| کد مطلب: ۱۹۱۴۸

درباره فصل سوم سریال «خرس»

باورنکردنی خسته‌کننده

علی مجتهدزاده، مترجم

باورنکردنی خسته‌کننده

این سریال وقتی که خوب باشد باحال‌ترین و بهترین سریال تلویزیونی در حال پخش است، ولی این فصل جدید را انگار درست و حسابی تمام نکرده‌اند و حیف این همه بازیگر خوب که حرام شده و آن هم از پایان‌بندی‌اش که دیگر نگویم. فقط دو قسمتش واقعاً شاهکار بود.

می‌خواهم با سختگیری سراغ فصل آخر بروم چون «خرس» در روزگار خوشی و خوبی‌اش واقعاً تلویزیون را ترکانده بود. سر فصل اول مخ همه‌مان را درست و حسابی ترید کرده بود، چون ما کارمن برزاتو را دیدیم که رفت سروقت ساندویچی برادرش که تازه مرده بود و پایه‌ی درستی برای فصل دوم گذاشت. کمتر شده که یک سریال پخش بشود و مردم اسم قسمت‌های جداگانه‌اش را اختصاصی به خاطر بسپارند، ولی قسمتی در فصل دوم بود به اسم «چنگال‌ها و ماهی‌ها» که شهرت جدی پیدا کرد و همه از آن حرف می‌زدند. این قسمت‌ها بود که داستان سریال را به‌شکل درخشانی پیش انداخت و روال احساسی موجود در مجموعه را درست کرد. به این فکر افتاده بودیم که سریال «خرس» قرار است یک پدیده‌ی فرهنگی عامیانه بشود و بازیگران را خیلی زودتر از آنچه همه خیال می‌کردند پرواز بدهد و بکند ستاره‌های هنرهای نمایشی.

ولی فصل سوم آمد و یکدفعه همه‌ی معادلات و حساب‌هایی که کرده بودیم، نقش بر آب کرد. در کل این سریال داستان‌های پر تنشی داشت و این تنش ویژگی خاص آن شد که در همه‌ی روال‌های کاری و حتی کارگردانی خودش را نشان می‌داد ولی در فصل سوم همه این تنش سربار خود شخصیت‌ها شد. جوری که فشار زیادی جان شخصیت‌ها را گرفت و بحرانی را دامن زد که عین میوه‌ی رسیده همه را چنان چلاند که چیزی ازشان نماند. آخر فصل دوم، کارمن توانست سرانجام ساندویچی برادرش را با موفقیت تعطیل کند و برود سروقت راه‌اندازی یک رستوران خوشگلِ تروتمیز به اسم «خرس». البته بهایی که این هوس قرار بود پای او بگذارد، انگار سنگین‌تر از تصورش درمی‌آمد؛ چون هم هزینه‌ها سرسام‌آور شدند و هم دو رابطه‌ی جدی زندگی‌اش را انگار باخت. هم دوست‌دخترش از او روگردان شد، هم ریچی که تازه داشت رابطه‌اش با او درست می‌شد.

اینجا بود که رسیدیم به فصل سوم که در نقطه‌ی جالبی قرار می‌گرفت. اگر کارمن به بیشتر چیزهایی که می‌خواست می‌رسید و سرآشپز حسابی می‌شد، تکلیف باقی داستان به کجا می‌کشید؟ انگار راهکارهای زیادی هم نمانده بود چون همه‌چیز دست‌پایین گرفته می‌شد. البته که مشکل پول سرجا بود، ولی رنگ و بوی داستان را همین عوض می‌کرد. باقی قسمت‌ها کار را به جایی می‌رسانند که همه‌چیز لنگ یک نقد رستورانی توی رسانه‌هاست که می‌تواند آن‌ها را به عرش برساند یا به فرش. همچنان آشپزخانه را خانواده‌ی درب و داغان او می‌گردانند و هر قسمت منتظریم دست‌کم یک‌نفر به آن‌یکی بگوید «در گاله‌تو ببند» که البته همیشه یکی هست که چندباری همین را می‌گوید و ناکام‌مان نمی‌گذارد. ولی از آنجا که می‌دانیم فصل‌های سوم و چهارم را پشت هم گرفته‌اند، باز این نکته بیشتر به چشم می‌آید که انگار با وجود زمان طولانی همه‌چیز این ۱۰قسمت انگار نصفه‌کاره است. کاری که این روزها در برخورد با فیلم‌های دنباله‌دار بزرگ پرفروش می‌بینیم که حرف اصلی را می‌گذارند برای قسمت بعدی. به همین خاطر واقعاً فصل سوم روی اعصاب آدم راه می‌رود.

یکی از اصلی‌ترین چیزهایی که تازگی در مورد «خرس» مطرح شده و همه‌جا ازش حرف می‌زنند همین است که این سریال جا در جا دارد توی شاخه‌ی کمدی جایزه می‌گیرد، ولی راستش را بخواهید دیگر حتی بامزه و خنده‌دار هم نیست. این سریال تنها از مرگ و نومیدی می‌گوید و البته از غذا. خانواده‌ی فک که حرف‌شان به‌شکل یک داستان حاشیه‌ای پیاده می‌شود قرار است اندکی داستان اصلی را نرم و سبک کنند ولی حالا کارشان شده سنگ‌انداختن توی داستان و بیخودی حواس آدم را پرت می‌کنند. حالا با مزه‌ریختن گلوز می‌شود کنار آمد، ولی واقعاً این سریال جای کمدی بزن و بکوب نیست.

لحن کلی قصه را از همان قسمت اول این فصل می‌توان گرفت. در فضایی کم‌حرف ما کار کارمن را در آشپزخانه‌های مختلف می‌بینیم و سیر او را تا امروز درک می‌کنیم که مثلاً چه زحمت‌ها کشیده تا امروز شده سرآشپز. ولی کار به جایی می‌کشد که با خودتان حس می‌کنید انگار کارمن محکوم به شکست بوده و قرار است همیشه اشتباهات قدیم را تکرار کند. همین یک خرابی توی کار داستان‌گویی انداخته، چون تکرار بدترین راهکاری است که می‌تواند ریشه‌ی یک داستان را از بیخ بخشکاند. داستان باید جلو برود و نتیجه‌ی آن برخورد بد همین شده که سیدنی شخصیت به این خوبی و درستی، اینجور به حاشیه رانده شده و شاید در تمام این فصل همین بلا سرش آمده و چه حیف.

ولی از خوبی‌هایش هم بگوییم که به‌نظر من، دو قسمت این سریال شاهکار در آمده‌اند و باعث شده‌اند همچنان بگوییم «خرس» بهترین سریال تلویزیونی حال حاضر است. اولی‌اش قسمت «دستمال‌سفره‌ها» است که آیو ادبیری آن را کارگردانی کرده و روال پیشرفت تینا را نشان داده و او را به دامان خاندان درهم‌ریخته‌ی برزاتو انداخته. دومین قسمتی هم که عالی در آمده «خرده‌یخ» است که در آن خواهر کارمن  ـ که گاهی به او «شکر» هم می‌گویند ـ دچار درد زایمان می‌شود و ماجراهای بامزه‌ای درست می‌کند که در همان رستوران در هم می‌چرخد و روایت را به‌شکلی درخشان پیش می‌برد.

در این سریال همه دارند سر هم داد می‌زنند و یکبند می‌شنوی که یکی به دیگری می‌گوید «گاله‌تو ببند» و هیچ‌کس هم گاله‌اش را نمی‌بندد ولی همه با اصرار و جدیت یکدیگر را دوست دارند و اصلاً شاید بشود این فصل سوم را میان همین دو قله تعریف کرد. میان آدم‌هایی که از هم متنفرند و گاهی همین آدم‌ها تا پای جان پای هم می‌ایستند. با همه این ایرادها من یکی که سریال «خرس» را همیشه و تا آخرش دوست دارم و حاضر نیستم دست از تماشای باقی‌اش بردارم. ولی این را هم بگویم که فصل آخری «خرس»، نشان زیادی از روزهای خوش و خوب این سریال در گذشته نداشت. این نکته شاید مایه‌ی دلزدگی آدمی باشد که برای اولین‌بار پای آن می‌نشیند ولی برای ما طرفداران پروپاقرص «خرس» بیشتر سرخوردگی درست کرد و حالا منتظر فصل بعدیم.

 

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی