با احتیاط بخوانید!
محسن آزموده روزنامهنگار اندیشه «مرگ غریب اروپا» عنوان جذابی دارد. توصیف پشت جلد کتاب هم بر این جذابیت میافزاید. اعتراف میکنم با خواندن این توصیف، وسوسه شدم
محسن آزموده
روزنامهنگار اندیشه
«مرگ غریب اروپا» عنوان جذابی دارد. توصیف پشت جلد کتاب هم بر این جذابیت میافزاید. اعتراف میکنم با خواندن این توصیف، وسوسه شدم آن را بخوانم، آن هم کتابی 550 صفحهای. مگر پشت جلد چه نوشته بود؟ این کتاب «مرثیهای است بر مرگ تدریجی قارهای که زادگاه تمدن غرب محسوب میشود». مرگ تمدن غرب؟ یعنی جایی که این روزها هر کسی دستش به دهانش میرسد، میخواهد به آنجا مهاجرت کند؟ آخر چرا؟ به علت دو بحران: «1- مهاجرت از دیگر سرزمینها بهخصوص خاورمیانه، 2- خستگی وجودی تمدن غرب و از دست رفتن انگیزه این تمدن برای بقای خود». حرفحساب کتاب، همین چند جمله است که صدالبته به نحوی موجزتر و خلاصهتر، در زیر عنوان کتاب هم آمده: «مهاجرت، هویت، اسلام». منتها داگلاس ماری، نویسنده کتاب، آن را با انبوهی از مثالها، روایتها، قصهها و داستانها بیان کرده است.
داگلاس ماری را نمیشناختم. مثل اکثر ایرانیهای این روزها، دوستان زیادی دارم که در اروپا زندگی میکنند. قبل از مطالعه کتاب از دوستانم که با موضوع کتاب درگیرند، پرسیدم: «آیا واقعاً اینطور است؟ چقدر کتاب یا نویسنده را میشناسید؟». یکی که در ایتالیا استاد اقتصاد است، نوشت: «من کتاب را نخواندم ولی نویسنده را میشناسم و مطالبی از او خواندهام و مصاحبههایش را دیدهام. خیلی «اولترا-راست» است و بهشدت ضدمهاجر و مشخصاً ضداسلام. حرفها و استدلالهایش هرچند در ظاهر جالب است، ولی بهنظرم هم بهشدت نژادپرستانه است، هم تا حد زیادی همراه با اشتباههای فاحش آماری. همه حرفش هم این است که ایوای بجنبید که اروپا از دست رفت و مسلمانها دارند اینجا را میگیرند.»
به دوستم گفتم با این توصیف، آیا عجیب نیست که در ایران منتشر شده؟ حرف خودش را تصحیح کرد: «بله، البته فکر کنم بیشتر ضدمسلمان (خاورمیانه) است تا ضداسلام، که خب الحمدالله ما جزو آن پاپتیها نیستیم»! دوستم در جملاتی پایانی درواقع طعنهای به همه آن ایرانیهایی زده که خود را تافتهجدابافته تلقی میکنند و تصورشان این است که ما ایرانیها خیلی با سایر مسلمانان متفاوتیم و در فرهنگ و تمدن و فلان و بیسار، خیلی بهتر از همسایگان هستیم. در سالهای اخیر ایرانشهریها سعی میکنند این حرفها را بهاصطلاح «تئوریزه» هم بکنند. به این جملات «فیلسوف ایرانشهر» دقت کنیم: «ایران، در ذیل شرق و جهان اسلام قرار نمیگیرد و من بعدها این تعبیر را به کار بردم که ما[منظور ایرانیان است] بیرون از جهان اسلام بودهایم.»
با این توصیف، اینکه نویسنده کتاب «مرگ غریب اروپا»؛ از خطر «مسلمانان» برای «هویت اروپایی» به علت مهاجرت مرثیهسرایی میکند، نباید برای «ما ایرانیان اصیل» ناراحتکننده باشد، چون درنهایت این «ما» هم در جبهه همان «اروپایی»ها قرار میگیرد و اتفاقاً بهنحویدیگر از همین «استحاله هویت» که به قرنها پیش بهواسطه حمله اعراب به سرزمینمان رخ داده، ناراحت است و ازقضا دوست ندارد آن اتفاق «ناگوار»ی که برای «ما» افتاد، برای اروپاییهای «بافرهنگ و باتمدن» رخ بدهد.
تا اینجا باید روشن شده باشد که رویکرد من به کتاب «مرگ غریب اروپا» چیست. اما بههیچعنوان نمیخواهم توصیه کنم این کتاب را نخوانید. برعکس. ابوالفضل بیهقی نوشته: «هیچ نبشته نیست که آن به یکبار خواندن نیرزد». واقعیت این است که کتاب «مرگ غریب اروپا» خیلی بیشتر از این توصیه بیهقی ارزش خواندن دارد. کتاب نوشته یک محافظهکار یا نومحافظهکار تندروی پرکار است و دیدگاههای او این روزها در اروپا و غرب طرفداران زیادی دارد، همچنان که افراطگرایی و راستگرایی در بیشتر جاهای جهان در حال رشد و گسترش است. بنابراین این کتاب را باید خواند، منتها باید احتیاط کرد.
با مطالعه این کتاب، میتوان به تفصیل و با جزئیات با استدلالها و استنادهای راستگرایان افراطی آشنا شد. به این جملات او دقت کنیم: «اروپا خانه مردمان اروپایی است و ما حق داریم همانگونه که آمریکاییها، هندیها، پاکستانیها، ژاپنیها و تمام مردمان جهان خود را در اولویت قرار میدهند، نگاه و رویکردی اروپامحور داشته باشیم. این ادعا که ما باید انرژیمان را صرف «حل کردن» مشکل جهان کنیم، نکته انحرافی است. در توان و اختیار اروپا نیست که موقعیت کنونی سوریه را «حلوفصل» کند. بسیار فراتر از توان ماست که سطح زندگی را در پاییندست صحرای آفریقا بالا ببریم، به منازعات جهانی پایان دهیم، به محافظت از حقوق لیبرال در هر جایی برخیزیم و تمام مشکلات مرتبط با فساد سیاسی را در سطح جهان اصلاح
و برطرف کنیم.» (ص492). انگار همه مردم «جهان» جمع شدهاند و از «اروپاییهای بافرهنگ و باتمدن» خواهش کردهاند که جان عزیزانتان به داد ما برسید و عدل و انصاف و صلح و آزادی را در سرزمینهای ما هم برقرار کنید!
کتاب از این فرازهای «درخشان» زیاد دارد. همه ما دوست و آشناهای زیادی داریم که به اروپا مهاجرت کردهاند یا در شرف مهاجرتند یا تصمیم یا آرزوی آن را دارند. بنابراین بد نیست بدانیم که مردمان آن سرزمینها، همهشان «جهانوطن» نیستند و حتی در میان روشنفکرانشان هم کسانی مثل داگلاس ماری کم نیستند. ما شاید خیال کنیم که با «مسلمان»های عرب، افغانستانی، آسیای شرقی و آفریقایی خیلی فرق داریم، اما واقعیت این است که آن «اروپاییهای اصیل» تفاوت چندانی میان
«ما ایرانیان» با سایر مهاجران خاورمیانه نمیبینند. او «ما» را بهشکل مزاحمانی «بربر» (حتی اگر این لفظ را به کار نبرد) میبیند که به خاکشان آمده تا نهفقط پختهخواری کند، بلکه فرهنگ «سطح پایین» خود را در سرزمین آنها رواج دهد. «ما» تهدیدی برای هویت آنها هستیم.