بررسی نطق احمد میدری که نظریه مبنایی دولت چهاردهم را تبیین کرد
گفتمان احیای دولت - ملت
میگویند الناس علی دین ملوکهم. مردم و شهروندان بر رویه و سیره صاحبان قدرت هستند. در بحث اعتماد هم میگوییم زمانی ملت به دولت اعتماد میکند که دولت به ملت اعتماد داشته باشد. همه چیز از بالا نشأت میگیرد و به پایین میآید و اینجا ساختار سیاسی مهم است.
پس از اعلام نتایج قطعی انتخابات ریاستجمهوری دوره چهاردهم و معرفی مسعود پزشکیان بهعنوان نهمین رئیسجمهوری تاریخ ایران، او در سخنرانی مراسم تحلیف خود سرانجام نام دولت خود را اعلام کرد و از تلاش برای تشکیل دولتی با عنوان «دولت وفاق ملی» حرف به میان آورد؛ دولتی که به قول خود پزشکیان «خود را دولت همه ملت ایران، موظف به تامین حقوق شهروندی همه ایرانیان و ملتزم به اولویت منافع ملی بر هر امر دیگر» خواهد دانست. پس از برگزاری مراسم تحلیف و تنفیذ، بحث پیرامون تشکیل دولت وفاق ملی به صورت ابتدایی وجود داشت و دارای ابهام بود. ولی اظهارنظرها زمانی اوج گرفت که پزشکیان اسامی کابینه پیشنهادی خود را برای تشکیل دولت چهاردهم به مجلس ارائه کرد؛ لیستی که هم شامل اصلاحطلبان بود و هم اصولگرایان و میانهروها در آن به چشم میخوردند.
پس از اعلام لیست کابینه پیشنهادی و در جریان جلسههایی که برای بررسی صلاحیت وزرا در ساختمان بهارستان برگزار میشد، احمد میدری که بهعنوان وزیر پیشنهادی تعاون، کار و رفاه اجتماعی به مجلس معرفی شده بود، در سخنرانی خود نکاتی را بیان کرد که شاید بتوان این نکتهها را مانیفست وفاق ملی و در راستای گفتمان احیای دولت – ملت دانست. برای مثال او با طرح پرسشی مهم و مبنایی گفته بود: «بهعنوان یک پژوهشگر برای من این سوال بود که چگونه میتوان ثبات سیاسی را بر ایران حاکم کنیم و منازعات سیاسی را تبدیل به وفاق ملی کنیم؟ آن چیزی که من به آن رسیدم، ما به دلیل اندیشههای غلط از انقلاب مشروطه تا الان نتوانستهایم به وفاق ملی دست پیدا کنیم، و این اندیشههای غلط فقط متعلق به یک طرف نبوده است.»
و یا اینکه در بخش دیگری از اظهاراتش با بیان اینکه «یا از تاریخ درس میگیریم و آیندهای نو میسازیم؛ یا اسیر تاریخ میشویم و آینده را ویران میکنیم.» تاکید کرده بود که نباید سیاست حذفی را درباره جریانهای سیاسی در پیش گرفت و بهدنبال این حرف در نکتهای مهم گفته بود: «سنتهای تاریخی ایران به ما میگوید که باید جامعه و حکومت در کنار هم بتوانند دولت کارآمد و جامعه قوی بسازند. این اصل بعد از انقلاب مشروطه فراموش شد و پس از آن تاکنون جامعه روشنفکری دولتستیز شد و با نقدهای مخرب به جای نقد سازنده کشور را در معرض تهدید خارجی قرار داد و در مقابل دکترین حکمرانی دولت هم، همواره محدودسازی نهادهای مدنی در ایران بوده است. تا زمانی که نظمطلبان در ایران خواهان محدودسازی نهادهای مدنی هستند، در انتخابات و در سیاست همه غافلگیر میشویم.»
به بهانه مانیفستی که از تشکیل دولت وفاق ملی از سوی احمد میدری در مجلس ارائه شد، گفتوگویی تفصیلی با احمد بخارایی، مدیر گروه جامعهشناسی سیاسی انجمن جامعهشناسی ایران انجام دادیم. او در این گفتوگو تاکید کرد که شروع این مسیر باید از سوی دولت باشد و این دولت است که میتواند زمینه وفاق ملی را ایجاد کند تا وفاق از سطح کلان به سطوح خرد جامعه کشیده شود.
چندوقتی است که مباحثی پیرامون وفاق ملی در تریبونهای سیاسی از سوی چهرههای مطرحی چون رئیسجمهوری شنیده میشود. اخیراً هم احمد میدری، وزیر پیشنهادی کار در جلسه دفاع از خود مانیفستی پیرامون این موضوع ارائه کرد. بهعنوان اولین سوال چطور میتوان ثبات سیاسی را بر ایران حاکم کرد تا منازعات تبدیل به وفاق ملی شود؟
ما دو نوع وفاق ملی میتوانیم داشته باشیم؛ یک نوع وفاق ملی از نوع مکانیکی است و نوع دیگر وفاق ملی از نوع ارگانیکی خواهد بود که هر دو به نحوی با بیثباتی و ثبات سیاسی پیوند میخورد. اگر ما به وفاق ملی نگاه مکانیکی داشته باشیم، جمع کردن آدمها دور هم با مواضع مختلف خواهد بود که من آن را وفاق ملی از نوع انباری میدانم. چطور در انباری ما همه چیز را دور هم جمع میکنیم، در مدل مکانیکی شاهد این نوع انباری هستیم و این نمیتواند وفاق ملی به معنای واقعی کلمه باشد، بلکه فقط از سر خود باز کردن است. ما نیازمند وفاق ملی هستیم که جنبه ارگانیکی داشته باشد، یعنی به نحوی افکار و اندیشههای جدید که فراتر از جریانات امتحانپسداده، ایجاد شود. بحث فراجناحی بودن و آدمهای اندیشمند، نگاه از نوع ارگانیکی است ولی اگر صرفاً نگاه مصداقی داشته باشیم و بگوییم این آدم از این جناح حضور داشته باشد و فلان فرد از جناح دیگری باشد و اینطور وفاق ملی ایجاد کنیم، این نوع نگاه به وفاق ملی که از نوع مکانیکی به شمار میرود، ارزشمند نیست و راه به جایی نخواهد برد.
اما اگر نگاه مفهومی داشته باشیم، براساس یک منظومه فکری نوین حرکت میکنیم و آدمهایی حضور داشته باشند که حتی ممکن است جهتگیری خاص سیاسی نداشته باشند و بعد از آن به مفهوم توجه داشته باشیم؛ یعنی به تواناییها، اندیشهورزیها و طرحها و برنامههای نوین توجه کنیم. اگر وفاق ملی به معنای ارگانیکی مدنظر باشد، آن وقت است که بحث ثبات سیاسی معنادار میشود. ثبات سیاسی از چهار جنبه قابل تحلیل است که یکی مربوط به گذشته، یکی مربوط به حال (از دو بُعد صوری و محتوایی) و یکی آینده است. ثبات سیاسی چیزی نیست که یک تعریف مختصر و محدود داشته باشد که مثلاً بخواهیم بگوییم قانونگرایی به معنای ثبات سیاسی است.
تعاریف ثبات سیاسی تاکنون پراکنده بوده است و مهم این است که ما از آن چهار زاویه به ثبات سیاسی نگاه کنیم. اولین زاویه این است که از گذشته اگر نگاه کنیم، در یک جامعه اگر ثبات سیاسی وجود داشت، شما شاهد کارکردهای مثبتی بودید. بهعنوان مثال مثلاً تاریخ را میکاوید که مثلاً روند مشارکت سیاسی چگونه بوده است؟ سیر صعودی داشته یا سیر نزولی؟ اگر سیر نزولی داشته معنی این است که اعتماد، رضایت اجتماعی، حساسیت و اثرگذاری اجتماعی و همه حلقههایی که این زنجیره را تشکیل میدهند، براساس نگاه گذشته همه اینها در ایران با بحران مواجه بوده است.
گذشته چراغ راه آینده است و شما وقتی یک تحلیل داشته باشید، براساس کارکردها و خروجیها میتوانید بگویید ثبات سیاسی وجود داشته است یا خیر. زاویه دید دوم معطوف به زمان حال است که نگاه صوری و شکلی دارد. شما وقتی نگاه معمولی و سطحی به جامعه داشته باشید، میتوانید حس کنید که ثبات سیاسی در جامعه احساس میشود یا خیر. اگر ثبات سیاسی در جامعه وجود داشته باشد، جامعه دچار التهاب و نگرانی نیست، جامعه احساس عدم امنیت نمیکند. در این زمینه، اطرافیان و نزدیکان میتوانند مثالی باشند که آیا واقعا ثبات سیاسی وجود دارد یا ندارد. زاویه دید سوم که باز معطوف به زمان حال است، جنبه محتوایی دارد و اینجا بحث خیلی جدی میشود.
در اصل بیثباتی اگر تعریف شود، ثبات سیاسی معنادار میشود. در یک تعریف کلی ممکن است بگوییم ثبات سیاسی به معنای منظم بودن جریان تعاملات سیاسی است ولی این تعریف کلی است و یک دنیا حرف در این تعریف است. هانتینگتون این موضوع را کمی ریزتر و شاخصهمندتر تعریف میکند و میگوید ثبات سیاسی در نهادمندی سیاسی تعریف میشود. آیا این تعریف کفایت میکند؟ به نظر میرسد اینطور نباشد زیرا شما میبینید در جامعه خودتان نهادمندی سیاسی دارید و نهادهای قدرت جدا هستند و در ظاهر با این نهادمندی باید ثبات سیاسی برقرار باشد اما میبینیم که جواب نمیدهد و ما احساس ثبات سیاسی نداریم.
اگر تعریف به ضد کنیم، ثبات را به بیثباتی تعریف میکنیم. بیثباتی عمدتاً دارای دو بُعد سیاسی و مدیریتی است. حالا راحتتر متوجه میشویم که بیثباتی سیاسی معنادار بوده است یا خیر. به جهت سیاسی این بیثباتی در قوه مجریه خیلی متجلی شده است؛ از دولت خاتمی که با شعار توسعه سیاسی دست رد به سینه دولت هاشمیرفسنجانی زد، دولت احمدینژاد دست رد به سینه دولت خاتمی میزند، دولت روحانی با شعار جدید اعتدال دست رد به دولت احمدینژاد میزند و دولت رئیسی هم دست رد به سینه دولت روحانی میزند و حالا دولت آقای پزشکیان با شعارهایی که مطرح میکند، دست رد به سینه دولت رئیسی زده است. پس ما شاهد بیثباتی سیاسی در بُعد سیاسی هستیم.
در بُعد اجتماعی هم ما شاهد بیثباتی هستیم. شما نگاه کنید نهادهای اجتماعی مثل آموزش و پرورش، آموزش عالی و رسانهها با علامت سوال جدی مواجه هستند. وقتی در تعریف از ثبات سیاسی، به بیثباتی توجه میشود و فراز و فرودها را میبینیم، جنبه محتوایی آن مشخص میشود. زاویه دید چهارم عطف به آینده است. ثبات سیاسی باید یک خروجی و پیامد داشته باشد. باید دید امید به آینده در جامعه چقدر است. اگر امید به آینده زیاد بود، میتوانید به این پی ببرید که ثبات سیاسی وجود دارد. اگر دیدید که روند مهاجرت و فرار سرمایهها کمتر شده یا این امید وجود دارد که کمتر شود، معنایش این است که ثبات سیاسی دارید.
ولی وقتی تحلیل روند میکنید و میبینید که فرار سرمایهها سیر صعودی دارد و یا حتی روند گذشته را دارد و سیر نزولی پیدا نکرده، این نشاندهنده عدم وجود ثبات سیاسی و به عبارت دیگر بیثباتی سیاسی و عدم امنیت است. وقتی که بحث امنیت میشود، باز همان داستان رابطه ثبات سیاسی و توسعه پیش میآید که خمیرمایه توسعه جذب سرمایههای داخلی و خارجی است و ارتباط تنگاتنگی بین ثبات سیاسی و توسعه برقرار است. شما از هر چهار زاویه که نگاه میکنید، میبینید که زنگ بیثباتی سیاسی در ایران به صدا در آمده است.
وقتی در بحث وفاق ملی حرف زده میشود، یک بحث وفاق ملی در سطح سیاسی کلان داریم که شاید مثلاً تشکیل کابینهای با حضور جریانهای سیاسی مختلف را بتوان در این راستا تعریف کرد. اما موضوع این است که منازعات سیاسی در ایران بعضاً از سطوح کلان سیاسی فراتر میرود و به جامعه هم کشیده میشود. اگر بنا بر این باشد که در سطح خرد به سمت ایجاد وفاق ملی رفت، در اینصورت باید چه کرد؟
میگویند الناس علی دین ملوکهم. مردم و شهروندان بر رویه و سیره صاحبان قدرت هستند. در بحث اعتماد هم میگوییم زمانی ملت به دولت اعتماد میکند که دولت به ملت اعتماد داشته باشد. همه چیز از بالا نشأت میگیرد و به پایین میآید و اینجا ساختار سیاسی مهم است. در این بحث اعتماد، در نظر بگیرید اگر دولت هر زمان که نیاز دارد، به سمت ملت بیاید و دست نیاز به سمت ملت دراز کند و بعد از آنکه نیازش برطرف شد، دوباره تعارض بین دولت و ملت ایجاد شود؛ چطور میتوان انتظار داشت که ملت به دولت اعتماد داشته باشد؟
اگر اعتماد بود در همه زمانها افکار عمومی محل رجوع بود و همچنان ملت در جای جای کشور به مشارکت فراخوانده میشدند. یکی از این مشارکتها بحث احزاب است که چرخدنده ماشین دموکراسی هستند و حد واسط بین مردم و کارگزاران محسوب میشوند. اما احزاب در جامعه ما چه نقشی دارند؟ این چند حزبی هم که هستند احزاب محتاطی هستند که عمدتاً هم غیرحزبی عمل میکنند و حزب محسوب نمیشوند. وقتی چرخ دموکراسی میلنگد و از جانب دولت به ملت آن نگاهی که باید باشد، وجود ندارد؛ طبیعی است که اعتماد از جانب ملت هم به دولت وجود ندارد.
همه چیز دوسویه است. برای مثال وزیر آموزش و پرورش که تقریباً با نوزده میلیون دانشآموز و معلم یعنی با حدود 25 درصد جامعه درگیر است، اما آیا میتوان با ادامه راه گذشته به وفاق ملی فکر کرد و همان روش را ادامه داد؟ ایشان همان سرپرست سابق وزارت آموزش و پرورش و نیز همان معاون پرورشی و فرهنگی سابق که ایدئولوژیکترین بخش آموزش و پرورش است میباشد، حال آیا میتوان از این آدم انتظار معجزه داشت؟ خیر نمیتوان.
این همان نگاه از نوع مکانیکی است ولی اگر وفاق ملی از نوع ارگانیکی شکل بگیرد، ملت حضور پیدا خواهد کرد. وقتی ملت از نوع ارگانیکی حضور نداشته باشد، نتیجهاش این میشود که در انتخابات مجلس در اسفند سال ۱۴۰۲ مشارکت ۴۰ درصدی به آن شکل میشود و از دل آن مشارکت مجلسی تشکیل میشود که همین چند روز اخیر در جریان بررسی صلاحیت وزرا نمونههایی از نمایندههای آن را دیدیم که چه حرفهایی میزدند و چقدر سطحی بودند.
دیدگاهی وجود دارد مبنی بر اینکه «اندیشههای غلط از مشروطه تا الان» که در سالهای متوالی تکرار شده، در عدم دستیابی ایرانیان به وفاق ملی تاثیر داشته و روندی که وجود دارد تاریخی و قدیمی است. این دیدگاه چقدر درست است و تاثیر اندیشههای غلط بر عدم ایجاد وفاق ملی را تا چه میزان درست میدانید؟
این حرف و دیدگاه تا حدودی درست است. هر پدیداری در جامعه برای بروز و ظهور نیاز به یک شرط لازم و یک شرط کافی دارد. شرط لازمش همان جنبه و بستر تاریخی است که جلو آمده است که من در همان بخش اول حرفهایم، در تعریف ثبات سیاسی به آن اشاره داشتم. از زمان ناصرالدینشاه که استارت توسعه در ایران زده شد، فرازوفرودهایی که ما داشتهایم در این موضوع دخیل بوده است و بدون شک در شرایط امروز تاثیر داشته است اما این بهعنوان یکی از شروط لازم است. اما دولتی را میتوان دولت دانست که شروط کافی را فراهم کند و بیاید این ذهنیت تاریخی را اصلاح کند و آموزش دهد.
یکی از وظایف احزاب همین است که نقش آموزش نظری و عملی تودهها را دارند و این از کارویژههای عام احزاب است. حالا، ما به جهت تاریخی وارث یک فرازوفرودهای ناخوشایندی هستیم که امروز بازتولید شده است. اما این نظام سیاسی است که باید شروط کافی را از طریق اهرمهایی مانند احزاب و رسانهها فراهم کند و بهدنبال ترمیم نارساییها برود و ملت را آموزش بدهد. تردیدی در این نیست که ما به لحاظ تاریخی آسیبدیدهایم.
خیلی کشورها کمتر از زمانی که ما صرف توسعه کردهایم، به توسعه پرداختهاند و خیلی جلوتر از ما هستند ولی ما 150 سال است که استارت زدهایم و در این نقطه هستیم و انواع فراز و فرودها را داشتهایم. شما دعواهای مشروطه و مشروعه را بگیرید تا به امروز برسید که یک طرف این نزاع نگاه عقلانی ایستاده است و طرف دیگرش نگاه ولایی که همان بازتولید نزاع مشروطه و مشروعه است.
در بین مباحثی که داشتید، به نقش احزاب اشاره کردید و از ضعف احزاب گفتید. اگر قرار بر ترمیم وضعیت باشد، در این زمینه چه باید کرد و آیا میتوان امیدوار بود که آسیب در این زمینه برطرف شود؟
در این تردیدی نیست که ما مانند غرب آمادگی این را نداریم که آن ساختار حزبی را داشته باشیم ولی این نداشتن آمادگی به معنای این نیست که بخواهیم درجا بزنیم. بالاخره یک بچهای که میخواهد راه رفتن را یاد بگیرد، زمین میخورد و زخمی میشود تا یاد بگیرد راه برود. یاد گرفتن راه رفتن منوط به همان زمین خوردنهاست اما برای یاد گرفتن بالاخره باید حرکت کند. تا زمانی که حرکت نکند از ترس اینکه مبادا زخمی شود، راه نخواهد افتاد. ما هم تقریباً همین شرایط را داریم. ما متوجه هستیم درباره چه جامعهای حرف میزنیم و میدانیم در جامعهای هستیم که به لحاظ تاریخی آسیب دیده است و همان فرازوفرودهای تاریخی را طی میکند و از همان زاویهای آسیب میبیند که در گذشته دیده و از تاریخ درس نگرفته است.
ولی یکبار باید تصمیم گرفته شود و باور کنند که دموکراسی پدیده جوامع مدرن است و بپذیرند که در جامعه ما افکار و سطح توقعات نزدیک به جوامع مدرن است. درست است که به لحاظ ساختارها مدرن نیستیم ولی به واسطه دنیای ارتباطات و دنیای بدون مرز، فکر و اندیشه آدم ایرانی، الان جهانی شده است و در لحظه از آن سمت دنیا مطلع میشود. اگر ما این را بپذیریم که یک بخشی از جامعه که طبقه متوسط و متخصصان هستند و موتور محرک توسعه به شمار میروند، شهرونداناند و ذهن مدرن دارند؛ باید ریسک کرد و به سمت تشکیل و فضادادن به احزاب به شکل واقعی رفت که در آن تنوع فکری وجود داشته باشد. آن زمان است که با کارویژههای احزاب میتوان به جلو حرکت کرد.
یکی از کارویژههای احزاب این است که افکار عمومی را جهت دهند نه اینکه افکار عمومی در انتخابات تحت تاثیر هیجانات باشند. دومین کارویژه احزاب آموزش به تودههاست. کارویژه سوم این است که جامعهپذیری سیاسی توسط احزاب اتفاق بیفتد که عاملیتی برای ادغام اجتماعی شود و انسانها احساس تعلق اجتماعی پیدا کنند نه اینکه احساس فردیت داشته باشند و چند میلیون آدم از کشور مهاجرت کنند و چند برابر آن فکر مهاجرت در سرشان باشد. کارویژه چهارم احزاب تربیت کادرهای اداره حکومت است که چهار سال دیگر مشخص باشد چه آدمی و در چه پروسهای آموزش دیده و تربیت شده که الان بخواهد وزیر شود.
کارویژه پنجم در انتقاد از حکومت است. حکومت باید این ظرفیت را داشته باشد که نقد شود. زمانی که قدرت و ثروت پیوند میخورد، کجرویهایی رخ میدهد و در همه جای دنیا همین است. کارویژه ششم جلوگیری از انفعال سیاسی است. شما وقتی میبینید در اسفند 1402 چهل درصد در انتخابات مجلس شرکت میکنند و نیز همین ۴۰ درصد در دور اول انتخابات ریاستجمهوری در تیر ۱۴۰۳ مشارکت میکنند که کمترین میزان مشارکت در تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی ثبت میشود، این یعنی اینکه ما دچار انفعال هستیم و این جای تحلیل دارد.
کارویژه هفتم هم بسیج عمومی است اما این بسیج عمومی در جهت طرحهای خودیاری است، یعنی آدمها بفهمند که باید مشارکت کنند و بفهمند که باید قلبشان برای دیگری بتپد، دیگرخواه باشند و منافع جمعی را بر منافع فردی ترجیح دهند. این کارویژههای عام احزاب بود که اشاره کردم همه این کارویژهها ضروری است. شما وقتی این احزاب را داشته باشید، میتوانید از توسعه حرف بزنید و وقتی نباشد توسعه بیمعنی است.
آیا میتوان گفت که ما طی سالهای اخیر دچار گسست دولت – ملت شدهایم و به همین علت نیاز به وفاق ملی بیش از گذشته دیده میشود؟
این مفاهیم را باید نسبی در نظر گرفت و نمیتوان بهصورت مطلق گفت که ما دچار گسست دولت-ملت هستیم. ولی اشاره کردم، نیروهای کیفی و سرمایههای انسانی و مالی که موتور محرک توسعه در کشور هستند و احساس میشود در آن نقطه گسست وجود دارد؛ بدن انسان هم همین است. شما نمیتوانید نقش قلب و مغز را با نقش دست و پا یکی بگیرید. قلب و مغز اهمیت بیشتری دارند. به این اعتبار میتوان گفت آن بخش اساسیتر از ملت یعنی طبقه متوسط شهری و متخصصین که نقش قلب و مغز را ایفا میکنند، پیوستگی لازم را با دولت ندارند.
لازم است شما در توسعه، رفاه اجتماعی و جذب سرمایههای داخلی و خارجی سیر صعودی داشته باشید و در فرار سرمایههای مالی و انسانی سیر نزولی داشته باشید. در بخش قابل توجهی از ملت به لحاظ کیفی گسست احساس میشود و یکی از شاخصهای گسست همان اعتماد است و ما با سیر صعودی بیاعتمادی مواجه هستیم. این بیاعتمادی در سه سطح کلان، میانه و خرد افزایش پیدا کرده است که این سه سطح عبارتند از نظام سیاسی، نهادهای سیاسی و کنشگران سیاسی. اعتماد اجتماعی هم همین است و کاهش یافته است و شما در جامعه با چشم غیرمسلح این بیاعتمادی را میبینید. وقتی در سطح کلان اعتماد وجود نداشته باشد، در سطح خرد بازتولید میشود.
اگر بنابر وفاق ملی باشد، شما نظرتان این است که ابتدا باید سیستم سیاسی حرکت کند و بعد از آن وفاق ملی در سطح جامعه ایجاد شود؟
در ادامه مسیر همیشه رابطه رفت و برگشت وجود دارد و به صورت اتوماتیک این عمل شکل خواهد گرفت ولی استارت همیشه از جانب نظام سیاسی است. من پیشتر گفتم که مردم بر رویه و روش صاحبان قدرت رفتار میکنند. الان در حوزه تحول فرهنگی هم تئوریها همین را میگوید که شما اگر میخواهید تحول فرهنگی در جامعهای رخ دهد، استارت را باید نظام سیاسی بزند زیرا مدیریت کلان با آنهاست و نیروهای مدیریتی و رسانهها را آنها دارند.
استارت به این معنا که میگوید از تو به یک اشاره از من به سر دویدن و این زبان حال ملت است که به نظام سیاسی میگوید تو اشاره کن و جرقه را بزن. این استارت وقتی زده میشود، مثل بهمنی است که از بالای کوه میآید و جامعه را به جریان میاندازد. نظام سیاسی نقش بیبدیلی دارد، هیچ خرده نظام دیگری در هیچ بخشی از جامعه نمیتواند جایگزین نقش نظام سیاسی در تحول فرهنگی، رشد اقتصادی و توسعه اجتماعی شود.
در بخشی از سخنان میدری از راههای کم کردن فاصله حکومت و مردم و کنار هم قرار گرفتن حکومت و ملت اشاره شده است، سوالی که برایم ایجاد شده این است که در مسیر نزدیکسازی حکومت و ملت چقدر خواسته مطرحشده در دوران انتخابات مانند جمع شدن گشتهای طرح نور و یا رفع فیلترینگ میتواند در ایجاد آن وفاق ملی تاثیرگذار باشد و به عبارتی زمینه اعتماد بیشتر ملت به دولت مسعود پزشکیان را فراهم کند؟
مواردی که اشاره کردید اگر برداشته شود صددرصد میتواند در ایجاد آن وفاق ملی تاثیرگذار باشد. مردم را نباید اینقدر آزار داد و به قول معروف با مردم وَر رفت. اگر بپذیرند که در جهان ۲۰۲۴ دنیای ذهنی ایرانیان مدرن شده و با 10 سال قبل فرق کرده است، باید دنیای عینی را با آن همسو کنند. همسو کردن هم این است که اینقدر به مردم تلنگر نزنند و بپذیرند که جامعه اجبار را در هیچ شکلی نمیپذیرد. هر چراغ سبزی که به جامعه نشان داده شود، میتواند در ایجاد این وفاق ملی تاثیرگذار باشد، هیچ عنصر و پدیداری نمیتواند بیتاثیر باشد. وقتی فیلترینگ از بین برود تاثیر خواهد داشت، وقتی داستان گشت ارشاد از آن شکل و شمایل گذشته خارج شود، تاثیر خواهد داشت؛ منتهی تاثیر بزرگتر جایی خواهد بود که زیربنایی کار شود.
نباید اینگونه باشد که با ملت مثل یک بچه برخورد کنند که یک آبنبات چوبی به بچه بدهند تا سرش گرم شود مانند شل کردن گشت ارشاد. این آبنبات چوبی درست است که کام را شیرین میکند ولی اصل قضیه همان است که پیش از این اشاره کردم که برنامهریزی شود که انتخابات ریاستجمهوری 1407 برآمده از احزاب باشد. امروز این ساز را بنوازند تا صدای آن چهار سال دیگر به گوش برسد وگرنه روزمرهگرایی گریبان همین دولت آقای پزشکیان را خواهد گرفت و من به شما میگویم اگر قرار باشد با همین فرمان پیش بروند، تا سال آینده هم با مشکلاتی مواجه خواهند شد.
یکی از ایرادهایی که مطرح میشود این است که از تاریخ درس نمیگیرند و به این علت برخی تجربههای تاریخی در ایران تکرار میشود؛ این گزاره را آقای میدری هم بر آن تاکید داشته است و میگوید:«یا از تاریخ درس میگیریم و آیندهای نو میسازیم یا اسیر تاریخ میشویم و آینده را ویران میکنیم؟» چطور میتوان مانع از ویرانی آینده شد؟
ما هم میگوییم درس بگیریم اما درس گرفتن نیاز به یک کلاس دارد، در خلأ که نمیتوان درس گرفت. این کلاس را نظام سیاسی باید فراهم کند، آموزش و پرورش و دانشگاه و رسانهها و وزارت ارشاد و اجزای خرده نظام سیاسی باید تدارک ببینند، روی هوا که درس گرفتن ایجاد نمیشود. وقتی من و شما از آسیبها اینک میگوییم حاکمیت هم باید گوش دهد و باید برای ترمیم وضعیتی که ایجاد شده دست به کار شود. امیدوار هستیم که شنیده شویم، آنها باید فکر کنند و درس بگیرند و یک مقدار از موضع قدرت و ثروت فاصله بگیرند. اگر اندک قوه عاقلهای باشد، لازمهاش این است که برای صلاح و ماندگاری حکومتشان هم که شده، اندکی گوشهایشان را باز کنند.