روایت محمدجواد غلامرضا کاشی از آرمان، مطالبات، آرزو
محمدجواد غلامرضا کاشی نوشت: جامعه به خودی خود مملو از آرزوهای وابسته به اقشار و صنوف گوناگون است. کار اهل فکر و سیاست، همساز کردن این آرزوهاست.
به گزارش هممیهن آنلاین، محمد جواد غلامرضا کاشی در کانال تلگرامیاش نوشت:
جاذبه اصلاحطلبان به خاطر ایجاد یک آرمان مشترک نبود. به عکس، جاذبه آنها به خاطر تخریب و ویرانسازی آرمانهای ایدئولوژیک بود. هر چه از حیث فلسفی گفتند، به کار ویرانسازی آرمانهایی میآمد که در دهههای چهل و پنجاه پرورده و توسط نظام جمهوری اسلامی مصادره شده بود. نسل جدیدی که آن سالها به عرصه سیاست آمد، ویرانسازی آرمانهای بزرگ را شرط آزادی و رهایی میپنداشت.
اصلاحطلبان در فضای خلاء آرمانهای جمعی، «مطالبات» را جایگزین کردند. اجتماع مدنی را قلمرو تعارض منافع دیدند و خیال کردند هر طبقه و گروه اجتماعی «مطالبات»ی دارد. سیاست را گشودگی به سوی این «مطالبات» فهمیدند و دولت مطلوبشان دولتی بود که به این «مطالبات» رسیدگی کند.
«مطالبات» معطوف به منافع مادی گروهها و طبقات اجتماعی است. آرمانها اما معطوف به همگان بود.
آرمانها بر همه گروهها زورآوری میکرد. آنها را به تبعیت از ارزشهای اخلاقی و جمعی ترغیب میکرد. سوژههای جمعی و وجدانهای جمعی میساخت. کسانی بودند که عمر و هستیشان را برای آرمانهای جمعی فدا میکردند. رفتارهای خاصگرایانه و منفعت طلبانه معمولاً وجدان فاعلانش را معذب میکرد.
با اینهمه آرمانها معصوم نبودند. وانمود میکردند خیر جمعی و مصالح عام انسانی را نمایندگی میکنند، اما نوبت به احراز مناصب سیاسی که رسید، معلوم شد به یک گروه خاص تعلق دارند. از نیروی اخلاقی آرمانها سوء استفاده کردند تا بر مردم اعمال فشار کنند. همه را تسلیم و رام میخواستند. دستگاه سرکوب خود را به نیروی عاطفی آرمانها تجهیز کردند تا از دل و جان سرکوب کند. از نیروی عاطفی آرمانها استفاده کردند تا ماجراجوییهای سیاسی خود را پیش ببرند.
«مطالبات» خلع سلاح جامعه در مقابل آرمانهای سرکوبگر بود. جامعه با پارههای مطالبهگر به خود رها شد. مطالبات آرمان ستیز بود. چون در مقابل زور اخلاقی آرمان، منفعت شخصی و گروهی را جانشین میکرد. هیچ گروهی نمیتوانست مطالبات خود را تبدیل به یک عمل جمعی، طبقاتی و صنفی کند تا همان مطالباتش را تامین کند. تنها گروهی که توانست مطالبات خود را تماماً تامین کند، گروههای وابسته به حاکمیت بودند. آنها میتوانستند منافع خود را با آرمانهای ایدئولوژیکشان ترکیب کنند بیآنکه دلنگران خیر عموم باشند. میتوانستند هر چه را در سر میپرورند پیش ببرند بیآنکه وجدان معذب پیدا کنند.
«آرزو» جایی میان مطالبات و آرمانها میایستد. نه آنقدر که آرمانها مینمودند عام و جهانشمول است نه آنقدر که مطالبات میپروردند شخصی و منفعت جویانه است. ممکن است یک پزشک خواهان افزایش بیماری مردم باشد تا کار و کاسبیاش رونق داشته باشد، اما جامعه پزشکی با آرزوی سلامتی مردم زنده است. ممکن است یک کارگر کفاش تنها به کار و کاسبی شخصی خود بیاندیشد، اما جامعه کفاشان، به حراست از پای مردم میاندیشند. ممکن است یک مهندس به منافع شخصی خود فکر کند، اما جامعه مهندسان به شهر و خانه زیبا و مقاوم فکر میکند. ممکن است یک معلم به گرفتاریهای خود دلمشغول باشد اما اجتماع معلمان به ارتقاء فرهنگی و فکری مردم فکر میکنند. جامعه دزد و دغلکار و قاتل هم دارد. اما هیچکدام از آنها جامعه و صنف مشخص و شناخته شدهای نیستند.
جامعه به خودی خود مملو از آرزوهای وابسته به اقشار و صنوف گوناگون است. کار اهل فکر و سیاست، همساز کردن این آرزوهاست. به جای آنکه در انتظار ایدئولوگی تازه باشیم که آرمانهای بزرگ بیافریند، در کار شناسایی شبکه آرزوهای جماعتهای گوناگون و ایجاد پیوند میان آنها باشیم. کار روشنفکری خلق یک سمفونی در میان نواهای آرزومندانه گروههای اجتماعی است. کار روشنفکر توصیه به هر صنف و گروه اجتماعی است تا آرزواندیشیهای خود را چنان توسعه دهد که با آرزو اندیشیهای دیگر همسازی کند.