انسان عجب معجزهای است
نفیسه ضرغامی
منتقد
چندی پیش مجموعه «شرایط ناپایدار»، مجموعهای از نقاشیهای زینب موحد، در گالری «شیرین» به نمایش در آمد. در ادامه نگاهی کوتاه داریم به این مجموعه. در مجموعه «شرایط ناپایدار» که از تجارب اخیر زینب است؛ ما با وجهی از دیگر جستوجوهای او مواجه میشویم که نقطه عطفِ آثار موحد بهحساب میآید. زینب با قدمزدن در سطح شهر از تصویری به تصویری دیگر رو میکند. او با پرسهزنی در خیابان و استراقِ سمع فرکانسها و نوسانات شهر میداند که خیابان نباید به حال خود رها شود. ضرباهنگ انعکاس نورها و رنگها بر شیشههای ویترین مغازهها گویی هرکدام از جایی میآیند، زینب را در خود میکشانند و او در این بافتار خود را برانداز میکند. دلیل واقعی حضور او در این شهر، ناهمخوانیهای مشوشکننده و درهم و برهمی است که به آن تعلق ندارد، شهر را پس میزند اما از روایتگری آنها دست نمیکشد. اگر تا پیشازاین روایتهای تصادفی در فضای سیّال و نامتجانس خیابان را میدید و میشنید؛ اکنون زینب خیابان را تعیّنی دیگر میبخشد. اجرا و جزئیات بازیگران صحنه مشخص میکند؛ خود عابری در پیادهرویِ خیابانی میشود و پیشبینیناشدهها، سعی دارند تا هویت او را استحاله کنند، اما او ناظری هوشیار است. روایت او انعکاس شهر شبیهسازیشدهای است که شرایطِ امکانِ آن به فراموشی سپرده شده است. در این اثر میبینیم که روایت بازتابها، مرحله به مرحله بر آگاهی بیننده وارد میشود، قوه خیالِ بیننده در زنجیرهای تخیلی با گستره نیروی خود، آن را تغییر میدهد و بیننده را با تجارب تازهای روبهرو میکند. سرآغاز روایتِ زینب با انجماد و ثبت ثانیهها در یک قاب عکس کلید میخورد. حکایتِ لحظاتی که در آن همهمه ضریبِ شکستِ نورها، شخصیتهای محوریِ روایتش میشوند؛ آنها قوتِ رنگها را میشکنند، جار میزنند و در خیال او در ترکیبی نویافته جانی دوباره میگیرند و در قالبِ نثری ادیبانه، مقامهوار معنا میشوند و سرگذشتِ خود را واگویه میکنند. گویی در تصویر نِداوتی و ثقلی از جهان پیرامون در نهادشان پیدا میشود، مزاجشان متغیر میشود، از خود دور میشوند و در پسِ شکستها با تغییر طبیعتشان، دوباره به نزدیک میآیند. زینب، انجماد لحظات را در خود میشکافد، انبساط انعکاسها را بازآفرینی میکند و روایتاش را در سطوح متفاوت بازگو میکند. مجموعه «شرایط ناپایدار»، در گفتوواگفتِ دیداری با هر مخاطب، در هر چشماندازی از شهر زمینه تفاسیر مختلف را فراهم میکند و به بیننده یادآور میشود که درکِ خود را منوط به درکِ چشماندازِ نقاشِ من کنید. اکثر آثار زینب بهشکلی واکاوی خویشتن است. موحد، مجموعه «شرایط ناپایدار» را در حالی خلق میکند که از دغدغههایش با کمکِ «ضریبِ شکستها و انعکاسها»، معادلاتی میانجیگرایانه میسازد. معادلاتی که در شرایطی ناپایدار برای تکبهتکِ هزارتوهای انعکاسهایِ اشیاء، گلدانهای بهردیف، برگهایِ گونهگون، ردِّ ماشینها و هایوهوی خیابانها، معناهایی خلق و تعریف میکنند. او در کنکاشهایش نشان میدهد؛ هر انسان بر پایه وجود خود تعریف میشود و وجود هم چیزی نیست جز معجونی از روابط انسان با همتایان خود و اشیای پیرامونشان. در این مجموعه، پیوند عجیبی بین اگزیستانسیالیسم، روایت نقاشی و ادبیاتِ اعترافی وجود دارد؛ اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان و خودِ انسان. زینب در خودنگارهها نقاشی را اعترافکردن میداند؛ این نقاشی ما را به این سمت سوق میدهد که انسان باید خود به زندگیاش معنا دهد. او در خودش میاندیشد و اعتراف میکند که میدانم: «سنتِ اعتراف در آیین ما جایگاهی ندارد اما من ابایی از اعترافِ هویتِ فردی و معنابخشی به زندگی ندارم». مجموعه «شرایط ناپایدار» نشان میدهد، عریانکردن خود برای دیگری یک اصل اگزیستانسیالیستی است. او از چیزی میگوید که خود تجربه کرده است. در تجارب متفاوتِ نقاشیهای زینب موحد، میبینیم که او پدیدارشناسانه به زن بودن خود اینبار در امکانهایِ شهر، فکر میکند. بنابراین برای کشف خود، اگزیستانسیالیستی را شکل میدهد که ریشه در ادبیات اعترافی دارد. او چون آگوستین و روسو، به خویشتن میاندیشد و با فرورفتن درخویشتن و ملاقات با اگزیستانس اصیل است که جهانش را توصیف میکند. بنابراین در مجموعه «شرایط ناپایدار» برای تبیین پدیدارشناسانه، هویتِ خود را در انعکاسها بیرون میکشد و آنها را بر بوم مینشاند. تحلیل خویشتن و نوع حضور او در جهان بازتابها، پایان نمییابد؛ بنابراین اگزیستانسیالیسم برای زینب کشف خود و کشفِ دیگریهاست. ملاک او دستیافتن به جزایر ناشناخته عالمِ درون است. او میگوید: «من با شناختن، گوناگون میشوم و با هر شناختن یک چیز دیگری هستم، اما درعینحال همان زینب موحدم؛ انسان عجب معجزهای است». سوژه بازتاب محیط پیرامون در خود خبر از پیداییِ راههایِ تازه در شناختِ خود میدهد.