فاین تذهبون
«رومن گاری»، نویسنده شهیر فرانسوی رمانی دارد بهنام «سگ سفید». داستاناش در اصل برمیگردد به رخدادهای حقیقی زمان کنسولگری و اقامتاش در آمریکا بههمراه همسر بازیگرش. یکی از خطوط داستان دربارهی سگی است که تنها سیاهپوستان را میگیرد. درحقیقت نژادپرستان افراطی طوری تربیتاش کردهاند تا تنها نسبت به سیاهان واکنش نشان دهد. رومن گاری در مقام راوی این داستان از این مسئله بهشدت شگفتزده است. رفتار این سگ توجهاش را جلب میکند. نهایتاً یکی از آشنایان سیاهپوستاش میگوید حاضر است سگ را ببرد و طوری تربیتاش کند که دیگر چنین واکنشی به نژاد سیاه نداشته باشد. سگ را به او میدهند. میرود و بعد از مدتی با سگ تربیتشده برمیگردد. سگ دیگر نسبت به خود او که سیاهپوست است و سایر سیاهان، واکنش خشنی ندارد، اما حالا اتفاق دیگری افتاده؛ او تنها سفیدپوستها را گاز میگیرد. رومن گاری با این داستان تمثیلی میسازد از دیگری و غیرخودیسازی نژادی و اقلیمی. ایدهای که سالها پیش «فرانتس فانون»، روانپزشک و فیلسوف اهل مارتینیک و پس از او بسیاری از فیلسوفان پسااستعماری در بابش سخن گفتهاند. وقتی ملت و نژادی از «ما» سخن میراند، اگر بخواهد کرامت انسانی و نفس شرافت آدمی را نادیده بگیرد، شروع میکند به دوگانهسازیهای خود/دیگری و تبعیض را بر این اساس در جامعه جاری میسازد، گویی که برخی آدمها از بقیه آدمترند. نتیجهاش چیزی جز افزایش خصومت و خشونت نیست. چون طرف مقابل نیز در واکنش به این نگرش، ما را دیگری و خود را برتر میداند و اگر ظلم ببیند، در پاسخ ظلم خواهد کرد.
ما در منطقهی ملتهبی زندگی میکنیم. امسال دوباره این التهاب اوج گرفته است. نگاهی از نمای دور به منطقه وحشت را بر وجود آدمی حاکم میکند. یمن از آن سو به کشتیهای بیگانه حمله میکند، آمریکا و اروپا یمن را میزنند، اوضاع فلسطین همچنان بهشکل تراژیکی بحرانی است، لبنان بر لبه تیغ قرار دارد، سوریه به مویی بند است، ایران از سوی داعش مورد حمله قرار میگیرد، در پاسخ به مواضعی در عراق، سوریه و پاکستان حمله میکند، پاکستان در پاسخ ایران را میزند، روسیه و اوکراین همچنان گلاویزند و تنش ارمنستان و آذربایجان هم آتش زیر خاکستر است. در این میانه با وجود خویشتنداری برخی طرفهای درگیر، بههرحال تلفات و خساراتی در کار است و جان انسانهای بیگناه نیز گرفته میشود. انسانبودن هویتی مقدس و بنیادین است. تمام انگها، از نژاد، رنگ پوست، ملیت، جنسیت، حتی عقیده مذهبی و مرام سیاسی، ذیل این انسانیت بنیادین قرار میگیرند. کرمان، بلوچستان، تهران و کردستان و عرب و عجم و شیعه و سنی ندارد. خودمان را بگذاریم جای اقوام و ملیتهای دیگر. اگر در کشوری دیگر، تنشی رخ دهد و سخنگوی رسمی آن کشور در رسانهای رسمی برای کماهمیت نشان دادن تنش و تحت کنترل بودن اوضاع بگوید، مثلاً در فلان حمله هموطنان ما آسیبی ندیدهاند و فقط چند ایرانی به هلاکت رسیدهاند و مجری در پاسخش بگوید «خدا را شکر!»، برای ما چه معنایی خواهد داشت؟ آیا برایمان بدل به کینه نمیشود و سیل ناسزا و رفتارهای خصمانه حقیقی و مجازی را نثار آن کشور، آن دولت، آن رسانه و آن مجری نخواهیم کرد؟
رفتاری که زشت و غیراخلاقی است جناح، حزب و ملیت نمیشناسد. کودک فلسطینی، افغان، بلوچ، کرمانی و اروپایی، پیش از هر چیز کودکاند. چه مردمی که از فرط کینههای انباشته در سینه کودک کرمانی را انسان نشمارند و دلشان خون نشود برایش، چه آن مقام و آن مجری که اهمیت حادثه را معطوف کنند به ایرانیبودن یا نبودن قربانیان، رفتارشان زشت، خطرناک و نابخشودنی است. نمیشود برای مرگ کودکی از یک قوم و نژاد، عزای عمومی اعلام کرد و قربانیشدن کودک قوم دیگر را قضاوبلا دانست. صداوسیمای ما که این اواخر گویا دیگر نه از سر تصادف و ندانمکاری یکی، دو مجری؛ که چون سیاستی برنامهریزیشده دارد، این فرهنگ را ترویج میکند. آنطرف هم خاصه در فضای مجازی موجی به راه افتاده که تبعات کریهاش را در ماجرای قتل زندهیاد داریوش مهرجویی، جنگ غزه و حمله تروریستی کرمان شاهد بودیم. من یکی که خیلی وحشتزده و شرمگینام از این اوضاع. ما که اینهمه داعیه فرهنگ و پیشینه داریم، حکومت و دولتمان هم که مدعی پیوند به سرچشمه الهی و قدسی هستند؛ بروز و تداوم چنین گفتمانی نشانه کدامیک از اینهاست؟ فرهنگ باستانی یا آموزههای آسمانی؟