حکمرانى خردمندانه
اکنون بعد از سالها، در بیان مسئولان بلندپایه کشور سخن از «حکمرانى خردمندانه» به میان آمده است. به نظر میرسد مقدمه واجب چنین رویکردى و تحقق چنین مهمى در وهله اول، تقدسزدایی از حکومت و حاکمان باشد که دراینباره بیشتر خواهیم گفت.
«خرد» که یک واژهی اصیل و ناب فارسی سره است، هم گویش روان و زیبایش و بیشتر از آن معنای ژرف و گیرایش، سالها و بلکه قرنهاست که مظلوم، مهجور و متروک مانده است.
۱- «خرد» با عقل به معنای مصطلح و رایج آن متفاوت است؛ هرچند در عرفِ معمول و در ادبیات ِغالب، این دو را مترادف مىدانند. حکما و فلاسفه براى عقل معانى مراتب و مصادیق مختلفى ذکر کردهاند. ابتداییترین، سطحىترین و رایجترین آن، همان عقلِ ابزارى و سودجویانه است که به «عقل معاش» هم مشهور است و ژرفترین و متعالیترین مراتب آن «عقل جوهری» است که راهنمای انسان برای یافتن مفهوم واقعی زندگی و راههای دستیابی به سعادت و شادمانی و رخشانروزی حقیقی است. «خرد» اگر ترادفی با عقل داشته باشد، با همین عقل جوهری است.
همان عقلی که پیامبر فرمود: «اول ما خلقالله عقل.»
که فردوسی این حدیث شریف را با زیبایی و ظرافت به رشته مرواریدی از زبان شیرین فارسی کشانده: «نخست آفرینش خرد را شناس.»
همان عقلی که جوهر و ماهیت حلمی است که امام علی فرمود: «الحلم نورٌ جوهره عقل». و بنگرید به واژهنامههاى عربى و فارسی که «حلم» را مجموعهای از فضایل معنا کردهاند.
همان عقلی که به گواهى تاریخ در اواخر دوران غزنویان که نفسهای مکتب فکرى معتزله به شماره افتاد و مکتب فکری اشاعره سر برآورد، به محاق رفت.
و همان عقلی که با ظهور سلجوقیان و ظهور نظریهپردازانى مثل ابواسحاق اسفراینی و اماممحمد غزالی که آخرین میخها را بر تابوت معتزله کوبیدند، بهکلى هم مغلوب نقل و هم مغلوب نفس شد و تا اینجاى تاریخ هنوز در سپهر اندیشهى ایرانیان و بهویژه در حوزه سیاست و حکمرانى کمتر اثرى از آن میتوان سراغ داشت.
۲- همانطور که «خرد» با عقل به معناى مصطلح و رایج آن متفاوت است، با دانش و دانایی نیز متفاوت است. چنانکه فردوسی میگوید: «خرد همچو آب است و دانش زمین». فردوسی با این تمثیل زیبا نشان میدهد که همچنانکه چیستی آب و خاک دیگر است، چیستی خرد و دانش هم دیگر است. یا در فرازى دیگر دانش را پاسبان شب تاریک جهل و نادانى میداند. اما خرد را نشانهی زرین بیدارى جان آدمی میداند:
که دانش به شب پاسبان من است
خرد تاج بیدار جان من است
۳- بارى خرد را شاید بتوان نوعى فرزانگى، روشنبینی و نیروى بازشناسی خوبى از بدى، زشتی از زیبایی، راستی از فریب، و گوهرین از دروغین دانست. گونهاى شعور که در سرشت همه آدمیان به ودیعت نهاده شده و ممکن است یک آموزشندیدهی بیابانگرد یا کوهنشین به نسبت خودش و محیطش و امکاناتش و زمانهاش از آن مراقبت کرده و به پختگى و سختگى رسانده باشد و از آن برخوردار؛ و یک تحصیلکردهی دانشگاهرفته و یا حوزهدیده آن ودیعه الهى را یاوه و رها کرده و از آن بىبهره مانده باشد. هر کس به هر میزان از دانایی، توانایی و برنایی برخوردار باشد؛ اما چشمهی خردش تیره باشد.
هیچکدام از این مزیتها اسباب هستی و راستی و پاکى او نخواهد بود و برعکس، رهآوردشان وهم و خیال و ناراستی و پلشتی خواهد بود. ناگفته پیداست که وهم و خیال از جنس نیستیاند و خالى از هستی. به قول مولانا:
نیست وش باشد خیال اندر روان
تو جهانى بر خیالی بین روان
از خیالى صلحشان و جنگشان
وز خیالى فخرشان و ننگشان
خرد که تیره شد، نابخردى که چیره شد، همهچیز از انگاره گوهرین خود و از مایه راستین خود بهدر میشود؛ خندهها، شادیها، غمها، نازها، نیازها، جنگها، آشتیها، دوستیها، دشمنیها، فخرها، و ننگها. همه اینها به جاى اینکه از خرد وام بگیرند در چنبرهی بىخردى اسیر مىشوند و در خیالات و اوهام صورت دروغین خود را آشکار مىکنند. در چنین شرایطى، چیزى مایه فخر و مباهات انگاشته مىشود که ممکن است ننگى بیش نباشد و چیزى حماسه شیرین تلقى میشود که ممکن است فاجعهاى تلخ بیشتر نباشد. تنها با پذیرفتن صادقانه و فروتنانه خرد و تن دادن به آموزگارىِ خرد، مىتوان از دروغ و فریب و خیال و توهم و آفات پرخسارت آنها بر کنار ماند:
خرد را کُنى بر دل آموزگار
بکوشی که نَفْریبَدَت روزگار
۴- برخى آدمها دچار «توهم خرد» میشوند؛ همچنانکه دچار توهم دانایی میشوند و خود را خردمندترین مردمان میدانند و در توهم باطلشان همه حقیقت را نزد خود میدانند و انتظار دارند دیگران نیز سر به سر به دریافت آنها پایبند باشند و به برداشت آنها گردن گذار. و غافلند از اینکه روزی خواهد رسید که در بازی نردِروزگار بازنده خواهند شد و مجبور خواهند شد پیش آموزگار خرد زانو بزنند:
چو گفتی که وام خرد توختم
همه هر چه بایست آموختم
یکى نغز بازى کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
تاریخ به ما مىگوید که در دورههاى مختلف در مقابل کاستى گرفتن عقلانیت و دورى از خردورزى، به همان نسبت توهمات و خیالات شروع به سر برآوردن کردهاند و در هر دوره تاریخى که دین و سیاست به هم رسیدهاند و بهویژه وقتی دین در قامت حکومت ظاهر شده است، این دورى از خرد را در رواج نقلیات آمیخته با خرافات و موهومات، مقدس قلمداد کردن هر امر عرفى و دنیایی، آسمانى کردن همه امور زمینى، عرشى دانستن هر پدیده فرشى، مرید و مرادبازى، قائل شدن کشف و کرامات عجیب و غریب براى شخصیتهای دینى و مذهبى و رواج و تبلیغ اطاعت مطلق و بىچونوچرا و... انتظار یکدستى و همرنگى مردمان در افکار و عقاید و سلائق از سوى حاکمان و دولتها، مىتوان بهوضوح مشاهده کرد. اکنون اما بعد از سالها، در بیان مسئولان بلندپایه کشور سخن از «حکمرانى خردمندانه» به میان آمده است. به نظر میرسد مقدمه واجب چنین رویکردى و تحقق چنین مهمى در وهله اول، تقدسزدایی از حکومت و حاکمان باشد که دراینباره بیشتر خواهیم گفت.