و فراتر از آن بررسی می‌کند. او استدلال می‌کند که برای فانون، نظریه یک وظیفه‌ی عملی برای کمک به تغییر جهان دارد. در مفهومی عمیقاً سیاسی، گیبسون از ما می‌خواهد که سهم فانون را به‌عنوان منتقد مدرنیته مجدداً ارزیابی کنیم و مفاهیم آگاهی، انسان‌گرایی و تغییرات اجتماعی را در نور جدیدی ارزیابی کنیم.

این اثر درواقع بررسی جامع زندگی، ایده‌ها و میراث فرانتس فانون است که یکی از تأثیرگذارترین و بحث‌برانگیزترین متفکران دوره‌ی پس از جنگ جهانی دوم بود که به‌خاطر نظریه‌های رادیکال خود در مورد نژاد، انقلاب، خشونت، هویت و عاملیت شهرت دارد. آرای فانون عمیقاً ریشه در تجربیات او به‌عنوان یک مرد سیاهپوست در کشوری استعماری دارد. نوشته‌های او منعکس‌کننده تغییر او از یک روانپزشک به یک انقلابی الجزایری است که تأثیرات روانی و فرهنگی استعمار را برجسته می‌کند. نویسنده در این کتاب به موضوعات مختلفی درباره‌ی فانون پرداخته است. بحث اول نژاد و هویت است. او تأثیرات نژادپرستی را بر سیاهپوستان، مطابق با تحلیل فانون شرح می‌دهد. با این حال فانون شاید بیشتر به‌خاطر دیدگاه‌هایش در مورد خشونت به عنوان ابزار ضروری برای استعمارزدایی مشهور است. 

او استدلال می‌کند که خشونت نیرویی است که می‌تواند به افرادی که در کشوری مستعمره زندگی می‌کنند، کمک کند تا انسانیت و عاملیت خود را بازیابند و هویت خود را برسازند. این نظریه به‌طور جامعی در اثر اصلی او، «دوزخیان روی زمین» مورد بحث قرار گرفته است، جایی که او معتقد است خشونت انقلابی برای رهایی مردم تحت ستم ضروری است. یکی دیگر از موضوعات کتاب بررسی دیدگاه فانون درباره‌ی ناسیونالیسم است که فقط در مورد کسب استقلال سیاسی نیست، بلکه در مورد ایجاد یک انسان‌گرایی (اومانیسم) جدید است که فراتر از دوگانه‌های استعماری است. درواقع فانون جامعه‌ای را متصور است که در آن همه مردم بتوانند با کرامت و برابری همزیستی داشته باشند.

در این کتاب نویسنده نشان می‌دهد که فهم فانون از جهان استعمار فهمی مانوی نیست. دسته‌بندی‌های او دوگانه‌های ساده‌ی سیاهپوست و سفیدپوست، استعمارگر و استعمارزده و قربانی و قربانی‌کننده نیستند.  سیاست‌های جهانی در ششم دسامبر 1961 روزی که فانون درگذشت بسیار متفاوت از امروز بود. در آن زمان آفریقای تازه استقلال‌یافته در حال ظهور بود. در سال 1960، 16کشور آفریقایی استقلال خود را بازیافتند، اتفاقی که نویدبخش آزادی سرزمین برگزیده‌ی فانون یعنی الجزایر بود. در آن دوران شاید جهان در رخوت‌زده‌ترین لحظه‌ی جنگ سرد گرفتار بود. با این‌حال با وجود گذشت 40سال و پایان جنگ سرد و پا گذاشتن جهان به مرحله‌ای جدید از آگاهی ستم‌دیدگان متن‌های فانون و محرومان ناخرسند امروز همچنان با همان زبان کینه و انتقال لب به سخن می‌گشایند.  کتاب «فرانتس فانون: انگاره پسا استعماری» نوشته نایجل گیبسون با ترجمه‌ی راهله فتوحی در 332 صفحه توسط انتشارات کرگدن منتشر شده است. 

170368

معرفی کتاب

فرانتس فانون: انگاره پسااستعماری

نویسنده: نایجل گیبسون

مترجم: راهله فتوحی

انتشارات: نشر کرگدن

قیمت: 340 هزار تومان

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین