آرمانگرایی یا واقعگرایی؟بررسی سیستم فکری و عملکردی دکتر محمد مصدق در ۷۴سالگی تشکیل اولین دولت او
سنت مشروطه را مصدق زیر خاک کرد، میخ تابوتش را زد. آقای خلیل طهماسبی را زندان میکنند، قانون ملی شدن صنعت نفت تصویب میشود. همان مجلسی قانون را تصویب میکند که مخالف ملی شدن بوده است.

74سال از روزی که برای اولین بار محمد مصدق بهعنوان نخستوزیر کارش را آغاز کرد، گذشته است؛ موضوعی که بهانهای شد تا انجمن علمی علوم سیاسی دانشگاه شیراز، به مناسبت سالروز آغاز نخستوزیری دکتر محمد مصدق نشستی را با عنوان «ملی شدن صنعت نفت؛ آرمانگرایی یا واقعگرایی؟» برگزار کند که موسی غنینژاد (اقتصاددان و هیئت علمی دانشگاه صنعت نفت) و محمد مهدی مرادیخلج (هیئت علمی بخش تاریخ دانشگاه شیراز) سخنرانهای این نشست بودند. آنچه در ادامه میآید، گزیدهای از مباحث مطرحشده توسط دو استاد دانشگاه در این نشست است.
ملی شدن نفت؛ آرمانگرایی غیرواقعگرایانه
موسی غنینژاد در ابتدای جلسه با بیان نظرات خود به موضوع مدنظر پرداخت و گفت: عنوان جالبی برای این جلسه انتخاب شده است، عنوان را گذاشتهاید ملی شدن صنعت نفت؛ «آرمانگرایی یا واقعگرایی». آرمانگرایی در برابر واقعگرایی نیست و اینها را نمیتوان روبهروی هم قرار داد. آرمانگرایی میتواند واقعگرایانه باشد؛ مثلاً نهضت مشروطه که در ایران پیروز شد، آرمانگرایانه و واقعگرایانه بود و تا مقدار زیادی هم تحقق پیدا کرد و امروز که من اینجا حرف میزنم، ما به مقدار بسیار زیادی وامدار نهضت مشروطه هستیم.
ولی یک آرمانگرایی غیرواقعگرایانه هم وجود دارد که ملی شدن صنعت نفت است و اینجا میخواهم درباره آن توضیح دهم که چرا غیرواقعگرایانه بود. یعنی آرمانگرایی که میتواند متوهمانه و بیبنیاد باشد. آرمانگرایی بیبنیاد ناشی از این است که شما به موضوع و آرمانی که دارید، اشراف ندارید و دنبال آن میروید. دنبال کاری غیرممکن میروید و طبیعتاً به نتیجه نمیرسید اما دنبال راه غیرممکن رفتن هر چند به نتیجه نمیرسید، اما ممکن است. شما امکان دارد این کار را شروع کنید، اما هزینه دارد. هزینه را میدهید اما به نتیجه نمیرسید.
آرمانی که دنبالش بودند
آیا میتوانستیم به ملی کردن صنعت نفت که به معنای دولتی کردن است، برسیم؟ آرمانی که دنبالش بودند، یکی استفاده از درآمدهای گسترده نفتی بود و دیگری هم استقلال بود. یعنی مدعی بودند که سیاست خارجی اسم رمز انگلیس است. اگر دقت کنید، ما به هیچکدام از این آرمانها نرسیدیم، یعنی اینکه نفت را ملی کردیم ولی منافع اقتصادی به دست نیاوردیم، بلکه برعکس در دوره دو سال و 4ماه حکومت مصدق منافع اقتصادی را هم از دست دادیم. چرا آرمانگرایی متوهانه بود؟ برای اینکه حرفهای کارشناسان آن زمان نبود.
در ایران یک تعداد کمی بودند که میگفتند شما نمیتوانید این کار را کنید که مهمترین آنها هم رزمآرا، نخستوزیر قانونی وقت بود. زیرا نه از نظر فنی امکان اداره این صنعت را داشتند و نه اینکه از نظر مالی توان آن را داشتند و میتوانستند صادر کنند. صادرات نفت کار سادهای نیست، یک شبکهای از شرکتهای نفتی با تعداد کم است که با هم هماهنگ هستند، الان هم تقریباً همینطور است. منوچهر فرمانفرمائیان که فامیل مصدق بود، به او گفته بود که نمیتوانید صادر کنید، باید به توافق برسید.
ملی کردن اشتباه بود
من اساساً معتقدم که ملی کردن اشتباه بود. نفت صنعت پیچیدهای است، یک شرکت دولتی چطور میخواهد این کار را انجام دهد؟ مگر اینکه به یک پیمانکار دهد که این کار را هم انجام دادند. یعنی فکر نکنید که با ملی کردن همه کارها را دولت انجام داد. ضررش هم این بود که کنترل مردم ایران را نسبت به درآمدهای نفتی کاهش داد. الان کارشناسان نفتی ما به من میگویند که چرا ما واردکننده بنزین هستیم؟ چون نفت را دولتی کردیم. فریدمن میگفت اگر شنهای کنار دریا را دولتی کنید، دچار کمبود ماسه خواهید شد. اینطور نشد؟ یک گزارش نداریم که بنزین از کجا و توسط چه کسی وارد میشود.
اگر یک شرکت خصوصی بود، مجبور میشد گزارش دهد که از کجا و با چه قیمت میخرد. ما الان چیزی را نمیدانیم. فقط میدانیم که مردم ارزان استفاده میکنند و خوشحال هستیم. اما این خوشحالی ندارد، این اتلاف منابع است، بدبختی است، شرمآور است. ما دومین ذخایر گازی جهان را داریم. اگر ذخایر نفت و گاز را با هم از نظر ارزش جمع کنیم، ما در دنیا اولین هستیم اما ما هم کمبود گاز و هم کمبود نفت داریم. این شاهکار نیست؟ علتش دولتی بودن است.
نفت نباید دولتی میشد. اینکه شرکت نفت انگلیسی منصفانه برخورد نمیکرد، درست حساب پس نمیداد، سهم ایران را درست پرداخت نمیکرد همه قابل حل بود. رزمآرا دنبال این بود که درستش کند، مذاکرات هم شروع شده بود و خواسته ایران 50 به 50 بود. انگلیسیها ابتدا زیر بار نرفتند و موقعی که راضی شدند این کار را انجام دهند، کار از کار گذشته بود. وقتی رزمآرا ترور میشود، میگویند توافق در جیب او بود.
مصدق مشروطه را زیر خاک کرد
رزمآرا ترور شد، نقشه این ترور را چه کسی کشیده بود؟ سردمداران جبهه ملی و فداییان اسلام در جلسهای این تصمیم را گرفته بودند. اینها تاریخ است. خاطرات مهندس سحابی را بخوانید که خودش مصدقی بود. میگوید در جلسهای که تصمیمگیری برای ترور میشود، افرادی مانند آقای فاطمی و سنجانی حضور داشتند که ما به آنها ملیگرا هم میگوییم! سحابی میگوید وقتی برای ترور تصمیم میگیرند، آقای فاطمی میگوید من اصالتاً از طرف خودم و وکالتاً از طرف دکتر مصدق آمدم، یعنی دکتر مصدق دقیقاً در جریان بوده است.
مصدق زمانی که رزمآرا نخستوزیر میشود، در همان مجلس او را تهدید به قتل میکند. بعد از کشتنش، نمایندههای جبهه ملی میروند و در یک همایش عمومی به ملت ایران این ترور را تبریک میگویند. اینها را میگویم چون عدهای آمدند و گفتند مشروطه زمان رضاشاه زیر سوال رفت، بعد سنت مشروطه را آقای مصدق زنده کرد. اما درست برعکس است، سنت مشروطه را مصدق زیر خاک کرد، میخ تابوتش را زد. آقای خلیل طهماسبی را زندان میکنند، قانون ملی شدن صنعت نفت تصویب میشود. همان مجلسی قانون را تصویب میکند که مخالف ملی شدن بوده است. چرا تصویب میکنند؟ زیرا میترسند که آنها هم ترور شوند.
بعد از یکسال، خلیل طهماسبی را با قانونی که در مجلس تصویب کرده بودند، آزاد میکنند. توجیه هم این بود که رزمآرا از نظر اسلام مهدورالدم بود و قاتل آن را نمیتوان دستگیر کرد. آزاد که میشود به نخستوزیری میآید و از آقای مصدق تشکر میکند، البته معلوم نیست در آن جلسه یک و ساعت و نیم که با هم دارند چه گفته میشود. چنین آدمی مشروطهخواه است؟ مصدق به وزیر دادگستریاش آقای لطفی دستور میدهد که تمام قضات را جابهجا کند.
همه اینها خلاف مشروطه است. بعد عدهای هم میآیند و دروغپردازی کنند که یک نفر از آنها، آقای آبراهامیان است که کتابهایش در دانشگاههای ما تدریس میشود. برای مثال، در یکی از موارد گفته است که در تظاهراتی در زمان مصدق در اهواز، 400هزار نفر شرکت کردند؛ این حرف خندهدار است، اصلاً جمعیت اهواز آن زمان این اندازه بوده است؟ چرا دروغپردازی کردهاند؟ یا کتابی مینویسد و سه ترجمه هم میشود و در دانشگاهها هم وجود دارد و مرتب هم کودتا، کودتا میکنند.
28 مرداد کودتا نبود
یک چیزی هم درباره کودتا بگویم. آن افرادی که میگویند در سال 1332 در ایران کودتا شد، مثل اینکه اصلاً علوم سیاسی نخواندهاند. کودتا یعنی چی؟ کودتا یعنی اینکه با نیروی قهریه نظامی، رئیس کشور را برکنار کنید. رئیس کشور که در آن زمان شاه بوده است. برکناری نخستوزیر که کودتا نمیشود. اگر میخواهید درباره کودتا حرف بزنید، 24 مرداد 32 کودتا شد که آقای مصدق به دستور کتبی شاه که او را عزل و زاهدی را نخستوزیر کرده بود، تمکین نمیکند و این دستور را هم به کسی نشان نمیدهد.
28 مرداد چه اتفاقی میافتد؟ یک عده مردم ایران جمع میشوند و به کمک نظامیها میآیند و آن نخستوزیری که کودتا کرده بود را برکنار میکنند. من چرا از آبراهامیان گفتم؟ برای اینکه برای ما جاانداختهاند که کودتاست. استدلال هم این است که خود آمریکاییها و انگلیسیها میگویند کودتاست. پس بعضی اوقات حرف آمریکاییها و انگلیسیها را هم قبول میکنید.
ملی شدن نفت به نفع انگلیس شد
میگویند همه چیز ملی شدن صنعت نفت مشخص است. چرا اسناد MI6 در سالهای 1329 تا 1332 منتشر نمیشود و کسی به این اسناد دسترسی ندارد؟ مگر چه چیزی نوشته شده که منتشر نمیشود؟ من میگویم چرا منتشر نمیشود البته این حدس و تحلیل من است. آن ملی شدن صنعت نفت به نفع انگلیسیها تمام میشود و در درگیریهایی که انگلیس و ایران داشتند، در نهایت با ملی شدن صنعت نفت منافع انگلیس تامین میشود. در قرارداد دارسی 16 درصد و در قرارداد 1933، ایران 20 درصد در سود شرکت نفت ایران و انگلیس سهیم بوده است.
طبق آن قرارداد، شرکت نفت ایران و انگلیس، شامل شرکت نفت ایران و انگلیس در ایران و همه شرکتهای تابعه در سراسر جهان میشود. یعنی ایران 20درصد سهام همه شرکتهای تابعه را داشته است. شما فکر کنید اگر نفت ملی نمیشد، در هر چیزی که بریتیش پترولیوم سود داشت، 20درصدش برای ایران میشد. آقای منوچهر فرمانفرمائیان میگوید من رفتم به مصدق گفتم. این ملی شدن به ضرر انگلیس نبوده است. منوچهر فرمانفرمائیان میگوید وقتی ملی شدن صنعت نفت در اسفند 1329 به تصویب میرسد و بعد از آن مصدق نخستوزیر میشود، رئیس شرکت نفت ایران و انگلیس در ایران یک ضیافتی را در سفارت انگلیس میگیرند.
فرمانفرمائیان میگوید من آنجا این آقا را دیدم و گفتم نظرت درباره ملی شدن صنعت نفت چیست؟ میدانید چه جوابی میدهد؟ میگوید این دست اول را ما بردیم. به این حرفها توجه کنید و مرتب داستانها را تکرار نکنید و بگویید کودتا شد. همانطور که گفتم کودتا از نظر سیاسی معنا و مفهوم دارد. در اینکه شاه با فشار آمریکاییها مصدق را برکنار میکند شکی نیست.
شاه میگوید اگر از نظر قانون اساسی مشروطه همه شرایط فراهم شود من این کار را نمیکنم، یعنی تا زمانی که مجلس دایر است من این کار را نمیکنم. وقتی مصدق مجلس را منحل میکند، شاه فرمان عزل مصدق را صادر میکند. این را بگویم که شاه هم به شدت طرفدار ملی شدن صنعت نفت بود و مخالفتی با آن نداشت و میگفت تنها کسی که میتوانست این کار را انجام دهد مصدق است چون مصدق طرفدار دارد.
میراث شوم برای ایران
این داستان چه موضوعیتی برای امروز ما دارد؟ من چرا امروز آمدم و درباره مصدق حرف زدم؟ زیرا میراث مصدق میراث شوم و بدیمنی برای ایران و مشروطه بود. من بارها گفتهام، مصدق یک فرهنگ سیاسی را در ایران رایج کرد که بعد از رفتنش به شدت توسط طرفدارانش دنبال شد و نهایتاً منتهی به انقلاب 57 شد. اگر در سال 57 امام خمینی رهبری انقلاب را بهدست نمیگرفت و انقلاب دست چپها میافتاد، مطمئن باشید که امروز از ایران چیزی باقی نمانده بود. امام خمینی نقش تاریخی بزرگی در ایران داشت و آن هم این بود که مانع از قدرت گرفتن چپها شد. البته تردیدی در این نیست که اوضاع بعدها تحت تاثیر آنها قرار گرفت. قانون اساسی که در سال 58 تصویب شد، خیلی روشن است از نظر اقتصادی ربطی به اسلام ندارد.
سنت سیاسی مصدق در ایران
آن سنت سیاسی که مصدق در ایران رایج میکند، چیست؟ اول این است که هرگونه توافقی با بیگانگان به معنی تسلیم شدن به خواسته آنان است. دوم اینکه مخالف من، دشمن استقلال کشور است. مصدق همیشه این را تکرار کرد و این حرفها را یارانش هم تکرار کردند. سوم اینکه همه مشکلات سیاسی و اقتصادی ایران ناشی از سوءنیت و توطئه بیگانههاست. امروز غیر از این را میبینیم؟ مورد چهارم تبدیل سیاست به مسئله حق و باطل است که باعث غفلت از منافع ملی میشود. ما امروز میگوییم انرژی هستهای حق مسلم ماست، مصدق آن موقع میگفت نفت حق مسلم ماست. سیاستمدار درباره حق و باطل حرف نمیزند، درباره منافع ملی در حد امکانات حرف میزند. حق و باطل برای آن دنیاست.
سیاست پنجم مصدق نادیده انگاشتن کارهای کارشناسی و اعتماد صرف به خودیهاست. گفتم که منوچهر فرمانفرمائیان فامیل خودش است، کارشناس نفت بود، حرف او را گوش نداد اما رفت حرف کاظم حصیری را گوش داد که هیچ چیز از اقتصاد نمیدانست. گرفتاری امروز ما همین است؛ گرفتاریای که میراث مصدق است. ششمین مورد این است که از نظر مصدق نهادهای سیاسی مهم نیستند، فقط مطبوعات عمومی و نظر مردم مهم است. این دموکراسی است؟ این پوپولیسم است. احمدینژاد مگر چه میگفت؟ مرتب میگفت مردم این را میخواهند.
نکته هفتم در سیاستهای مصدق، قانونشکنی به بهانه مصلحت سیاسی است. خودش در زمانی که نماینده مجلس بود، با دادن اختیارات قانونگذاری به نخستوزیر مخالف بود و میگفت خلاف قانون است اما وقتی خودش نخستوزیر بود، یک سال و نیم آن را با اختیارات قانونگذاری نخستوزیری کرد. در خاطراتش مینویسد که دادن اختیار به نخستوزیر خلاف قانون است مگر اینکه به مصلحت باشد. مصلحت را چه کسی تعیین میکند؟ مصلحت را همان آدمی تعیین میکند که قانونشکنی کرده است. امروز هم تمام بحثها و تصمیمات غلطی که در مملکت ما از نظر سیاسی گرفته میشود، به بهانه مصلحت است. ما یک مجمع تشخیص مصلحت نظام داریم، این کاملاً خلاف منطق دموکراسی است. الان نگاه کنید خود مجمع تبدیل به یک مرجع قانونگذاری شده است.
نگاه غالب سیاسی در دوره مصدق
در ادامه این جلسه محمد مهدی مرادی خلج نیز در پاسخ به سخنان غنینژاد و طرح موضوع جلسات، چنین تصریح کرد:
با بحثهایی که آقای دکتر ارائه کردند، من نمیدانم حرفهایم را با مباحث ایشان شروع کنم یا بحث خودم را ارائه دهم. فکر میکنم روندی را از بحث ملی شدن صنعت نفت عرض کنم و شاید بعداً بتوان به فرمایشات آقای دکتر پرداخت.
ایران سهام نداشت
درباره فرمایشات آقای دکتر، به صورت اجمال بخواهم اشارهای داشته باشم، میتوانم این نکته را درباره بحث قراردادهای شرکت نفت ایران و انگلیس و بحث سود و سهام اشاره کنم. برخی از دادههایی که آقای دکتر در این جلسه مطرح کردند، چندان دقیق نبود. به عنوان مثال، در قرارداد 1901 یعنی سال 1280 شمسی، ایران 15 درصد از سود فروش نفت بهره میبرد، ولی سهام نداشت.
همچنان در سال 1933 هم 20 درصد از سود بهره میبرد و در اینجا هم سهامی وجود ندارد. قراردادها سهگونه هستند. قرارداد 1901 و 1933 از نوع قراردادهای امتیازی بود که در اولی 15 درصد سود و در دومی 20 درصد سود قرار داده شده بود. قرارداد کنسرسیوم، مشارکتی است. یک نوع قرارداد هم خریدنی است. آن دو قرارداد همینطور که اشاره کردم امتیازی بود. حاصل این قراردادها چه بود؟
دولت ناگزیر به ورود بود
حاصل این قراردادها این است که میزان درآمد و بهرهوری ایران از این منبع عظیم، بسیار کمتر از مالیاتی است که این شرکت به دولت انگلیس میدهد. برای اینکه حرفم را مستند کرده باشم، عنوان را میدهم و سراغ بحث بعدی خواهم رفت زیرا اگر بخواهم به فرمایشات آقای دکتر بپردازم، فکر میکنم از بحث اصلی دور خواهم شد. در جدول درآمد و هزینه شرکت نفت انگلیس و ایران در بازه زمانی سالهای 1311 تا 1328 شمسی، درآمد خالص به 895 میلیون شیلینگ رسید. مالیات پرداختی به دولت انگلیس 175 میلیون شیلینگ و درآمد پرداختی به دولت ایران، 105 میلیون شیلینگ بود. این اعداد را چرا اشاره کردم؟ از این باب که ما باید قصه نفت را به عنوان یک ثروت ملی نگاه کنیم و همچنین اینکه امکان استخراج آن، توسط بخش خصوصی در آن روزگار در ایران نبود، پس ناگزیر دولت باید وارد شود.
نگاه غالب سیاسی
دولت که اینجا دولت ملی مصدق است، یک تاریخ بلندی را تجربه کرده است و براساس آن تاریخ، دنبال راه گریزی است که بیش از این منافع کشور قربانی نشود. این تاریخ بلند، یک چیز را به مصدق و دیگران از باب تجربه خودشان و هم از باب بهرهگیری از هزار گفتمان غالب سیاسی در دنیای آن روز نشان داده است. در آن زمان، نگاه غالب سیاسی دنبال منافع عامه بود، نگاهی نبود که عینگرا و نخبهگرا باشد. این نگاه غالب سیاسی، منافع ملی را در پرتو میزان بهرهوری مردمان عادی یعنی ملت تعریف میکرد.
مقایسه میکردند
سال 1901، اولین قرارداد امتیازی، سال 1933 دومین قرارداد امتیازی و سال 1326 یعنی 1948 میلادی تحت عنوان لایحه الحاقی گس-گلشاییان امضا میشود. همان قراردادی که آقای دکتر مدافعش هستند که رزمآرا آن را طرح میکند. ده روز مانده به عمر مجلس پانزدهم، این را به مجلس فرستادند؛ نمایندههای مجلس با استفاده از یک قاعده آییننامهای، سعی کردند آبستراکسیون کنند، یعنی مجلس را از اکثریت بیاندازند تا این چند روز هم بگذرد و بعد تصمیم بگیرند. دولت رزمآرا این را به مجلس شانزدهم میآورد. آنجا بحث، افزایش سود ایران از همان فروش به میزان 40درصد است. توجه کنید که ما تقریباً همزمان با این، در ونزوئلا و یک سال بعد در سال 1329 در عربستان قرارداد 50 -50 داشتیم.
پس ما تا 17 اسفند 1329 که کمیسیون نفت، مرکب از 18 نفر تصویب میکند که نفت ملی شود؛ توجه به این داشتند که این همسایهها که مثل ما نفت دارند، این وضعیت را دارند و دست به مقایسه میزدند. تا 17 اسفند 1329، هر سه قسمت کشف، استخراخ و فروش نفت ایران در اختیار انگلیس بود و ایران در آنجا نقشی نداشت. در قرارداد 1901 و 1933 در هیچ کدام از آنها ایران حق کنترل میزان فروش را ندارد. رضاشاه چون آن قرارداد را پاره کرد و گفت اعتبار ندارد، باید بالاخره یک کاری میکرد و میزان بهرهوری از سود را 20 درصد کرد. به این نکته توجه کنید که ما حداقل، 20 سال جلوتر از عربستان نفت را شناسایی کردیم و سراغ اکتشاف رفتیم. سال 1908 اولین چاه نفت ما در مسجد سلیمان فواره میزند.
بحث درباره طهماسبی محل نزاع است
ما با یک سلسلهقراردادهای امتیازمحور روبهرو هستیم که آخرین آن مرحوم رزمآرا بود که خودش مجلس شانزدهم را ساخته و با عنوان رئیس ستاد ارتش دخالت کرده و کوشش کرده است تا مجلسی دستآموز درست کند، چون داعیه داشت. اینجا یک پرانتز باز کنم. فرمایش آقای دکتر راجع به خلیل طهماسبی، بحث محل نزاعی است. تفنگی هم که به آقای رزمآرا شلیک شده، منحصراً در اختیار ارتش بوده است. خلیل طهماسبی هم در محاکمه دومش پس از کودتا میگوید من این کار نکردم، پس این بحث خیلی راحت نیست.
آبراهامیان خطاهای فراوانی دارد
درباره آبراهامیان هم که آقای دکتر به آن اشاره داشتند، این موضوع را بگویم که من کتابش را در دوره کارشناسی معرفی میکردم اما قبلاً هم گفتهام که آبراهامیان خطاهای فراوانی هم دارد. بله ایشان تودهای و فعال بوده است و من با آقای دکتر هم در این مورد همراه هستم که کتابهایش به وفور چاپ میشود و در دسترس است. البته این به وفور چاپ شدن کتاب هم به علت خوب بودن کتاب نیست بلکه به این علت است که فضای فرهنگی ما بسته است و کسی که داخل است نمیتواند به راحتی بنویسد و اگر هم بخواهد بنویسد، فراوان گرفتاری خواهد داشت تا به چاپ برسد.
کتاب شیراز در دوران نهضت ملی شدن نفت را که من نوشتم، 13سال پشت خط جواز مانده بود. کتابی که به نظر خودم هم هیچ ایرادی نداشت و فقط یکسری کلیات در آن مورد اشاره قرار گرفته بود و به همان اندازه میتوان کتاب نوشت. من فقط خواستم یک افق عمومی برای خواننده ایجاد کنم که بعداً دنبالش برود و ببیند ماجرا چیست. لذا آبراهامیان چیزهایی را در فضایی که میتواند، مورد اشاره قرار داده است. دیگران هم اینطور هستند، محمدعلی همایونکاتوزیان هم وقتی آن طرف میرود، کتاب مینویسد. آقای فخرالدین عظیمی هم که کتاب بحران دموکراسی در ایران را مینویسد، آن هم اینطور است.
گفتمان غالب قوی بود
با توجه به اینکه ایران منافع زیادی را که از قبل این نعمت خدادادی میتوانست بهره ببرد را از دست داده بود و باید یک جایی جلوی این را میگرفت، در آن روزگار، آن گفتمان غالب که مورد اشاره قرار دادم که نگاه به تودهها، مردم و خواست عامه بود؛ مسیر را به اینجا کشانده بود. برنامه اول مصدق که 2 ماده و برنامه دوم که 9 ماده دارد، همین نکتهها را میگوید. اولی بحث انتخابات و ملی کردن نفت است که چون در دولت اولش محقق نمیشود، در دولت دوم دوباره بحث انتخابات را به عنوان یکی از موارد 9گانه میآورد.
این گفتمان غالب، چنان قوی است که حتی جریانهای مسلمان دلسوز دغدغهمند را هم به سمت خودش میکشد؛ به طوری که میبینیم یک گروهی مثل سوسیالیستهای خداپرست که افرادی مانند مرحوم محمد نخشب در آن عضو بودند هم همین حرف را میزنند. من با افرادی که در بین آنها بودند، حرف زدم. جوی که وجود داشته این بوده است که ما با اندیشه سوسیالیستی به معنای اجتماعی آن، شاخص عملکرد دولتمردان و داوری عملکرد دولتمردان را باید بالا ببرم و براساس میزان منفعترسانی به عامه مردم حرکت کنیم و این روند تا انقلاب 57 ادامه داشت.
اسلام مدل خاص ندارد
درباره بحثی که آقای دکتر درباره بعد از انقلاب و قانون اساسی و اقتصاد گفتند، این موضوع را اشاره کنم که من کمی با اسلام آشنایی دارم، اسلام هیچ مدل خاصی در سیاست و اقتصاد ندارد بلکه فقط یک روند کلی را دارد و به من و شما بشر واگذار شده است. اسلام یک مکتب فکری و روند کلی است، علم نیست.
مولفههای مبنایی ملی شدن نفت
با دو نوع مولفه روبهرو بودیم که مولفههای حفظ منافع عمومی در بهرهوری از منابع خدادادی و دوم خواست عموم بود؛ مولفههایی که مبنایی برای بحث ملی کردن نفت است. بله نفت دولتی شد اما آیا راهی غیر از دولتی شدن آن وجود داشت؟ این را بعداً آقای دکتر توضیح دهند.
حربههای انگلیس پس از ملی شدن نفت
تحرکاتی که انگلیس بعد از ملی شدن صنعت نفت انجام داد را هم باید در نظر داشت. از فروردین 1330 تحرکات انگلیس چه در بُعد برخورد با کارگران و چه در شاخ و شانه کشیدن برای ایران شروع میشود. یازده کشتی انگلیس که چهارتای آن در منطقه سرزمینی ایران قرار داشت، آماده کرده بود. آخرین حربه هم تحریم بود؛ تحریمی که فقط دو کشور آن هم در سال 31 حاضر بودند به میزان اندکی از نفت ما را بخرند. مصدق در اینجا چه کار میکند؟ سراغ صادرات غیرنفتی میرود و میزان صادرات غیرنفتی در دوره مصدق برخلاف دورههای قبل مثبت میشود که آمار همه آنها هم وجود دارد.
مصدق و نظام دوگانه
مشکل مصدق این بود که در نظامی قرار داشت که دچار دوگانگی بود. این دوگانگی، نوعی دوگانگی غیرکارکردی بود. دوگانگیها خیلی از اوقات مفید هستند اما آنجا مفید نبود. من و شما دو مورد هستیم ولی اگر یک محوری را بگیریم و در این راستا باشیم که بهدنبال آن محور برویم و ببینیم واقعیت قصه چیست، کمک خواهیم کرد ولی اگر دنبال تخریب هم باشیم، به جایی نخواهیم رسید. در ایران روزگار مصدق، شاه چندان با مصدق همراه نبود. این نکته را هم باید توجه کنید که شاه یک جوان 22 ساله بود که کارش را آغاز کرد و مصدق از او 37سال بزرگتر بود. البته این تنها مربوط به مصدق نبود و تقریباً تمام نخستوزیران شاه هم بدون استثنا سن و سالشان از او بیشتر بود.