حزب مؤسسان
هزاران نفر در صفی روبهروی کانون توحید ایستاده بودند و منتظر دریافت پرسشنامه و برگه درخواست برای عضویت در حزب تازهتاسیس «جمهوری اسلامی» بودند؛ جمعیتی که در همان زمان بنابر تخمین روزنامهها تا 80 هزار نفر عنوان شدند و البته آیتالله علی خامنهای در اولین مصاحبه مؤسسان این حزب در 3 اسفند 1357 طی دو روز تعداد «داوطلبان عضویت در حزب جمهوری اسلامی» را 10 هزار نفر اعلام کرد.
تازه 17 روز از ورود امام و دو هفته از تشکیل دولت موقت میگذشت که 5 نفر از چهرههای برجسته انقلاب، محمدجواد باهنر، سیدمحمد بهشتی، آیتالله سیدعلی خامنهای، سیدعبدالکریم موسویاردبیلی و اکبر هاشمیرفسنجانی در روز 29 بهمن با انتشار بیانیهای موجودیت حزب جمهوری اسلامی را اعلام کردند.
حزبی که تشکیلش با حضور 5 روحانی از 8 روحانی شورای انقلاب (به جز آیتالله سیدمحمودطالقانی، مرتضی مطهری و محمدرضا مهدویکنی) مهر تاییدی بر تحزب و استقبال از فعالیت تشکیلاتی در جمع انقلابیونی بود که بهتازگی حکومت پهلوی را سرنگون کردهبودند؛ حزبی که اگرچه بیشترین اثرگذاری را بر کشورداری ایران در دهه اول پس از پیروزی انقلاب داشت و منتقدان پسینی و مخالفان آن حتی تشکیل آن را تلاشی برای ایجاد حزبی مانند حزب کمونیست چین برای احاطه و غلبه بر گزینههای موجود در حکومت تازهتاسیس در ایران عنوان کردهاند؛ اما نه حضورش چنین جایگاهی پیدا کرد و نه سرنوشتش آنگونه رقم خورد. در سالگرد تاسیس این حزب نگاهی به تاریخچه و فراز و فرود فعالیت آن خواهیم داشت؛ حزبی که اگر نگوییم استقبال مردم به آن و حضور چند 10 هزار نفری برای عضویت در آن از روی اشتباه برداشت از عنوان حزب(جمهوری اسلامی) با نحوه حمایت از انقلاب (آنچه در 10 و11 فروردین 58 به رای گذاشته شد) بوده است؛ شاید بتوان آن را نمادی از تمایل مردم به حرکت سیاسی در قالب فعالیت تشکیلاتی دانست؛ فعالیتی که در پسِ تلاشها برای توسعه سیاسی در کشور، حرکت به سوی جمهوریت و دموکراسی بهعنوان یکی از وجوه دوگانه انقلاب در جامعه ما به مرور رنگ باخته و امروز با وجود آنکه بحثهای سیاسی، رفتارهای سیاسی و حتی سیاستزدگی در جامعه ما جایگاه قابل تأملی دارد اما جمعیت اندکی از همین افراد سیاسی در جامعه دست به اکت سیاسی در قالب فعالیت تشکیلاتی میزنند.
از مخالفت امام خمینی تا استقبال با شکوه
«امام خمینی با تشکیل حزب مخالفت کرد.» اولین بار که موضوع تشکیل حزب با حضور روحانیون مطرح شد، سال 56 بود و خاطره آن را سیدمحمد بهشتی در گفتوگویی اینگونه نقل کرده است:«تابستان سال 56 بود که با چند تن از دوستانمان به فکر ایجاد یک هسته روحانی متشکل براساس تاکید روی تقوا و ایمان، مبارز بودن و بینش مترقی اسلامی داشتن و در عین حال خالق اندیشیدن و اسلامی عمل کردن و مبرا از هرگونه گرایش غیراسلامی و تفکر التقاطی افتادیم و در نظر داشتیم که این هسته روحانی مبارز متعهد، شاخه سیاسی و اجتماعی به وجود بیاورد و آن شاخه بتواند یک حزب و تشکیلات نیرومند سیاسی در خلأ اجتماعی ما پایهگذاری بکند.» با این هدف، از طریق «آقای [سیدحسن] طاهری خرمآبادی ـ که آن موقع در نجف بودند ـ برای امام پیغام» دادند و «از ایشان برای شروع این کار اجازه» خواستند که امام خمینی با آن موافقت نکردند (بخشی از خاطره اکبر هاشمیرفسنجانی). هاشمیرفسنجانی همچنین در سخنانش گفته است که «پیشنهاد تشکیل حزب را من دادم.» البته دیدار طاهریخرمآبادی با امام خمینی در زمانی بود که هاشمی در زندان بود و به گفته خود او «بیشترین تلاش برای تحقق این امر را شهید بهشتی داشتند» آیتالله مطهری از جمله چهرههایی بود که به گفته علی مطهری، فرزندش در گفتوگو با هممیهن «مخالف تشکیل حزب توسط روحانیون» بود. البته هاشمی در خاطراتش تاکید دارد که او «آمادگی برای حضور در حزب را نداشت» و «آنقدر به هم نزدیک بودند که اگر مخالف تشکیل حزب بود» نظرش را به او اعلام میکرد. او در این زمینه تاکید کرده است:«[ایشان] چون میدانستند من در تشکیل حزب مؤثرم، از آن وقتی که من جدی شدم برای اینکه حزب تشکیل بدهیم، شهید مطهری مخالفتی بروز ندادند؛ اما با حزب هم همکاری نکردند.» با این توضیحات درباره مخالفت با تشکیل حزب از سوی امام خمینی، هاشمی وقتی مهدی بازرگان، دبیرکل نهضت آزادی بهعنوان نخستوزیر دولت موقت و مسئول تشکیل دولت از سوی ایشان در 15 بهمن معرفی شد؛ به دیدار رهبری رفت تا او را برای تشکیل «حزب جمهوری اسلامی» قانع کند. او درباره جزئیات دیدارش در خاطراتش گفتهاست:«چند روز پس از پیروزی انقلاب و بعد از تشکیل دولت، خدمت امام [بودم]. گفتوگوی صریحی با امام کردم و گفتم: «بالاخره تا به حال ما مبارزه میکردیم. اما از این به بعد مسئول اداره کشور هستیم و در اولین قدم شما دیدید که یک حزب کوچک توفیق پیدا کرد که دولت تشکیل دهد، به علاوه میبینید احزاب در بیرون همه فعال هستند»ـ آن موقع اکثر احزاب روزنامه داشتند، میتینگ میدادند، حرفهایشان را مطرح و یارگیری میکردند، این گروهها خیلی زیاد بودند ـ گفتم: «ببینید، بخشی از فضای جامعه را اینها دارند پر میکنند. ما به صورت تشکیلاتی، هیچ جا نیستیم، درحالیکه همه جا هستیم و با این وضعیت معلوم است که حزب در شرایط پذیرش مسئولیت اداره کشور، یک ضرورت است. اگر ما هم حزب نداشته باشیم، دیگران که حزب دارند، این کار را میکنند. شما که نمیخواهید جلوی دیگران را بگیرید ـ ایشان نمیخواستند جلوی دیگران را بگیرند و مانع تحزب دیگران بشوند ـ فقط پیروان صمیمی شما تشکیلات ندارند.» در ذهن ایشان این بود که روحانیت یک تشکل طبیعی هست. در این مورد نیز نمونههای مشخصی ما آن موقع داشتیم که برای ایشان از لحاظ استدلال کافی بود. در هر حال گفتم: «روحانیت الان انسجامی که شما فکر میکنید، حتی در این شرایط ندارد. گرچه بعضی از خاصیتهای احزاب را به دور از آثار منفی آنها دارد، ولی آمادگی لازم برای اداره یک جامعه بزرگ و پرمسئله را ندارد، هر چه هم پیش برویم بدتر میشود، خلاصه اینکه ما تشکیلات میخواهیم.» ایشان در پاسخ این سوال که چرا با تشکیل حزب موافقت نمیکنند، میگفتند: «حزب یک چیز تدریجیالحصول است، من نمیتوانم چیزی را که هر زمانی میتواند وضعی داشته باشد، تایید کنم.» و میفرمودند: «شماها را میتوانم تایید کنم، چون میدانم شما خوب کار میکنید، اما حزب، یک سازمانی میشود و یک سازمان وجود خاصی برای خودش پیدا میکند و تداوم دارد، من نمیدانم ادوار بعد چه میشود»، من هم به این نکتهای که ایشان میگفتند، جواب دادم و گفتم: «شما که نمیخواهید حزب را تا قیامت تایید کنید، الان در زمان خودتان وقتی که ما متصدی کارها هستیم، تایید میکنید، ما هم کارمان را میکنیم. اگر فردا حزب یک روش یا شکل نادرستی به خودش گرفت، ما هم تایید نخواهیم کرد. بنابراین معلوم است که تا صالح است، شما تایید میکنید، اگر مسئلهای پیش آمد، تاییدتان را پس میگیرید[...] به هر حال ایشان پذیرفتند و موافقت کردند که ما حزب تشکیل دهیم.» (کارنامه و خاطرات 58-1357، انقلاب و پیروزی، زیر نظر عباس بشیری)
با این موافقت، در نهایت 5 چهره روحانی از 8 روحانی حاضر در جمع 14نفره شورای انقلاب در کمتر از 7 روز پس از پیروزی انقلاب 57 با انتشار بیانیهای تاسیس حزب جمهوری را اعلام کردند. سه چهره مذکور که در این بین حضور نداشتند؛ اول، آیتالله طالقانی بود که به دلیل مقام و شأن فراحزبی که داشت در این حزب قرار نمیگرفت؛ دوم، مرتضی مطهری، هم بنا بر توضیحات داده شده؛ که مخالف حضور روحانیون در حزب و یا از حضور شخص خود در حزب پرهیز داشت و در نهایت برخی مدعی هستند که محمدرضا مهدویکنی، سومین روحانی که دعوت حضور در این حزب را نپذیرفت؛ علت عدم حضورش مخالفت با تحزب و تشکیلات حزبی براساس باورها و اعتقاداتش درباره جایگاه روحانیت و نقش فراحزبی آن بوده است.
با این اوصاف به گزارش روزنامه اطلاعات به تاریخ 30 بهمن 57:«گروهی از روحانیون سرشناس تهران که به هنگام تشکیل جامعه روحانیت مترقی تهران اساس و بنیاد این جامعه را پیریزی کردند و در ایجاد کمیته استقبال از امام خمینی و ستاد موقت انقلاب نقش ویژه داشتند، [...] تشکیل حزب جمهوری اسلامی را اعلام کردند.» دربخشی از نخستین بیانیه این حزب که گفته شده آیتالله خامنهای آن را تنظیم کرده بود، آمده است:«جمهوری اسلامی»، این رویای شوقانگیز و دلنشین ملت که در عین حال برای دشمنان وی خوابی آشفته و دلهرهانگیز بود در آستانه تحقق است. زنجیرهای گران استبداد که در طول روزگاران دراز بر دست و پای این ملت پیچیده شده بود یکی پس از دیگری میگسلد و جهان انقلابی خلق مسلمان که هیچگاه از سوی دشمنانش جدی گرفته نمیشد در برابر دیدگان حیرتزده همه ناظران لحظه به لحظه بارورتر میشود... ایجاد تشکیلاتی نیرومند و سامان دادن به نیروهای فعال و ایجاد انسجام و انضباطی آهنین است که میتواند حرکت انقلابی ملت را هبدرستی تداوم بخشد و جنبش را از خطر انهدام و دستاوردهای آن را از خطر غارت دشمن مصون بدارد. روزی که گردونه همیشه پوینده مبارزه ملت در خط یک تشکیلات و ساماندهی درست و استوار بیفتد، دیگر اطمینان باید داشت که جرثومههای ضد انقلاب نمیتوانند به آن نزدیک شوند و آن را تهدید کنند... با این تشخیص و این تحلیل، تاسیس حزب «جمهوری اسلامی» را در جهت هدفهای اعلامشده از سوی رهبر جنبش، امام خمینی اعلام میکنیم و همه کسانی را که در این باور و این انگیزه و این هدفها با ما شریکند به همکاری فرا میخوانیم.» به این ترتیب حزب محمدجواد باهنر، سیدمحمد بهشتی، آیتالله سیدعلی خامنهای، سیدعبدالکریم موسویاردبیلی و اکبر هاشمیرفسنجانی فعالیتش را در کنار احزاب آن زمان از حزب توده گرفته تا نهضت آزادی و حزب مؤتلفه و... آغاز کرد؛ حزبی که با اعلام موجودیت، تقاضا برای عضویت در آن حتی تا دو میلیون نفر در کل کشور و چهارصد هزار نفر در تهران هم ادعا شد. بهعبارتی در صدمین روز پس از تأسیس حزب، باهنر مواضع آن را در مسائل سیاسی، اعتقادی، اقتصادی و فرهنگی بیان و تعداد اعضای حزب را تا آن روز، دو میلیون نفر اعلام کرد. پس از آن شورای مرکزی با حضور سی عضو که غالب شخصیتهای فعال در انقلاب، از روحانی و بازاری و دانشگاهی، بودند، شکل گرفت؛ از جمله چهرههای دیگر در هسته اولیه این حزب، سیدحسن آیت، اسدالله بادامچیان، عبدالله جاسبی، میرحسین موسوی، علیرضا محجوب، مهدی کروبی، حبیبالله عسگراولادی، سیدمحمود کاشانی (فرزند ابوالقاسم کاشانی)، مهدی عراقی و علی درخشان بوده است که در اولین جلسات خود، سیدمحمد بهشتی را بهعنوان نخستین دبیرکل حزب انتخاب کردند. به فاصله 4 ماه در نهم خرداد 1358 روزنامه جمهوری اسلامی به عنوان ارگان این حزب به صاحبامتیازی آیتالله خامنهای و با مدیریت میرحسین موسوی شروع به فعالیت کرد. مدیرمسئول و سردبیر آن، در سرمقاله افتتاحی، برخی اهداف روزنامه را چنین بیان کرد:«1- دریافت صحیح رویدادها؛ 2- کشف روابط منطقی میان رویدادها؛ 3- استفاده از این رابطه برای نفوذ به عمق مطلب و انتشار واقعیت براساس معیارهایی در چهارچوب اعتقادی.»
از شروع فعالیت تا انفجار دفترمرکزی حزب
«تاسیس «حزب جمهوری اسلامی»، خیلی صدا کرد؛ دیگران به فکر افتادند که در مقابل آن تشکلهایی به وجود آورند، از جمله «حزب خلق مسلمان» را درست کردند. این حزب که به اتکاء اعتبار و پشتیبانی آیتالله [سیدکاظم] شریعتمداری راهاندازی شده بود، با تاسیس دفترمرکزی خود در تهران و تبریز، فعالیت خود را در تاریخ 22 اسفند 1357 آغاز کرد. در آن روزها گفته میشد که مؤسسان این حزب ـ که سیدصدرالدین بلاغی، سیدغلامرضا سعیدی، سیدهادی خسروشاهی و برخی دیگر بودند ـ گفتهاند «حزب خلق مسلمان»، استراتژی و تاکتیکهایی متفاوت با احزاب دیگر خواهد داشت و در اتخاذ روشهای عملی، نقطهنظرات آقای شریعتمداری را ملاک عمل قرار میدهند. در این ایام به جز این دو حزب، تقریباً بیش از چهل حزب و جمعیت تازه، اعلام موجودیت کردند و برخی از احزاب نیز که در رژیم شاه مخفی بودند و یا سرکوب شده بودند، فعالیتهای خود را علنی ساختند. (بخشی از خاطرات هاشمیرفسنجانی از تاثیرات اعلام موجودیت حزب جمهوری اسلامی در فضای سیاسی کشور.)
حزب جمهوری اسلامی و دولت موقت
کریم سنجابی در ۲۶ فروردین ۵۸ در اعتراض به «حکومتهایی که در حکومت به وجود آمده» از وزارت خارجه استعفا کرد. این تعبیر از نگاه برخی چهرههای عضو نهضت آزادی و جبهه ملی که در آن زمان در دولت موقت رفت و آمد یا پستی داشتند، به معنی دخالت اعضای شورای انقلاب که در این روزها عضو حزب جمهوری اسلامی بودند، اتفاق افتاده است. محمد توسلی، دبیرکل نهضت آزادی در گفتوگو با هممیهن به این موضوع اشاره کرده و گفته بود که «قرار بر این میشود که دولت موقت و شورای انقلاب ادغام شوند و مشترکاً کارها را انجام دهند و روحانیون شورای انقلاب در وزارتخانهها مشغول کار میشوند. در این راستا آقای[آیتالله] خامنهای در وزارت دفاع و آقای باهنر در وزارت آموزش و پرورش و آقای هاشمیرفسنجانی در وزارت کشور فعالیت میکردند.» البته که این اختلافات به همین جا ختم نشد و محمدعلی همایونکاتوزیان، تاریخ نگار یکی از علل استعفای مهدی بازرگان و دولت موقت را پس از تسخیر سفارت آمریکا در 13 آبان 58، دخالتها و اختلافنظرات با این حزب عنوان کرده است. فعالیت حزب جمهوری اسلامی از این زمان به شکل باورنکردنی تاثیرگذار بر نهادهای مختلف حکومت بود.
حزب جمهوری اسلامی و دولت بنیصدر
اگرچه در انتخابات ریاستجمهوری اول، جلالالدین فارسی، کاندیدای حزب جمهوری اسلامی به دلیل انتشار خبر مربوط به ایرانیالاصل نبودن از رقابتهای انتخاباتی کناره گرفت و کاندیدای مورد حمایت آنها یعنی حسن حبیبی رای نیاورد اما آنها در نامهای 16بندی به تاریخ 28 بهمن 58 به امام خمینی چنین عنوان کردند که «حذف حزب جمهوری اسلامی از انتخابات ریاستجمهوری با مقدمات حسابشدهای صورت گرفت و مخالفان را جری و امیدوار کرد... خیلی بعید است که انتشار نامه آقای میرزاعلیآقا تهرانی که در آن ما را متهم به قدرتطلبی از طرق نامشروع و خیانت و بهطور مبهم همکاری با آمریکا و امیرانتظام میکرد و در ظرف یک هفته در سراسر کشور، حتی در روستاها و خارج کشور پخش گردید، بیارتباط با جریانات قبل و بعد و همراه حذف حزب از انتخابات شد...چند روزی که کسالت جنابعالی اعلام نشده بود نامهها و تلگرافهایی از طرف افراد و گروهها در جراید خطاب به شما منتشر شد که از شما تقاضا داشتند، نظرتان را نسبت به اظهارات آقای تهرانی بیان فرمایید و شما بیخبر از تقاضای مردم بودید و مردم بیاطلاع از بیماری شما و سکوت شما را دلیل بر رضایت میگرفتند و تبلیغ میکردند. و ما نه میتوانستیم خبر بیماری جنابعالی را به مردم بدهیم و نه روا میدانستیم که به طرف مقابل مثل ایشان حمله کنیم و حتی همان مختصر جوابمان به اندازه انکار تهمت بر روحمان سنگینی میکرد، زیرا دشمنان میخندیدند و تحریک میکردند و مردم خون دل میخوردند و مأیوس میشدند... حتی در چنین شرایطی که مردم به خاطر بیماری شما سخت تأثیرپذیر بودند شایعهسازان ما را از عوامل کسالت شما معرفی میکردند و ما غیر از سکوت اقدامی نداشتیم.» همین نشان از آن داشت که این حزب ناکام این انتخابات روی خوشی به دولت جدید نشان نخواهد داد و عملاً از همان اول زاویه آنها با رئیسجمهوری وقت رقم خورد.
البته پس از آن، حزب جمهوری تا مدتها و در انتخاباتهای دیگر همواره دست بالا را داشت. در مجلس اول از 243 نماینده، بخش قابلتوجهی از آن، اعضای حزب جمهوری و یا همسو با آن بود. به عبارتی لیست ائتلاف بزرگ که همراه با جامعه روحانیت مبارز و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی تنظیم شده بود، بیشترین آرا را به دست آورد. بر همین اساس حزب جمهوری در این روزها و تصمیمگیریهای حکومت، نقش کلیدی داشته است. هاشمی بهعنوان اولین رئیس مجلس، بهشتی در جایگاه رئیس دیوان عالی کشور و شورای قضایی و بسیاری از چهرههای دیگر در موقعیتهای مختلف حکومتی.
با این اوصاف با شروع به کار مجلسی با اکثریت همسو با حزب جمهوری، اختلاف مجلس و دولت هم به مرور آغاز شد؛ بهویژه آنکه در روز ۲۸ خرداد ۱۳۵۹ انتشار متن اظهارات حسن آیت، نماینده مجلس و دبیر سیاسی حزب جمهوری اسلامی علیه ابوالحسن بنیصدر، رئیسجمهوری وقت در روزنامه انقلاب اسلامی جنجالبرانگیز شد. این متن نسخه پیادهشده دو نوار مربوط به سخنرانی آیت در یک جمع خصوصی بود که در آن از برنامهای علیه بنیصدر خبر میداد و روزنامه انقلاب اسلامی آن را با عنوان سند توطئه آیت علیه دولت منتشر کرده بود. آیت در این سخنان گفته بود: «برنامهای برای بنیصدر داریم که بابای بنیصدر هم نمیتواند مقاومت کند.» همین هم موجب شد که بنیصدر در هر فرصتی به این حزب بتازد.
از جمله اختلافات بعدی این حزب با رئیسجمهور وقت در زمان انتخابات نخستوزیری بود؛ با اینکه از سوی حزب جمهوری اسلامی جلالالدین فارسی، سیدمحمد غرضی، مصطفی میرسلیم، عباسپور و محمدعلی رجایی به بنیصدر پیشنهاد شد و بنیصدر در مورد میرسلیم نظر مساعد داشت اما مجلس به وی رأی نداد. البته که چند روز پیش از آن امام خمینی در سخنرانی تاکید کردند: «این اشخاصی که انقلابی نیستند باید در رأس وزارتخانهها نباشند و آقای بنیصدر باید امثال اینها را معرفی به مجلس نکند و اگر کرد، مجلس رد بکند و هیچ اعتنایی نکند.» پس از آن، برای رفع اختلاف کمیتهای مشترک بین مجلس و دولت تشکیل شد که ۳ نفر را به مجلس معرفی کرد. در ۱۸ مرداد59، رجایی با ۱۵۳ رای موافق، ۲۴ مخالف و ۱۹ ممتنع نخستوزیر شد. این اختلافات از همین زمان به بعد در تفاوت نظر رجایی و بنیصدر ادامه پیدا کرد و در انتخاب وزرا به چشم آمد. در آخرین روزهای شهریور ۱۳۵۹ که عراق به ایران حمله کرد بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا، بر فعالیت ارتش تکیه داشت و چندان تمایلی به مشورت و دخالت دادن سایر نیروها از جمله سپاه نداشت همین هم دلیل انتقاد شدید حزب جمهوری اسلامی به آن بود. بنیصدر در نامهای رسمی به امام خمینی، وزیران کابینه رجایی را «بیکفایت» و «تهدیدی بزرگتر از تجاوز عراق به خاک کشور» خواند و شکایت کرد که هشدارهایش در مورد وخیمتر شدن اوضاع اقتصادی و پافشاریاش بر نیاز به سازماندهی مجدد نیروهای مسلح نادیده گرفته شدهاست. در نهایت با توجه به روندی که در جنگ شکل گرفت و نحوه اداره کشور توسط او، مجلس در زمان بررسی کفایت بنیصدر البته پس از آنکه هیئت حل اختلاف تشکیل شده در فروردین 60(مهدویکنی، شهابالدین اشراقی و محمد یزدی) او را به دلیل طرح موضوعات اختلافبرانگیز در سخنرانیها و مصاحبههای خود متخلف اعلام کرد و او از فرماندهی کل قوا عزل شده بود؛ با سخنان آتشین اعضای حزب جمهوری رای به عدم کفایت او در 31 خرداد 60 دادند. دو روز قبل از آن او در کنار مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین خلق قرار گرفت و مردم را به قیام فرا خواند و طرفداران آنها به خیابان آمدند و درگیریهای خونینی شکل گرفت.
انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی
7 روز بعد هنوز هم کشور درگیر اتفاقاتی بود که در روزهای جنگ از پسِ اعتراضات طرفداران بنیصدر و اعضای سازمان مجاهدین خلق رقم خورده بود. روز 6 تیر بمبی در ضبطصوتی که بر میز سخنرانی آیتالله خامنهای در مسجد ابوذر تهران بود، منفجر شد و او را راهی بیمارستان کرده بود. روز هفتم تیر در خاطرات هاشمی اینگونه تعریف شده است:«از بیمارستان قلب خواسته بودند، برای مشورت راجع به مسائل مربوط به معالجه آقای خامنهای، کسی از مسئولان به آنجا برود. پس از جلسه شورا، برای بررسی وضع آقای خامنهای، اول شب به عیادت آقای خامنهای رفتم، حالشان بهتر بود. در وضع محافظت و سایر مسائل بحث شد. شب با احمدآقا خمینی در منزل قرار داشتم، به منزل آمدم. آقای موسویخوئینیها هم آمد. درباره ریاستجمهوری بحث کردیم. از دفتر امام، آقای صانعی تلفن کرد و خبر داد که در دفتر حزب جمهوری اسلامی، بمبی منفجرشده و عدهای شهید شدهاند، وحشت کردیم. جلسه مشترک نمایندگان و مسئولان اجرایی حزب بود. در تلفنهای بعدی اطلاع رسید که بمب در همان سالن در حال سخنرانی آقای بهشتی منفجر شده. درحالیکه نزدیک به یکصد نفر از افراد مؤثر مملکت حضور داشتهاند و ساختمان ویران شده و همگی زیر آوار رفتهاند و مشغول بیرون آوردن شهدا و مجروحان هستند. با تلفنها، خبرها در همه شهر منتشر شد. تا ساعت دو بعدازنصف شب بیدار ماندم و مرتباً خبر میگرفتم. خبرها وحشتناک بود و حاکی از شهادت دهها نفر و بالاخره خبر شهادت آقای دکتر بهشتی کمرم را شکست گرچه خبرهای ضد و نقیض روزنهای برای امید باز میگذاشت. فقط چند لحظهای خوابیدم. برای تصمیمگیری درباره بحران موجود به [دفتر] نخستوزیری رفتم. آقایان رجایی، مهدوی، باهنر، موسوی اردبیلی و بهزاد نبوی هم بودند.»
ساعت ۲۰:۳۰ در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سالن اجتماعات حزب واقع در محله سرچشمه تهران در جلسهای که برای بررسی انتخابات ریاستجمهوری آینده برگزار میشد، انفجاری رخ داده و منجر به کشته شدن 74 نفر و مجروح شدن بسیاری از اعضای حزب جمهوری اسلامی که در مجلس شورای اسلامی و هیئت دولت عضویت داشتند، شد. بهشتی، رئیس دیوان عالی کشور و دبیرکل حزب جمهوری اسلامی از جمله کشتهشدگان حادثه هفت تیر بود. بنا به گفته برخی از این اعضا در این جلسه علاوه بر تصمیمگیری درباره انتخابات قرار بر این بود بهشتی و محمد منتظری از دیگر اعضای حزب که مدتی بود اختلافات بسیاری پیدا کرده بودند، آشتی داده شوند اما این جلسه به کشته شدن هر دو چهره منجر شد. عامل این اتفاق محمدرضا کلاهی از اعضای سازمان مجاهدین خلق معرفی شد که در پی اختلافات پیش آمده میان آنها با حزب جمهوری و به قصد ناامنی کشور چنین کاری را انجام داده است.
از دومین دوره ریاستجمهوری تا انحلال
«وقتی که بنیصدر فرار کرد و بعد از حادثه هفتم تیر و شهادت آقای بهشتی، سه گروه در حزب ایجاد شد. یک گروه افرادی بودند که متوجه شدند در مورد شهید بهشتی اشتباه کردند و جذب حزب شدند. یک گروه هم کسانی بودند که احساس کردند که موقعیت دست حزب جمهوری اسلامی است و میخواستند فرصتطلبی کنند. گروه دیگر هم افرادی بودند که فکر میکردند غیر از حزب جای دیگری ندارند. وقتی شهید باهنر دبیرکل حزب شد، اینها احساس خطر کردند که شهید باهنر سختگیرتر از شهید بهشتی است؛ لذا زمزمهها برای مخالفت با ایشان هم داشت شروع میشد که آقای باهنر شهید شدند. بعد از شهادت ایشان هم رهبر انقلاب دبیرکل حزب شدند.» (بخشی از گفتوگوی اسدالله بادامچیان درباره حزب جمهوری اسلامی)
برخی از بازماندگان حادثه هفتم تیر 60 از جمله موضوعاتی را که در این جلسه مطرح شده بود، انتصاب میرحسین موسوی بهعنوان وزیر امورخارجه عنوان کرده بودند؛ موضوعی که حسن آیت درباره مخالفت با آن تاکید بسیار داشت و چنین گفته بود:«این آقای موسوی وابسته به خط دکتر پیمان است و این خط در آخر به آمریکا میرسد.» البته اختلاف آنها بر سر بخش سیاسی حزب بود که پیش از حوادث مذکور بال راست حزب از بهشتی خواسته بودند آن را از دست موسوی خارج کند یا چهرههایی مانند آیت را به آن بیافزایند که موسوی همراهی نکرده بود. به هر حال ترور آیت در نیمه مرداد همان سال و انفجار دفتر ریاستجمهوری در هشتم شهریور موجب شد که دیگر بحث اختلافات درونحزبی چندان مطرح نباشد تا اینکه انتخابات ریاستجمهوری دوره سوم با حضور چهار کاندیدای معرفیشده از سوی حزب جمهوری اسلامی برگزار شد و در نهایت هم آیتالله خامنهای رای آورد.
از این زمان به بعد بالهای مختلف حزب که دیگر کمتر رقیب بیرونی داشتند، قویتر فعالیت خود را شروع کردند و به گفته هاشمی:«در حزب جمهوری اسلامی سه گروه مشخص به چشم میخورد. در شورای مرکزی و بدنه حزب یک گروه متمایل به راست، یک گروه متمایل به چپ و گروهی مستقل به نظر میرسیدند. هرجا مواضع داشتند، از هر طرف قبول میکردند و تعصبی نداشتند و به جنبههای جریانی و اصل مسئله، نگاه و موضعگیری میکردند. آنها وزنه آراء در شورا بودند. چون آن دو طرف هیچیک در اکثریت نبودند. با آرای خود باعث میشدند مطلبی که به حق نزدیکتر است، طرفدار بیشتری پیدا کند.»
بر همین اساس برخی اختلافات برجسته در مسائل کلان رخ داد از جمله مهمترین آن بر سر انتخاب نخستوزیر دولت جدید بود. در حزب علیاکبر ولایتی، سیدعلیاکبر پرورش، محمد غرضی، مصطفی میرسلیم و میرحسین موسوی مطرح شدند اما در نهایت علیاکبر ولایتی برای نخستوزیری معرفی شد. با توجه به چیدمان آن زمان مجلس اول که تنوع افکار و سلیقه در اوج بود، جریان چپ مجلس وزنه قویتری بود، این گزینه فقط 74 رای موافق در برابر 80 رای مخالف به دست میآورد. سپس نام محمد غرضی مطرح شد، اما امام گفته بودند مصلحت حزب جمهوری اسلامی نیست که نخستوزیر حزبی باشد و به همین دلیل اکبر پرورش و میرحسین موسوی هم حذف شدند. نقل است که بهزاد نبوی و تعدادی دیگر از چهرههای سیاسی به دیدار هاشمی میروند و در مخالفت با غرضی صحبت کردند. غرضی هم معرفی شد و نتیجه مطلوب نبود. در نهایت با معرفی میرحسین موسوی با 115رای موافق او نخستوزیر میشود و از این پس مدیریت شرایط اضطراری کشور در رابطه دولت و مجلس انجام میشود.
حزب جمهوری اسلامی در انتخابات بعدی مجلس هم دست بالا را داشت بهویژه آنکه دیگر از احزاب متنوع مجلس اول از جبهه ملی و حزب توده تا نهضت آزادی خبری نبود و رقابت بین حزب جمهوری اسلامی، جامعه روحانیت مبارز، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، انجمن اسلامی معلمان، مؤتلفه اسلامی و دفتر تحکیم وحدت در این انتخابات شکل گرفت. در این مجلس هم بار دیگر بر سر نخستوزیری موسوی اختلاف افتاد و با وجود حمایت امام خمینی از موسوی و دولتش اما 99 نفر از مجلس که از بال راست حزب جمهوری و جریان راست مجلس بودند، به او رای ندادند و انتشار اطلاعات این رایگیری به انتقاد رسانهها از چهرههایی مانند محمدرضا باهنر، علیاکبر ناطقنوری و محمد یزدی منجر شد. مریم بهروزی این جریان را با آیتالله خامنهای، رئیسجمهور وقت در میان میگذارد و به گفته او وقتی «ایشان لیست را دیدند گفتند اینها از افراد کلیدی مجلس هستند. بنابراین در خطبههای نمازجمعه به این موضوع اشاره میکنند و میگویند به این 99 نفر، یک نفر اضافه کنید که 100 نفر شوند آنها به وظیفه نمایندگیشان عمل کردند.» حالا بخش قابل توجهی از اختلافات درونی این حزب به فضای اختلاف دولت و مجلس کشیده شده است. هاشمی در خاطراتش به این موضوع اشاره کرده و گفته است«آقایان [مسیح] مهاجری و [سید محمدرضا] بهشتی [از حزب جمهوری اسلامی] آمدند. درباره اختلافات دو جریان [سیاسی] در حزب و جامعه و مجلس صحبت شد. گفتند، طبق توصیه من، کوتاه آمدهاند ولی هنوز از طرف مقابل، عکسالعمل مناسبی ندیدهاند. گفتم باید دولت آقای موسوی مواظب باشد و آنها را جذب کند. فعلاً اکثر آنها از کارهای اجرایی حذف شدهاند و طبیعی است که مخالف باشند و برخورد خوبی نداشته باشند. (10 تیر 63).»کمکم مشکلات حزب بر سر تصمیمات بیشتر شد. از طرفی همان زمان امام خمینی ائمهجمعه را از حضور در حزب منع کرد و همین هم موجب بحثهای جدیدی در حزب شد و تلاش آیتالله خامنهای و هاشمی هم کارساز واقع نشد. به مرور حزب رو به ضعف گذاشت تا جایی که عملاً چهرههای شاخص آن هم از ادامه حضور در جلسات و پیگیری برنامههای حزب اجتناب کردند. بر همین اساس آیتالله خامنهای و هاشمیرفسنجانی که بازماندگان مؤسس این حزب بودند در اسفندماه 65 با امام خمینی درباره حزب نامهنگاری کردند. هاشمیرفسنجانی در این ارتباط میگوید: «یکی از حرفهای امام در موقع تاسیس حزب به ما این بود که شما باید در جامعه حالت پدری داشته باشید. شما نمیتوانید بخشی از جامعه باشید و حزب بخشی از جامعه است. ما گفتیم که سعی میکنیم جامعیت حزب را حفظ کنیم. عملاً معلوم شد که نمیتوانیم این کار را بکنیم. نمیخواستند به ما بگویند در حزب نباشید یا باشید ولی صلاح نمیدیدند که ما هم در بخشی از افکار نیروهای انقلابی محصور شویم. البته ایشان به ما تکلیف نکردند که حزب را تعطیل کنیم. بلکه ما دیدیم حزب به تدریج از خاصیت خود میافتد و قدرت تاثیرگذاری خود را بر دولت و مجلس از دست میدهد. بنابراین به امام نامه نوشتیم و با بیان دلایل خود از امام خواستیم که حزب فعال نباشد و بدون انحلال، فعالیتهای تشکیلاتی حزب تعطیل شود. تعبیری که نهایتاً با امام به توافق رسیدیم، این بود که «فتیله حزب را پایین بکشیم».» اما در نهایت با تقاضای مکرر بسیاری از اعضای حزب در 11 خردادماه حزب جمهوری اسلامی با نامه مؤسسان آن به رهبری خواهان انحلال آن شدند و امام خمینی در پاسخ به آنها نوشتند:«جنابان حجتالاسلام آقای خامنهای و آقای هاشمی - دام توفیقهما. موافقت میشود. لازم است تذکر دهم که حضرات آقایان مؤسسین محترم حزب، مورد علاقه اینجانب میباشند. امیدوارم همگی در این موقع حساس با اتفاق و اتحاد در پیشبرد مقاصد عالیه اسلام و جمهوری اسلامی کوشا باشید. ضمناً تذکر میدهم که اهانت به هر مسلمانی چه عضو حزب باشد یا نه برخلاف اسلام و تفرقهاندازی در این موقع از بزرگترین گناهان است. والسلام علیکما و رحمةالله.»