جام می مغانه هم با مغان توان زد
نگاهی به کتاب «از مغانه پارسی تا مجون تازی»
محسن آزموده
روزنامهنگار اندیشه
سالهاست نسبت به ادعاهایی که سعی میکنند یک پدیده یا موضوع را به ایران و ایرانی نسبت دهند، موضع نمیگیرم و اظهارنظری نمیکنم، فارغ از اینکه بهنظرم درست باشند یا غلط. دلیلش هم پرهیز از ورود ناخواسته به بحث و جدلهای بیپایان سیاسی درباره ناسیونالیسم است. ازهمینرو کتاب خوب و خواندنی «از مغانه پارسی تا مجون تازی» را بیش از آنکه برای اثبات فرضیه اصلیاش دوست داشته باشم، به علل دیگر میپسندم. اما فرضیه اصلی این کتاب چیست؟
حسین ایمانیان، عضو هیئتعلمی دانشگاه کاشان و نویسنده این کتاب، تلاش ارزندهای صورت داده برای آنکه سه ادعای بههمپیوسته را ثابت کند؛ نخست اینکه مجون تازی بهعنوان گونه یا سنتی ادبی در شعر و ادبیات عرب در سدههای اول و دوم هجری ریشه در مغانههای پارسی در پیش از اسلام دارد و دوم اینکه این مجانههای تازی در سدههای سوم و چهارم در برخورد با آموزههای دینی، به ذوق و سلیقه تصوف و شریعت نزدیک شد و ملامتیه نام گرفت و سوم اینکه در سدههای میانه، بار دیگر سنت یا گونه ادبی از تصوف اسلامی دور و به اصل مجانه نزدیک شد و قلندریه نام گرفت. ایمانیان خود این فرضیه را در صفحه 75 کتاب با نموداری چنین خلاصه کرده است:
مغانه (از آغاز پیدایی مغانه در دین زرتشت تا پیدایی اسلام)← مجانه (سده اول و دوم هجری)← ملامتیه (سده سوم)← قلندریه (سدههای میانی).
اما ممکن است مثل من با ادبیات عربی آشنایی نداشته باشید و بپرسید اصلاً مجون و مجانه چیست که از مغانه نشأتگرفته و بعداً در ملامتیه و قلندریه دچار تحول و تطور شده؟ به نوشته کتاب «از مغانه پارسی تا مجون تازی»، مجون یک سنت یا شیوه یا گونه ادبی و شعری است که در سدههای نخست میان برخی شاعران عرب رواج داشت. «مجون در اصطلاح به معنای بیرونشدن از سخنان و رفتارهای عرفی، بیقیدی نسبت به قانونهای اخلاقی و دینی، بدون پنهانکاری و رعایت شعر است». به نوشته نویسنده، در سدههای اول و دوم هجری، صفت «ماجن» (از مجون آمده) را بر کسی نهادهاند که امور دینی و عرفی جامعه را بیارزش و کوچک داشته است». چهره شاخص آن هم ابونواس اهوازی شاعر نامآور عربزبان سده دوم هجری است که بیشترین شهرتش به خاطر مجانهسراییهای اوست. به نوشته ابراهیم المصری به نقل از ایمانیان: «مجون در پژوهشهای معاصران ما با چند دلالت ازجمله: شک، کفر، شوخی، هرزگی، نکتهسنجی و ظرف پیوندیافته یا اینکه آمیختهای از همه یا برخی از دلالتهاست».
حالا که فهمیدیم مجون و مجانه چیست، ببینیم مغانه چیست. مغانه واژهای است که از «مغ» ساخته شده، یعنی منسوب به مغان و نویسنده پس از ذکر دیدگاههای مختلف پژوهشگران درباره این مفهوم، تفاوتها و شباهتهای آن با زرتشتیگری، مدعی میشود که مغان با موبدان و هیربدان زرتشتی متفاوت و گروهی ناهمساز با سختگیریهای مذهبی بودهاند. درنتیجه ادبیات مغانه، ادبیاتی روشناندیش، آسانگیر و خوشباش است. به نوشته محمدرضا شفیعیکدکنی بهنقل از ایمانیان: «مقصود از شعر مغانه که اوج آن در دیوان حافظ است، شعری است نقیضی و پارادوکسیکال که تمام هنرش درین است که باب ذوبکردن کفر، دین و پارادایمهای هریک از این دو سوی تناقض شیوهای از بیان هنری را شکل میدهد که هر دو سوی کفر و دین را مجذوب خویش میکند».
حالا با شناخت این دو مفهوم میتوانیم دقیقتر به فرضیه نویسنده پی ببریم. او میکوشد ازطریق مشابهتهای ساختاری دو واژه «مجانه» و «مغانه» و این سخن پژوهشگرانی که به غیرعربی بودن واژههای مجون و مجانه تاکید دارند، نشان دهد که مجون و مجانه، ریشه در مغانههای پارسی دارد. مهمتر آنکه، به لحاظ مضمونی و محتوایی نیز شباهتهای فراوانی میان این دو سنت شعری و ادبی هست. نکته مهم دیگر در اثبات اولین بخش فرضیه کتاب آنکه، راه و رسم مجانه را نخست در عراق و به تعبیر نویسنده «دل ایرانشهر» باید جستوجو کرد و بیشتر افراد گروه ماجن از شهرهای کوفه و بصره بودند.
گام دوم نویسنده، نشاندادن آن است که چگونه مجون در سدههای سوم و چهارم به تصوف و بهطور مشخص به ملامتیه راه یافت. ایمانیان در پاره دوم کتاب با بررسی ادبیات ملامتی مشابهتهای ساختاری و مضمونی(مایگانی) آن را با سنت شعری مجانه و درونمایههای مغانی نشان میدهد و مشخصاً مضامینی چون ملامتکشی و ریاستیزی را مورد ارزیابی قرار میدهد. پاره سوم کتاب، کوشش نویسنده است برای نشاندادن تداوم راه و رسم مغانه در قلندریه به میانجی تحولاتی که در مجانه و در ملامتیه پیدا کرده است. ایمانیان به این منظور به معرفی مفصلی از دیدگاههای قلندریه میپردازد. او در پاره چهارم، میان مجانه و فتوت به مقایسه میپردازد و در پاره پنجم یا پایانی، مشابهتهای مجانههای ابونواس و رندی در شعر حافظ را نشان میدهد. به نوشته ایمانیان: «آنچه از همسنجی میان حافظ، ابونواس، رندی و مجون برمیآید، این است که با نگاهی زمینیتر یا اینجهانیتر به شعر حافظ و رندانگی او بنگریم و دیدگاه کاملاً زمینی و مادی خود را نسبت به مجون ابونواس تعدیل و ملایم کنیم؛ نه مغ و پیر و دیر مغان و خرابات شعر حافظ را میتوان نماد معشوق و مراد آسمانی و جایگاه والای او دانست، نه مجون ابونواس را به معنای هرزگی، هرزهدری، فحاشی و بیپردهگویی.»
به آغاز سخن بازگردم. متخصص و پژوهشگر ادبیات نیستم و همانطور که نوشتم با فرضیه نویسنده برای اینکه اثبات کند قلندریه ریشه در مجانه دارد و مجانه خود از مغانه آمده، کاری ندارم و رد و قبول آن را به متخصصان و علاقهمندان به این موضوع وامیگذارم. آنچه کتاب حاضر را برایم خواندنی میکند، معرفی سنتهای فکری و ادبی مهم و غنی مغانه، مجون، ملامتیه، قلندریه، رندی و تعامل و دادوستدهای جذاب میان آنهاست. با مطالعه این کتاب، معنا و مفهوم این شعر مشهور اقبال لاهوری را درمییابم: گمان مبر که به پایان رسید کار مغان/ هزار باده ناخورده در رگ تاک است.