| کد مطلب: ۲۳۲۵۶
سه خاطره بنی‌‏اسدی از همراهی با انقلاب

سه خاطره بنی‌‏اسدی از همراهی با انقلاب

روز قدس را سال ۱۳۵۸ مرحوم دکتر یزدی پیشنهاد کرد و دولت تصویب کرد این پیشنهاد به وسیله آقای حدادعادل که آن موقع معاون وزارت ارشاد در دولت موقت بود، به دست آقای [امام] خمینی رسانده شود.

سلولم روبه‌روی میرحسین موسوی بود

آقای میرحسین موسوی، عبدالعلی بازرگان، آلادین نقره‌کار و چند نفر دیگر از دوستانی که با مرحوم شریعتی ارتباط داشتند، با هم کار معماری و ساختمانی می‌کردند. من هم با آقای میرحسین موسوی و هم مهندس بازرگان ارتباط داشتم و گاهی به جایی که با هم دیدار داشتند، می‌رفتم. آن روز برای کار خاصی رفتم، در را یک آقای بلندقدی باز کرد که نمی‌شناختم و وارد که شدم دیدم شرایط محل خیلی غیرعادی است. دست آن شخصی که در را باز کرد یک واکی‌تاکی بود و داشت صحبت می‎کرد. متوجه شدم که آنجا را ساواک اشغال کرده است.

گفتند که منتظر شما بودیم و مرا دستگیر کردند و به منزل تفتیش و از آنجا به کمیته مشترک ضدخرابکاران بردند. در میز ورودی دیدم که آقای مهندس عبدالعلی بازرگان هستند و بعد از مدتی متوجه شدم که سلول آقای میرحسین موسوی تقریباً جلوی من هست. اولین تجربه زندان من بود. من را در ارتباط با حسینیه ارشاد و دکتر شریعتی گرفتند. البته طولانی نبود.

بعد از حدود ۲۰ روز آقای میرحسین موسوی و حدود یک ماه بعد بنده را آزاد کردند. آقای مهندس بازرگان چهار ماه کماکان در زندان بودند. بعد از انقلاب هم دو نوبت این تجربه را داشتیم که یکی سال ۶۹ بود، به دلیل امضای نامه معروف به ۹۰ امضایی و یکی هم در سال ۸۰ که قبل از انتخاب مجدد آقای خاتمی بود. البته ما هیچ موقع سرگذشت زندان بعد از انقلاب را ننوشتیم و بازگو نکردیم ولی تجربه‎ای بود که از جمهوری اسلامی که قول آزادی بیان، اندیشه و فعالیت احزاب سیاسی را داده بود، انتظار نداشتیم.  

اما و اگرهای جهاد سازندگی

من دانشجوی دانشگاه پنسیلوانیا بودم و در تحقیق‌هایم متوجه شدم که برخی از کشورها، نهضت سازندگی تشکیل داده و نام دینی روی آن گذاشته بودند. من فکر کردم که با ورود به انقلاب می‌توانیم چنین نهضتی تشکیل دهیم. قبل از انقلاب جدایی‌ها بین روستاها و شهرها، تحصیلکرده و بی‌سواد بسیار زیاد بود. بعد هم به نظرم آمد که می‌شود به راحتی اتحاد برقرار کرد؛ از اینکه ملتی را از دشمنی مشترک ترساند و بگوییم: «در مقابل آن دشمن خارجی با هم باشید.» اما راه دیگر این است که مردم را براساس محبت و خدمت به یکدیگر و بر اساس موازین اخلاقی متحد کنیم.

در کنفرانس استاندارها در 28 اردیبهشت 1358 و زمان دولت موقت طرح «جهاد سازندگی» را پیشنهاد کردم.  استانداران با وجود انقلابی بودن، این طرح را نپسندیدند. من طرح را به اتفاق آقای دکتر یزدی به قم بردم تا به آقای [امام]خمینی ارائه دهم. آقای سیداحمد خمینی هم بود. ایشان پذیرفتند و حتی پیامی هم به ایشان دادم و تایید کردند اما پرسیدند چگونه از نفوذ چپ در سازندگی جلوگیری کنیم؟ گفتم من به این مسئله فکر نکردم. مسئله سیاسی است و شما هر طور بفرماید. آن زمان ایران ۲۳ استان داشت. نیروهای داوطلب را جذب کردیم و با شور و اشتیاق در روستاها کار و خدمت را شروع کردند.

اما از همان زمان گروهی از جوانان به نام «خط امام» پیدا شدند که می‌گفتند: «کار شما انقلابی نیست.» و به انبارهایی مثل تاسیسات وزارت نیرو در بوشهر و حتی به انبارهای سازمان انرژی اتمی حمله کردند و هر چیز گرانبهایی را غارت کردند. به عنوان مثال برای لوله‌کشی آب در یک روستا لوله‌های ضدزنگ که هر متر تقریباً هزار دلار بود را بردند و پروژه را فلج کردند. همان شلوغ‌بازی و هیجانات زودگذر آنجا هم حاکم شد. در نهایت [آقای] بهشتی به من گفت: «این جهاد باید زیر نظر شورای انقلاب فعالیت خود را ادامه دهد.

این جهاد را به ما واگذار کنید.» ما هم عطایش را به لقایش بخشیدیم. بعد جهاد سازندگی به وزارت جهاد تبدیل شد؛ این بزرگ‌ترین اشتباه بود که خسارت بسیار زیادی به وجود آورد و ما به آنها گفتیم که از نظر تشکیلاتی این اقدام صددرصد غلط و برخلاف منافع ملی است اما کسی گوش نداد، البته بعدها به این نتیجه رسیدند.

پیشنهاد روز قدس و حدادعادل که گفت:«من مدرک»

روز قدس را سال 1358 مرحوم دکتر یزدی پیشنهاد کرد و دولت تصویب کرد این پیشنهاد به وسیله آقای حدادعادل که آن موقع معاون وزارت ارشاد در دولت موقت بود، به دست آقای [امام] خمینی رسانده شود. درباره این  موضوع در سال 1389 که زندان بودم روزی گفتند که آقای حدادعادل آمده تو را ببیند. برای من خیلی عجیب بود؛ به اتاق قاضی رفتیم. ایشان هم آمدند قاضی به من گفت که شما طرفدار اسرائیل، آمریکا و مجاهدین هستید. گفتم:«چطور ممکن است؛ ما خودمان روز قدس را پیشنهاد کردیم چرا شما چنین می‎گویید؟»

گفت:«مدرکش کو». آقای حدادعادل گفت:«من مدرک. من خودم این را گرفتم و تحویل دفتر امام  دادم.» گفت:«شما طرفدار مجاهدین بودید؟» گفتم:«چنین چیزی نیست. روزی که مجاهدین از عراق به ایران حمله کردند،خود مهندس بازرگان گفت ما فردا به صورت داوطلب به پادگان فلان می‎رویم و دو یا سه تا بیانیه آن روز دادیم.» قاضی گفت: «نشان بده.» و آقای حدادعادل گفت:«من شاهد هستم».

دیدگاه

ویژه سیاست
سرمقاله
آخرین اخبار