| کد مطلب: ۱۸۹۶۲

عجایب جهان

محمدهاشم اکبریانی، نویسنده و روزنامه‌نگار

عجایب جهان

ادبیات کلاسیک ایران، در موضوعات مختلفی نگاشته شده که هر یک سبک و سیاق خود را دارد. یکی از این دسته‌ها، پرداختن به عجایبی است که نویسنده در باره جهان و موجودات زنده و غیرزنده، از این‌وآن شنیده یا در این‌جا و آن‌جا خوانده. در این نوشته‌ها نویسندگان آن‌چه را می‌نگارند واقعی می‌پندارند که به باورشان گرچه خود ندیده‌اند اما وجود دارند.

یکی از کتاب‌هایی که در این زمینه نگاشته‌شده، «عجایب‌نامه» است که محمدابن محمود همدانی آن‌را بیش از ۸۵۰ سال قبل به رشته تحریر درآورده است. کسانی که می‌خواهند دقیق‌تر در مورد زندگی همدانی بدانند می‌توانند به مقدمه کتابش که توسط جعفر مدرس‌صادقی نوشته‌شده مراجعه کنند. مدرس‌صادقی ویرایش متن کتاب را هم به انجام رسانیده است.

چند نمونه از عجایبی را که محمدابن محمود همدانی به آن پرداخته در این‌جا می‌خوانیم. کلمات یا جملات سخت را راقم این سطور در پرانتز معنا کرده‌است.

زنبور سرخ. زنبور سرخ را در روغن افکنند، بمیرد. پس، در سرکه افکنند، زنده گردد. هر که زبانِ خود را به دندان درگیرد، زنبور وی را نگزد. و بر آن‌جا که سُداب (نوعی گیاه از تیره مرکبات) بمالند، زخم نتواند کرد. و به نواحی کوفه غلبه دارد. و به روز، کس در باغ نیارَد رفت، از بیم وی. خرما را به شب آرَند با هزار خطر. و در باغ‌ها دَدی آید سهمگِن از پریدنِ وی. (اگر در باغ‌ها حیوانی درنده‌خو برود، از پرواز این زنبود، هراسناک می‌شود.) زنبور سرخ، عَدویِ نَحل (زنبور عسل) بُوَد. وی را به دهان بردارد و بپرد و وی را بخورَد. نیشِ وی سمّی دارد.

درختی است به دیارِ صَخر، بر آن‌جا ماران باشند عظیم. در مهرگان، آن درخت بَلْگ‌ها را بریزانَد. بعد از چند روز، همه گنجشک گردد، و بپَرَد.

 و به حدِّ کیماک، سرما بُوَد. آن‌جا درختی‌ست هر که در زیر آن درخت رَوَد، حرارتی به وی رسد. اگر ده گام پیش رَوَد، سرما یابد. اگر در زیر این درخت آتش کنند، باران آید. و این غریب است.

به حدودِ جالهَندَر، بُحَیره‌ای‌ست (دریاچه‌ایست) در آن جنّیان‌اند آبی. شب بر ساحل آیند و رقص کنند. و شخصی گوید شبی، بر کوهی فرو آمدم به جالهَندَر. زنانی را دیدم همه بالا تا ناف به آدمی مانند و نیمه‌ی دیگر به حَیَوان. و مردم به نظاره آیند به شب، در ماه‌تاب. و دور بنشینند و نظاره کنند.

شخصی این سخن بشنید، قصد جالهندر کرد. و وی جوانی بود به جمال. به شب، بر لب دریا نشستی. دختری (از جنیان) برآمد پیشِ وی، رقص کردی تا به وقتِ صبح و آن‌گه به آب فرو شدی.

پس، شبی، این دختر پاره‌ای زَرِ خالص پیشِ این جوان بنهاد.

مَلِکِ جالهندر را خبر کردند. مَلِک آن زر را از وی بستد و قصد آن جوان کرد و جوان بگریخت.

این جاریه (دختر جوان) مدت‌های دراز بر سرِ آب نوحه کردی و بعد از آن، ناپدید شد.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی