| کد مطلب: ۱۷۵۲۰

نقد نمایش «شاید...»

باید...

آریو راقب‏‌کیانی، منتقد تئاتر

باید...

ویژگی یک درام نمایشی، روایتگری و تصویرسازی به‌واسطه کنش و واکنش‌های عملکردی کاراکترهای دنیای نمایش است. هنر نمایشی وقتی در روایت‌پردازی دراماتیک خویش موفق عمل می‌کند که ذهن مخاطب را با ایجاد تضاد در موقعیت‌ها و به‌تبع‌آن طرح پرسش از این تعارضات به چالش کشانده، درگیر کند و به فکر فرو ببرد.

نمایش «شاید...» به نویسندگی و کارگردانی اسماعیل نجار با دست گذاشتن روی مضامینی چون، مهاجرت معکوس، فروپاشی خانواده و اضمحلال شخصیتی قصد دارد تا مخاطبان این اثر را تحت‌تاثیر قرار دارد، ولیکن اماواگرهایی که بر سر راه شخصیت‌پردازی کاراکتر اصلی و نیمچه قهرمان این نمایش یعنی کاراکتر کاوه (با بازی بهروز پناهنده) به وجود آمده است، باورپذیری کشمکش‌های درونی و بیرونی او را به حداقل رسانده است. به نظر می‌رسد که این نقصان به عدم دراماتیزه شدن متن نمایشی تا سر حد غایت آن برمی‌گردد و با نیمه‌کاره قرار دادن هر چیز، مسائل به حال خویش رها شده و به صورت شاید... برای تماشاگر متبادر ‌گردد.

نمایش «شاید...» برای معمایی شدن و معمایی کردن روند قصه‌پردازی‌اش، بازنمود صحیحی از تنش درونی کاراکتر کاوه و آدرس‌دهی مناسب از معضل او، ارائه نمی‌دهد و بیشتر تلاش دارد که با گمراه کردن مخاطب و فریب دادن تماشاگر، قضاوت کردن اشتباه از مواجهه‌ خفایافته کاوه با مهرنوش (با بازی شیما حکیم‌پور) و پرداخت به انگاره خیانت او را به جان بخرد تا با ایجاد تعلیق، در انتهای نمایش دست به گره‌گشایی بی‌ثمر زند. به طور کل گره‌افکنی و چرایی نمایش مبنی بر تارک دنیا شدن کاراکتر کاوه و کنج عزلت گرفتن او، به جای آنکه تکیه بر مسائل مرتبط با درونیات او داشته باشد، بی‌وقفه روی صحنه‌سازی، ظاهرسازی‌ها و گول‌زدن‌های بی‌علت و بی‌دلیل تماشاگر پشت آن پرده سایه افتاده تاکید دارد تا شاید از این طریق، مخاطب را همراه با امر دراماتیزه‌نشده‌اش داشته باشد؛ درامی که هیچگاه نه اصالت تراژیک به خود می‌گیرد و نه رخت ملودرام بر آن می‌نشیند، با اینکه برای رسیدن به این دو وادی همت خود را در ظاهر امر به کار بسته است.

70322_shayad_image.4ac18b

نمایش «شاید...» مملو از روابط ساختارنیافته و شکل‌نگرفته بین افراد مختلف است که در سطح و در دیالوگ باقی می‌ماند؛ از رابطه کاوه با برادرش یعنی کاراکتر کیوان (با بازی امیرموسی کاظمی) به‌عنوان شخصیتی متمول و صاحب جاه و مقام تا کاراکتر داریوش به‌عنوان روان‌پزشک او (با بازی پیمان محسنی) که گویی خود این درمانگر نیاز به تراپیست قهاری دارد. حتی تعاملات بین او و همسرش یعنی مهین (با بازی الهه شه‌پرست) فقدان تعریف درست از یک رابطه زناشوهری رو به انحطاط و فروپاشی را احساس می‌کند.

میزانسن‌‌های نمایش نیز حتی در تعاملات بین‌فردی و زیر سایه هندسه صحنه با اشاعه مینیمالیسم‌گرایی و با وجود یک تخت، یک میزان و یک کمد قوام نمی‌یابند و پخته نمی‌شوند. نه رقص شیداگونه دکتر داریوش بر این جغرافیا معنا می‌یابد، نه جمع‌آوری لوازم مختصر و محقر کاوه از کمد توسط مهین مفهوم پیدا می‌کند و نه دعوای دو برادر در دو سوی میز دلالت بر جنگ دو طرز فکر متفاوت دارد، زیراکه همه‌چیز به مانند منزوی شدن یک روشنفکر از فرنگ برگشته، نماسازی و نه واقعیت‌پردازی شده است و اصیل جلوه نمی‌نماید.

شاید این نمایش باید از اول در متن نمایشی‌اش دستکاری و اصلاح شود تا هم از بند صحنه‌های به تکرار و ریتم افتاده‌اش در پرده‌های مختلف خلاص شود، هم دریابد انتخاب موکدانه از بین آب یا آب پرتقال به نمایش خاصیت متمایزی نمی‌دهد. راستی چه کسی کاوه را کشت؟

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی