خندیدن به موقعیت درد / درباره ۷۰سی
آیا با نمایش و تماشای فقر میشود خندید؟ آیا اساساً سینمای بهاصطلاح کمدی باید از موقعیت درد و رنج طبقه فرودست، دستمایه خنداندن استخراج کند؟
شرایط حکایت از استیصال جامعه دارد. عمده مردم به لحاظ روانی در حال تجربه استیصال و دلزدگی از واقعیتهای موجود در جامعه هستند. فارغ از این، انگار ایجاد حس خشم، توهین و تمسخر از مهمترین سازوکارها، برای خارج کردن مردم از حالت تعقل و تعمق و پیوند با یکدیگر است. سوال اینجاست که آیا با نمایش و تماشای فقر میشود خندید؟ آیا اساساً سینمای بهاصطلاح کمدی باید از موقعیت درد و رنج طبقه فرودست، دستمایه خنداندن استخراج کند؟
انتظار این است که طبقه تهیدست، هم باید در چرخدندههای بحرانهای اقتصادی لهیده شود و هم زندگیاش، موضوع و مسئله خندیدن شود. گویی سینما در بازنمایی این طبقه تنها میتواند با افراطوتفریطهایی، آنان را آدمهای لمپن، بیسواد، عاری از درک و شعور معرفی کند که زندگیشان چیزی جز خندیدن برای تماشاچی ندارد.
طبقهای که زندگی آنها ظاهراً یک قصه بیش ندارد؛ خندیدن به بزرگنماییهای زندگی پرمحنت آنها. درست مثل فیلم «70سی» که فقر را دستمایه خندیدن میکند و در کنار آن هم فقر را مقدس میکند، هم فقیر را. قصه این فیلم، زندگی فقرا را روایت نمیکند؛ تنها فقیر مایه خندیدن است و آرزوها و درد و رنج او دستمایه خنده است. انگار طبقه تهیدست، آسیبپذیر و دهکهای پایین چیزی جز فلاکت ندارند برای روایت. خانهی او طوری بازنمایی میشود که نهتنها درد و اندوه او را بازنمایی نمیکند، بلکه حس یاری و نوعخواهی را از دیگران سلب میکند.
آدم فقیر و مستضعف مثل همهی ماست که بلیت خریدهایم و در سینما فیلم میبینیم، تنها او پول ندارد که کنار ما بنشیند تا این نتایج اقتصاد ناموزون، نامتوازن و شکستخورده را تماشا کند و این اقتصادِ نفهم است که بین طبقات فاصله و تضاد انداخته؛ وگرنه او هم میداند عشق چیست، آرزو چیست و بیماری چیست.
این شبهکمدیسازان انگار دیگر با طبقه فقیر و قصه راستین زندگی آنان مواجههای ندارند. انگار فقط نداشتههای او را میبینند، آنهم بهشکلی تمسخرآمیز و در قالبی غیرانسان؛ چیزهای نداشته آنان را میبینند. گویی خود زندگی او تماشا دارد که باید بلیت خرید و از فاصلهای دور، او و خانواده عاری از عقلاش را دید زد و خندید، همین کافی است.
در فیلم «70سی» فقر و فقیر بازنمایی نمیشود، قصهی چند خانواده بدبخت، آلونکنشین و تهی از معناست که اساساً قصهای در زیست آنان وجود ندارد، انگار آنها درون محفظهای هستند و تماشاگر باید با پرداخت یک ورودیه، آنها را تماشا کند و قهقههای سیر بزند و پول روی پول بانیان این اثر بگذارد. باید به دستشوییرفتن آنان بخندد، به قرضهای آنان، به پزشک رفتنشان. مشکل و مسئلهی بغرنجی جز همین ظواهر مشترک انسانی و حیوانی در زندگی آنان نیست.
اینها قصه طبقه تهیدست نیست، اینها کمیک استریپی است که آنها نه بهصورت سوژه، بلکه بهصورت «چیز» و یک ابژه قابل شمارشاند، تنها یک عدد بیمعنا و قابل شمارش هستند. 3 خانواده خل، 3 جوان بیچیز، 2 مرد نادان و 5 زن کمعقل. گویی یکی از مهمترین سازوکارهای متولیان، تاکید بر ناتوانی قشر تهیدست و آگراندیسمان کردن فقر آنان در سینماست که در لذت بردن از شادیها، کامرواییها و رکوردشکنیها موثر است. گویی میخواهیم با از بین بردن اخلاق و نمایش لودگی، مکانیسم انسانهای ناخشنود، سرکوبشده، اختهشده و رنجور برای مخاطب احساس کامروایی جمعی و فراموشکردن سرکوبهای درونی خودمان را به ارمغان بیاورد.
فیلمهایی مثل «70سی» تمام چیزی که از اختلاف طبقاتی میفهمد، حضور این افراد در نمایشگاه اتومبیل است؛ تصویری فئودالی، سطحی، تزئینی و شعاری. نگاه بهشدت تحقیرآمیز نسبت به کاراکترهای فیلم و آنگاه، نگرش انتقادیبودن و پرداخت به اختلاف طبقاتی هم ژست متولیان میشود و اگر تعریف یکخطی فیلم را بخواهی: «فقر و تضاد طبقاتی به نقد کشیده شده».
طبقه فقیر هم، واجد «انسانیت»، «شخصیت » و «بودن» است و میشود زندگی او را محل کاسبی نکرد. اینکه این طبقه، بییاور و بیتشکل و بیسخنگوست، دستمایه خوبی برای فیلمکردن زندگی آنان نیست. راههای خندیدن بسیار است کاش بنیاد مستضعفان از بازنمایی دون از شأن انسانی طبقه مستضعف دادخواهی میکرد.