احمد بخارایی مدیر گروه سیاسی انجمن جامعهشناسی ایران: نقطه آغاز بازاندیشی مردم هستند
احمد بخارایی، مدیر گروه جامعهشناسی سیاسی انجمن ایران در گفتوگویی که با هممیهن داشت معتقد است که ما در ایران با بحران ساختاری در عرصههای مختلف روبهرو شدهایم که برای خروج از این بحران، باید به سراغ تحول رفت.

احمد بخارایی، مدیر گروه جامعهشناسی سیاسی انجمن ایران در گفتوگویی که با هممیهن داشت معتقد است که ما در ایران با بحران ساختاری در عرصههای مختلف روبهرو شدهایم که برای خروج از این بحران، باید به سراغ تحول رفت. او نقطه آغاز و عزیمت این موضوع را مردم و شهروندان میداند و هشدار میدهد در صورتی که جامعه و سیستم سیاسی به سراغ تحول نرود، هیچ چشماندازی ار درباره آینده نمیتوان متصور شد.
یکی از مسائلی که این روزها مطرح شده، بحث پیرامون آینده ایران و مسیری است که طی شده تا به اینجا رسیدهایم. به عنوان اولین سوال، مسیر طیشده را آیا مسیری مطلوب ارزیابی میکنید؟
نگاه من در چارچوب جامعهشناسی، نگاه پارسونزی است. در آنجا مطرح میشود که خردهنظام اجتماعی، بر خردهنظام سیاسی سیطره و تسلط دارد و اطلاعات را خردهنظام اجتماعی به خردهنظام سیاسی میدهد. یعنی اینکه بحث حاکمیت، حکومت و نظام سیاسی تحت تاثیر واقعیتهای پیرامون اجتماعی است که آن واقعیتها در عرصه خردهنظام اجتماعی بیان میشود. برای مثال به جمعیت توجه کنید که عنصری اجتماعی است. میزان جمعیت و نیازهای این جمعیت است که در عرصه اجتماعی توسط متخصصین فن ارزیابی میشود و به نظام سیاسی ابلاغ میشود و نظام سیاسی در خدمت نظام اجتماعی است.
ولی در اینجا برعکس است، یعنی آن نظم اجتماعی که پارسونز میگوید، وجود ندارد و برعکس این نظام سیاسی است که ذهنیت و سلیقههای خودش را میخواهد به خردهنظام اجتماعی تحمیل کند، یعنی میخواهد بخشی از واقعیتهای اجتماعی را نبیند و کتمان کند و آنها را درجه دو تلقی کند. بر همین اساس ما این مشکل را داریم که با فروپاشی اجتماعی مواجه هستیم، نمونهاش هم این است که مشارکت در انتخابات ریاستجمهوری به زیر 50 درصد میرسد، در صورتی که مثلاً همین سال گذشته تمام اهرمهای سیاسی، اجتماعی و دینی به صحنه آمد تا مشارکت بالا برود اما باز هم مشارکت زیر 50 درصد بود. ما متاسفانه در این سالها سیری نزولی در انسجام و همبستگی اجتماعی داشتیم و به اخلاقیات اجتماعی که باید در رأس باشد، کمتر توجه شد.
آیا با سیاستهایی که تا به امروز استفاده شده میتوان به مسیر ادامه داد؟ ادامه مسیر با این سیاستها به کجا خواهد رسید؟
ما باید براساس واقعیات حرف بزنیم. یکی از واقعیتها همان چیزی است که درباره انتخابات ریاستجمهوری به آن اشاره کردم. طبیعی است که در هیچ جامعهای مسیر یکشبه تغییر نخواهد کرد. اینطور نیست که بخواهد اتفاقی رخ دهد، معجزهای اتفاق بیفتد و مسیر تغییر کند. جوامع طی روندهای منطقی و عقلانی پیش میروند و فرازها و فرودهای آنها طبق قاعده است.
آنچه که هست، این است که در جامعه همانقدر که مسائلی مانند نرخ بیکاری و شکاف طبقاتیاش افزایش پیدا کند، به همان میزان فروپاشی اجتماعی بیشتر میشود و ما احساس میکنیم جامعه با این روند نمیتواند ادامه حیات دهد. ممکن است با فشار، جامعه سرپا بایستد ولی این جامعه، جامعهای نیست که بتواند به درستی ادامه حیات دهد و نظم اجتماعی که مدنظر ماست را شاهد نخواهیم بود؛ نظم اجتماعی مد نظر ما، محصولش پویایی و کارکرد همه نهادهاست.
برای رفع این موضوع، چقدر نیاز به بازاندیشی در سیاستهای کلان وجود دارد؟
ما با بحران ساختاری مواجه هستیم. واقعیت ماجرا این است که ما در عرصههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بحران ساختاری داریم. وقتی شما در چند ساختار با بحران مواجه باشید، با ابربحران مواجه خواهید شد. در این شرایط طبیعتاً باید بازنگری صورت گیرد و باید ساختارها مورد توجه قرار بگیرد. در قانون اساسیمان شعارهای زیبای زیادی داده شده است و مواد قانونی خوبی هم داریم اما در همان قانون اساسی، برخی مواد وجود دارند که ایراد دارند و برخی موارد هم شاهد هستیم که دارای تناقض است.
جایگاه حاکمیت در ترمیم و بهبود این وضعیت چیست و حاکمیت باید چه کند؟
این نگاه تحول ساختاری، با اصلاحات متفاوت است. اصلاحات سراغ ساختارها نمیرود، ما معتقد به لزوم تحول ساختاری هستیم. این تحول ساختاری یا درونزاست و یا برونزاست. درونرا به این معنا که نظام سیاسی فهم کند و متوجه شود؛ به هشدارهایی که توسط جامعهشناسان، سیاسیون و اقتصاددانها میشود، توجه کند. واقعیت این است که نقش خردهنظام سیاسی پررنگ است و نقش بیبدیلی دارد.
یعنی هیچ خردهنظامی نمیتواند نقش خردهنظام سیاسی را در ایجاد تحول ایفا کند. حالا اگر نظام سیاسی گوشهای سنگینی داشته باشد یا دارای چشمهایی باشد که تار ببیند و واقعیتهای پیرامونی را متوجه نشود، بهطور طبیعی عوامل برونزا به خردهنظام سیاسی متعرض میشوند، این واقعیتی است که جامعه ما در آینده در پیش خواهد داشت.
اگر قرار بر بازاندیشی و تغییر باشد، حاکمیت باید پیشگام باشد یا جامعه؟ یا اینکه هر دو باید همگام با هم حرکت کنند؟
یک شق دیالکتیکی، شق مطلوب است؛ یعنی اینکه شما تز و آنتیتز را هم با داشته باشید، طبیعتاً مطالبهگری مردم و شهروندان نقشی اساسی را ایفا میکند. قدرت نشان داده است تا زمانی که مطالبهگری نباشد، به رویه و روش خودش ادامه میدهد. حالا این مورد فقط درباره ایران نیست، در هر کجای دیگر نیز این موضوع وجود دارد. تا زمانی که مطالبهگری از سوی مردم وجود نداشته باشد، خودش را ملزم نمیدیده است که کمی اصلاحات را انجام دهد. بنابراین، این همزمانی مهم است و نقطه آغاز و شروع، مطالبهگری است.
پس از آن در یک روند دیالکتیکی که میتواند سنتز خلق کند و دیالکتیک پویا و پیشبرنده و تعاملی باشد، در آنجا خردهنظام سیاسی اگر عاقل باشد، به مطالبهگری توجه میکند و شما در یک پروسه دیالکتیکی، میتوانید شاهد رشد و توسعه کشور باشید. این بسیار مهم است، نقطه آغاز و عزیمت این موضوع مردم و شهروندان هستند و پیامد آن، توجه نظام سیاسی است.
در بین حرفهایی که زدید به بحث مشارکت در انتخابات اشاره کردید. ما شاهد ایجاد گسل بین دولت – ملت در ایران هستیم. اگر قرار باشد آن گسل پر شود و به نوعی در مسیر بهبود وضعیت قرار بگیریم، باید چه گامهایی برداشته شود؟
ایران مثل هر جامعهای، طبقهای به نام طبقه متوسط دارد. این طبقه متوسط، طبقهای است که بیشتر اهل اندیشیدن، آموزش، فرهنگ و هنر است. اینها، تبلور زنده بودن یک جامعه است. به میزانی که شما به طبقه متوسط اجازه بروز و ظهور میدهید، به میزانی که حاکمیت اجازه میدهد که افکارشان، نمایش داده شود؛ به آن اندازه انگار که به جامعه اکسیژن داده شده است.
هر قدر که طبقه متوسط منکوب شود و به حاشیه رانده شود، این به حاشیه رانده شدن، خودش را به شکل بحران مشروعیت در خردهنظام سیاسی و رانت و فساد در خردهنظام اقتصادی، بازتولید میکند. آن چیزی که مهم است، این است که خردهنظام سیاسی ما باید این را بفهمد که قشرهایی که در طبقه متوسط هستند، باید خیلی بیش از گذشته عرضاندام کنند. طبقه متوسط با زبانش تحلیل واقعیت میکند و همیشه تن به مناظره میدهد و میگوید حاضر به گفتوگو است اما وقتی جلوی این هم گرفته میشود، نمیتوان توقع محصول از طبقه متوسط داشت.
شما چه چشماندازی برای آیندهی ایران متصور میشوید و فکر میکنید اصولاً سیستم چه چشماندازی برای آینده کشور دارد؟
اگر که سراغ تحول نرویم، هیچ چشماندازی درباره آینده وجود نخواهد داشت. این مسیری که طی شده، آخرش چیزی شده که الان میبینیم. گذشته چراغ راه آینده است، این مسیر و این تفکر و نگاه از بالا به پایین، نگاهی که میخواهد طبقه متوسط را حذف کند، چیزی را رقم زده که ما شاهد آن هستیم. برخی مسائل را که نگاه میکنیم، اسفناک است. با این روند هیچ چشماندازی وجود ندارد مگر اینکه نظام سیاسی ما، به حرکت درونزا باور داشته باشد و یک بازاندیشی ریشهای و ساختاری نسبت به خودش و گذشتهاش داشته باشد.
در مدت جنگ 12 روزه، شاهد نوعی همبستگی ملی و نگرانی از سوی مردم بودیم. اگر قرار باشد از این همبستگی از سوی سیستم استفاده شده و برای تغییر و بهبود وضعیت در آینده از این همبستگی استفاده شود، چه باید کرد؟
موضوعی که وجود دارد این است که به اشتباه و غلط، در ایام جنگ 12 روزه ایران و اسرائیل گفته شد که همبستگی اتفاق افتاد. این متاسفانه نگاه تخصصی نبود و خیلیها معنای همبستگی را متوجه نشدند. همبستگی یک عمل و کنش است اما چیزی که در این 12 روز اتفاق افتاد، یک واکنش بود. طبیعی است که وقتی که به شما و یا همنوع شما حمله میشود، در موضع مشترکی قرار میگیرید که بخشی از آن هم ناشی از هیجان است. اما همبستگی سه شاخصه اساسی دارد. اگر شما در یک جامعه مشارکت را ببینید و این مشارکت ساختاری و ریشهای و نهادینه شده باشد و در بستر زمانی جلو آمده باشد و ماندگار باشد، این مشارکت یکی از شاخصههای همبستگی است.
شاخص دوم همبستگی، داشتن اعتقادات کموبیش مشترک است؛ نگاه کنید، ما در داخل کشور چقدر نگاههای متضاد مثلا از سنتگرایی تا مدرنیسم داریم. ویژگی سوم همبستگی این است که بین باورها و روشها تعارض وجود نداشته باشد، یعنی آن چیزهایی که مردم باور دارند، در غالب هنجارها و ارزشها در جامعه متجلی شده باشد. مثلاً تصور کنید که ما به عدالت باور داریم، عدالت باید در جامعه هنجارمند شده باشد و متجسم باشد.
همبستگی، از جنس بستنی نیست که یک دستگاه بیاید آن را تولید کند و بعد از تولید هر گرما ببینید و آب شود. آن چیزی که ما شاهدش بودیم، یک عمل واکنشی و هیجانی و اخلاقی بود. چیزی که جامعه ما را رنج میدهد، این است که همبستگی با آن شاخصهایی که عرض کردم، خیلی کمرنگ و کمرمق است.