بازخوانی کارنامه مبارزاتی خسرو گلسرخی و پیوندی که میان مارکسیسم و اسلام برقرار کرد
شاعر شورشی
«یکبار این سوال را بقال محله ما که خسرو را خیلی دوست داشت در روزهای آخر که ایران بودم از من پرسید و من هم نمیدانستم چه باید بگویم و گفتم: فقط میدانم خسرو اگر بود؛ باز هم برای آزادی مبارزه میکرد و اگر جلوی اندیشه و قلمش گرفته میشد، باز هم اعتراض میکرد. خسرو به مردم تعهد داشت و این را خودش همیشه میگفت. الان فکر میکنم چرا او فکر میکرد به مردم تعهد دارد؟ به نظرم خسرو گلسرخی میدانست چه میکند و کاملاً به کاری که در دادگاه کرد، آگاه بود. هیچکدام از مبارزان و چریکها و روشنفکران که محاکمه شدند، مثل خسرو نمیدانستند چه میکنند. اما او آنقدر میدانست که در دادگاهش از رابطه مارکسیسم و اسلام گفت.»(گلسرخی به روایت عاطفه گرگین؛ همسرش)
یک جوانِ خوشچهره
اسطوره مقاومت یا آدمی لجباز، چریک و شاعر یا قهرمان و روزنامهنگار، مارکسیست یا مسلمان همه آن چیزی است که پیرامون این اسم؛ «خسرو گلسرخی» میچرخد. خسرو گلسرخی (عبدالحسین)، شاعر، نویسنده، روزنامهنگار و فعال سیاسی پیش از انقلاب و زادهی دومبهمن سال 1322 شمسی در شهر رشت است. پدرش «قدیر» کارمند عدلیه و مادرش «شمسالشریعهوحید» فرزند یک روحانی به نام علامه شیخمحمد وحیدخورگامی و از همرزمان میرزاکوچک خان جنگلی بود. خسرو در دوسالگی پدرش را از دست داد و مادرش او و برادر کوچکش را تحت سرپرستی پدر خود درآورد و به همراه آنها به منزل پدرش در قم رفت. خسرو تا پایان مقطع دبیرستان در قم بود و در دبیرستان حکیم نظامی قم تحصیل کرد اما با مرگِ پدربزرگ، این خانواده سهنفره در سال 1341 به تهران مهاجرت کردند. اینگونه ذکر میشود که او روزها کار میکرد و شبها درس میخواند تا خرج خانواده را فراهم کند؛ هرچند که همسر او در مصاحبهای گفته بود برخلاف آنچه گفته میشود از تمکن مالی خوبی برخوردار بود. در مورد تحصیلات دانشگاهی او هم اختلافنظر وجود دارد. برخی میگویند او به دانشگاه نرفته است و برخی معتقدند به دانشگاه رفته، اما در نهایت تحصیلات دانشگاهی را به اتمام نرسانده است.
در برخی منابع آمده است که او زبان فرانسه را از دایی خود آموخته بود و به زبان انگلیسی هم مسلط بود و ترجمه انجام میداد اما درباره همین موضوع نیز ابهاماتی وجود دارد. این موضوع را محسن باقرزاده، بنیانگذار انتشارات توس مطرح کرده است. او در گفتوگویی با عبدالحسین آذرنگ، درباره یکی از کتابهایی که به اسم مستعار از سوی خسرو گلسرخی منتشر کرد، از ادعای فردی که خود را دایی خسرو معرفی کرده و درباره عدم تسلط به زبان فرانسه سخن گفته است. باقرزاده اینگونه توضیح میدهد: «این قضیه ماجرای جالبی دارد. روزی در کتابفروشی نشسته بودم که دیدم جلوی مغازهام تجمع و هیاهو شد. رفتم بیرون و دیدم جوان خوشچهرهای با چشمهای درشت و صورت روشن در حال کشمکش و دعوا با کسی است. رفتم وسط و آنها را جدا کردم و همین جوان را کشیدم کنار و علت دعوا را از او جویا شدم. معلوم شد اختلاف مالی دارند. او را بردم در مغازهام و با هم آشنا شدیم. معلوم شد خسرو گلسرخی است که چیزهایی از او در روزنامه کیهان و در مجله نگین خوانده بودم. تعهداتش را پذیرفتم و همین سبب آشنایی شد و او کتابی به نام «واپسین دم استعمار» از فرانتس فانون برای چاپ به من داد. هنوز کار چاپ تمام نشده بود که او را گرفتند و ماجرای او هم چنان انعکاسی داشت که نمیشد کتاب را با نام او چاپ کرد. من کتاب را به نام خسرو کاتوزیان منتشر کردم اما از انتشار چند روزی نگذشته بود که ساواک مرا به شعبه خیابان میکده احضار کرد. پرسیدند خسرو کاتوزیان کیست؟ گفتم شخصی به نام خسرو کاتوزیان، روزی آمد به مغازهام و گفت در دانشگاه کنت انگلستان استاد است و این کتاب را هم برای چاپ به من داد و رفت و من هم از او خبری ندارم. ساواک دنبال ماجرا را نگرفت. پس از انقلاب، عاطفه گرگین (همسر گلسرخی) و پسرش روزی آمدند و حقالترجمه را محاسبه و پرداخت کردم. بعد تصمیم گرفتم کتاب را با حروف قشنگ دوبارهچینی کنم و به اسم خسرو گلسرخی منتشر کنم. اما روزی کسی آمد که نامش به خاطرم نیست. مردی محترم و موقر که پایش میلنگید. گفت من دایی خسرو گلسرخی هستم کارمند اداره رادیو و این کتاب را من ترجمه کردهام و نه او. گفت: خسرو اصلاً زبان خارجی نمیدانست. من کتاب را فصل به فصل ترجمه میکردم و خسرو ویرایش میکرد و به اسم خودش در مجلات انتشار میداد. البته این کار با تفاهم و توافق بود. مشخصاتی که از جزئیات کتاب داد بسیار دقیق بود. من گفتم بنده بیاطلاع و بیتقصیرم، اما خوب بود که خانم عاطفه گرگین، این نکته را میگفت. در هر حال، من تصمیم گرفتم کتاب را به اسم گلسرخی منتشر کنم اما حقالترجمه را بین این مرد و ورثه گلسرخی تقسیم کنم.»
گلسرخی پس از مهاجرت به تهران به ادبیات روی میآورد. درباره اینکه او از چه زمانی و چگونه به ادبیات و شعر علاقهمند شد نیز اطلاعات زیادی در دست نیست اما آغاز فعالیت حرفهای او در عرصه مطبوعات با روزنامه اطلاعات بود که در محدوده سالهای 1344 تا 1345 آغاز شده است. پس از آن به روزنامه کیهان میرود و در سال 1347 سردبیر بخش هنری این روزنامه میشود. در کیهان با عاطفه گرگین، شاعر، نویسنده و پژوهشگر آشنا میشود و با همدیگر ازدواج میکنند. حاصل این ازدواج یک پسر به نام دامون است؛ اسمی که به صورت مستعار برای برخی نوشتههای خود نیز از آن استفاده میکرد.
ادبیات و مبارزه؛ اندیشه گلسرخی
او در یکی از گفتوگوهای خود که درباره نقد هنری بود، اینگونه میگوید: «نقد واقعی هیچگاه در خدمت نظام حاکم بر جامعه و در جهت منافع آن قرار نمیگیرد. اگر قرار بگیرد، نقد وظیفهای را که برعهده دارد، فرو مینهد و یک عامل معیشتی میشود و نقدی که تا حد یک عامل معیشتی سقوط کرد، نظام حاکم بر جامعه تا حد امکان از منتقد در جهت منافع خویش بهره میگیرد و در این میان، بر واقعیت کلیتر، یعنی اکثریت و لمس واقعگرایی آنان در برابر هر پدیده که با آن رودررو هستند، فراموش میشود. در هر جامعهای نقد واقعگرایانه میتواند عامل جهش باشد و چون نظام حاکم بر جامعه (فیالمثل بورژوازی) از هرگونه جهشی در هراس است، با اسیر کردن انتقاد مثل پدیده دیگر که اسیر میکند، جهش را خاموش میکند. در اینجاست که ما به اهمیت نقد و نقش منتقد بهعنوان یک عامل مؤثر اجتماعی پی میبریم. نقد در هنر نیز کمابیش چنین است.» و در بخش دیگری از مصاحبه در اهمیت و نقش شاعران در هر دوره از تاریخ میگوید: «در جوامع بورژوازی هنر از اصل خود و وظیفهای که در ارتباط با فرهنگ اجتماعی دارد، جدا میشود و [تبدیل به] وسیلهای میگردد بیهدف و یکی از عناصر روابط معیشتی هنرمند. در چنین شرایطی نظام حاکم به جامعه از هنرمند در جهت تحکیم منافع خویش مدد میگیرد، زیرا اینگونه نظامها در پی نوعی هماهنگی برای ادامه سلطه خویش هستند و برای ایجاد این هماهنگی روشنفکران و هنرمندان را با جاذبههای رفاه، شکار میکند. در نتیجه هنرمند بهطور اعم، و بهطور اخص شاعر، که در اینجا از آن حرف میزنیم برای مقابله با اینگونه نظامها باید جبهه بگیرد و خود را وابسته به گروههایی از جامعه ببیند که که هیچ بهحساب نمیآیند.»
شاعرِ شعرهای ساده
گلسرخی را شاعر ممتاز و اثرگذاری با شعرهای مفهومی عمیق و پیچیده نمیدانستند، ادبیات و اشعار او بهسادگی شهرت داشت که اگر به آن شهرت پس از دادگاهاش نمیرسید شاید هیچوقت شعرهایش به این وسعت خوانده نمیشد. اما خود او درباره سادگی اشعارش دلایلی آورده است. در گفتوگویی که گلسرخی با روزنامه «آیندگان» در سال 1351 داشته، اینگونه توضیح میدهد: «مخاطب شعر امروز متاسفانه روشنفکر است ولی در بنای ساختمانی سلول جوان... شاعر باید تاثیر بگذارد و خیلی هم باید تاثیر بگذارد و باید از آن شبهجزیره روشنفکرانه که در حال حاضر یک حالت ایستا دارد... دربیاید... چکار باید بکند؟ شعر ساده بگوید... البته اگر میخواهد ارتباط برقرار کند و به قول تو شاعر مردمی باشد... مهم نیست که پارهای از ارزشهای هنری را نداشته باشد... مهم این است که پیام تحریککننده به یک سلول جوان برسد.» از لابهلای همین گفتوگوهاست که تفکر مبارزاتی گلسرخی روشنتر میشود. او در گفتوگویی که با نشریه «چاپار» داشت، ادبیات متعهد را ادبیات مبارزه نامیده بود که بهوجود آمده است تا به مبارزه کمک کند. او راه مبارزه خود را در شعر و نوشتن پیدا کرده بود و معتقد بود که هنرمند نیز باید نقش مبارزاتی و تعهدی را که بر گردن اوست، نسبت به جامعه ایفا کند.
ایرج گرگین، برادرهمسر گلسرخی درباره او اینگونه گفته است: «در جوانی نهال زندگی او را به صورت زشت و فجیعی بریدند. او شوهر خواهر کوچک من بود. من اعتقاد ندارم که خسرو گلسرخی به شدت وارد فضای سیاسی شده بود. معتقدم عقاید سیاسی داشت و این عقاید سیاسی را پرورانده بود. زمانی از او دعوت کردم برای مجله «تماشا» کار کند و مدت کوتاهی کار کرد. بعد به روزنامه کیهان رفت و شعر میگفت. خسرو مثل بیشتر شاعران جوان آن زمان فوقالعاده ایدهآلیست بود و بهراحتی کنترل خود را از دست میداد اما بههیچوجه معتقد نیستم در اتهامی که به او وارد شد، دست داشت. او شاعر منفعلی بود که تنها درباره سیاست صحبت میکرد و اهل عملیات پارتیزانی و چریکی نبود. اما ممکن است مانند هر جوان دیگری بنشیند و درباره این مسائل صحبت کند. از این حد مطمئن هستم بیشتر نبود. اما نوعی توطئه ایجاد شد تا ثابت شود از این گروه یک نفر باید قربانی شود و از دیگران چشم زهر بگیرند که نتیجهاش به عکس شد و خسرو قهرمان شد؛ قهرمانی که شاید بدون اینکه بخواهم از او کم کنم، شایستگی چنین مقام قهرمانی را شاید نداشت بهعنوان یک جوان. اما عمداً او را وادار کردند که در دادگاه چنین چیزهایی را بگوید. این را خواهر من که در جریان بود برای من تعریف میکرد که چگونه مقامات نظامی و امنیتی او را تشویق میکردند که حرفهایی بزند که قاعدتاً ممکن بود نزند و در واقع بیش از آنی باشد که خودش بود.»
از او کتاب منسجمی منتشر نشده است و کتاب معروف او «سیاست هنر، سیاست شعر» است که در سال 1351 منتشر و 20 سال بعد در مجموعهای به نام «من در کجای جهان ایستادهام» مجدداً منتشر شد. «خستهتر از همیشه» مجموعه سرودهای اوست که کاوه گوهرین تألیف کرده و در سال 1387 منتشر شده است. «بیشه بیدار» دیگر کتابی است که به نام خسرو گلسرخی توسط مجید روشنگر گردآوری و منتشر شده است. «حماسه گل سرخ»، «آخرین دفاعیات» و «ای سرزمین من» دیگر کتابهای منتشرشده درباره اشعار و یادداشتهای گلسرخی است.
از دستگیری تا اعدام
گلسرخی در فروردین سال 1352 دستگیر میشود؛ آن هم به اتهام تشکیل یک گروه مطالعاتی مارکسیستی از سوی ساواک! خسرو گلسرخی، عاطفه گرگین و منوچهر مقدمسلیمی در حال راهاندازی این گروه بودند که دستگیر میشوند. اما پای او چند ماه بعد به مشهورترین دادگاه نظامی پیش از انقلاب باز میشود؛ دادگاهی که قرار بود قدرت ساواک را به رخ بکشد اما نتیجهای متفاوت داشت و فضای سیاسی کشور را سیاسیتر از قبل کرد. در شهریور سال 1352 است که قرار بود تا عملیاتی برای گروگانگیری فرح و ولیعهد در جریان برگزاری فستیوال کودک و نوجوان برگزار شود تا به واسطه آن زندانیان سیاسی آزاد شوند اما عملیات گروگانگیری توسط امیرحسین فطانت که با ساواک همکاری کرده بود، لو میرود. در پی این اقدام 12 نفر دستگیر و دادگاهی میشوند. شکوه فرهنگ، همکار خسرو در روزنامه کیهان یکی از 12 نفر دستگیرشدگان بود که پای گلسرخی را به این ماجرا باز میکند. فرهنگ در اعترافات خود میگوید که گلسرخی دو سال قبل(1350) قصد داشت شاه را ترور کند و فرهنگ و یکی دیگر از همکارانشان به نام منوچهر مقدمسلیمی در آن ترور نقش داشتند. به گفته فرهنگ آنها چند طرح اولیه ریختند و در نهایت به این نتیجه رسیدند که نمیتوانند آن را عملیاتی کنند و بعد موضوع ترور شاه منتفی میشود. با این اعتراف فرهنگ موضوع اتهامات به گلسرخی عوض میشود و پای او که در زمان طرح گروگانگیری ولیعهد و مادرش در زندان بود به این ماجرا باز میشود. در دیماه سال 1352 دادگاه پرونده سوءقصد به جان محمدرضاشاه و گروگانگیری ولیعهد و مادرش برگزار میشود. در این دادگاه 7 متهم از جمله خسرو گلسرخی به اعدام محکوم میشوند اما یک ماه بعد دو نفر و پس از آن نیز سه نفر با ابراز پشیمانی مشمول عفو میشوند اما دو نفر یعنی خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان حاضر به ابراز پشیمانی نمیشوند.
دادگاهِ تاریخساز
در دیماه سال 1352 دادگاه این دو متهم از تلویزیون ایران پخش شد؛ به امید آنکه قدرت ساواک را نشان دهد اما نتیجهای کاملاً عکس به همراه دارد. گلسرخی دفاع پرشور و احساسی از خود میکند. خود را یک مارکسیست-لنینیست مینامد که عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جسته و در نهایت به سوسیالیست رسیده است:«من در این دادگاه برای جانم چانه نمیزنم و حتی برای عمرم، من قطرهای ناچیز از عظمت خلقهای مبارز ایران هستم؛ خلقی که مزدکها و مازیارها و بابکها، یعقوب لیثها، ستارها و حیدراوغلیها، پسیانها و میرزاکوچکها، ارانیها، روزبهها و وارطانها داشته است. آری من برای جانم چانه نمیزنم چراکه فرزند خلق مبارز و دلاور هستم. از اسلام سخنم را آغاز کردم اسلام حقیقی در ایران همواره دین خود را به جنبشهای رهاییبخش ایران پرداخته است. سیدعبدالله بهبهانی، شیخمحمد خیابانیها نمودار صادق این جنبشها هستند و امروز نیز اسلام حقیقی دین خود را به جنبشهای آزادیبخش ملی ایران ادا میکند، هنگامیکه مارکس میگوید:در یک جامعه طبقاتی ثروت در سویی انباشته میشود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سویی دیگر درحالیکه مولد ثروت طبقه محروم است؛ و مولاعلی میگوید؛ قصری برپا نمیشود مگر آنکه هزاران نفر فقیر گردند؛ نزدیکیهای بسیاری وجود دارد چنین است که میتوان در این تاریخ از مولاعلی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمانپارسیها و اباذر غفاریها. زندگی مولاحسین نمودار زندگی کنونی ماست که جان بر کف برای خلقهای محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه میشویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد هرچند یزید گوشهای از تاریخ را اشغال کرد ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد راه مولاحسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را خلقها تکرار کردند و میکنند راه مولاحسین است. بدینگونه است که در یک جامعه مارکسیستی اسلام حقیقی بهعنوان یک روبنا قابل توجیه است و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی و اسلام علی تایید میکنیم. اتهام سیاسی در ایران نیازمند اسناد و مدارک نیست خود من نمونه صادق اینگونه متهم سیاسی در ایران هستم، در فروردینماه چنان که در کیفرخواست آمده به اتهام تشکیل یک گروه کمونیستی که حتی یک کتاب نخوانده است، دستگیر میشوم. تحت شکنجه قرار میگیرم (یکی فریاد میزند: دروغه) و خون ادرار میکنم بعد مرا به زندان دیگری منتقل میکنند آنگاه هفتماه بعد دوباره تحت بازجویی قرار میگیرم که توطئه کردهام. دو سال پیش حرف زدم و اینک بهعنوان توطئهگر در این دادگاه محاکمه میشوم.» این بخشی از دفاعیات او در دادگاه آخرش است که بازتابهای گستردهای در جامعه بهویژه به دلیل پیوند بین مارکسیسم و اسلام داشت. در نهایت خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان را در 29 بهمن 1352 تیرباران میکنند.
سانسور گلسرخ
اما او به سرعت به یک نماد تبدیل شد، تا جایی که استفاده از کلمه «گل سرخ» در مطبوعات و رسانهها ممنوع اعلام شد. عبدالرحیم جعفری در کتاب خاطرات خود با عنوان «در جستجوی صبح» درباره حساسیتهای ایجادشده پس از دادگاه و اعدام گلسرخی مینویسد: «من پیش از دستگیری و محاکمه [خسرو گلسرخی] قرارداد کتاب «ما بوته گل سرخ را بیدار میکنیم» را با نویسندهاش [شکور لطفی] امضاء کرده بودم، و کتاب چند ماه پس از اعدام گلسرخی آماده نشر شد و نسخهای از آن برای صدور اجازه نشر به اداره نگارش فرستادیم. مدتی گذشت، تا روزی در دفـتر کارم نشسته بودم کـه خبر دادند اداره اطلاعات شهـربانی کتاب را توقـیف کـرده! بـه بخـش مطـبوعات شـهربانی مراجـعه کـردم. مسئولش سرهنگی بود که نامش را فراموش کردهام. جریان را از او جویا شدم، پاسخ قانعکنندهای نشنیدم؛ بیاختیار آهنگ صدا را بالا بردم: «این کتاب که چیزی ندارد، کتاب بچههاست!» سرهنگ گفت: «بله حق با شماست، ولی همکاران ما معتقدند که این کتـاب در تجـلیل از خسرو گلسرخی است!» ماتم برد! پرسیدم: «به چه دلیل؟» گفت: «خب دیگر، از اسمش پیدا است: بوته گل سرخ؛ قطعاً بیارتباط نیست!» محمد بلوری، همکار وی در روزنامه کیهان نیز درباره سانسورهایی که توسط ساواک انجام میشد به مثالی از گلسرخی اشاره و میگوید: «در آن زمان سانسور به این شکل بود که هر انتقادی داری بگو اما راجع به شاه ننویس. از هر چه بود میتوانستی انتقاد کنی، از نخستوزیر گرفته تا وکلای مجلس. یک آزادی نسبی بود، اما ساواک اعمال سانسور هم میکرد، از جمله در ماجرای گلسرخی. خسرو گلسرخی در روزنامه کنار دست من مینشست و جوان بسیار خوبی بود. یک روز آمدند از دفتر کیهان او را بردند و بعد هم محاکمه و اعدام شد. نزدیک عید سال بعد، ما به مناسبت سال نو بالای صفحه عکس یک ساعت و کنارش یک گل سرخ گذاشتیم. سر همین مرا گرفتند و گفتند تو با گذاشتن عکس این گل سرخ، گلسرخی را تداعی کردی. یا مثلاً بعضی واژهها را میگفتند چاپ نکنید. بعضی مواقع هم ساواک خودش مقالاتی میداد که چاپ کنیم، مثل مقالاتی که به اسم دکتر شریعتی دادند و در کیهان چاپ شد.»
پس از اعدام؛ سقوطِ ساواک در رشت
اگرچه که گلسرخی بیشتر دوران کودکی و نوجوانی خود را در قم و سپس در جوانی و پایان عمر در تهران گذارنده بود، اما او در زادگاه خود رشت نیز بیتأثیر نبود. محسن قربانی از فعالان سیاسی دهه 50 در شهر رشت در گفتوگویی با تاریخ ایرانی که درباره شب اشغال ساواک رشت صورت گرفت، از نخستین جرقههای اعتراضات در رشت و تأثیر اعدام گلسرخی بر فضای سیاسی این شهر سخن میگوید: «اولین تظاهرات ما مربوط به اعتصاب کارخانه گونیبافی رشت بود. ما ابتدا در آنجا نفوذ کردیم. آنها وقتی اعتصاب کردند ما بهعنوان کمک از طرف رودخانه به آنها غذا میرساندیم. البته بعد، ساواک و نیروهای نظامی امتیازاتی به آنها دادند اما سپس سرکوبشان کردند. بعد از آن، اعتصاب رفتگران شهر آغاز شد. آنها یک هفته اعتصاب کردند. متولی این اعتصاب حسین مقدم بود. او میخواست حقوق رفتگران افزایش پیدا کند. در فقدان رفتگران شهر، یک هفته بعد، رشت یک زبالهدانی بزرگ شده بود. حرکت بعدی ما، بعد از اعدام خسرو گلسرخی در بهمن ۵۲ بود. ما تصمیم گرفتیم شعارهایی علیه شاه روی دیوار مدارس مشهور رشت بنویسیم. چهار مدرسه انتخاب شد؛ مدارس نوربخش، سام، شاپوری و مدرسه عالی بازرگانی.»
هرچند که منتقدین او نیز گلسرخی را آنگونه که باید شایسته شهرت و تبدیل شدن به نماد مبارزه نمیدانستند اما گلسرخی به سرعت به نماد مبارزاتی تبدیل میشود و در روزهای پیروزی انقلاب عکس او در راهپیماییها به دست گرفته میشود. دادگاه او یکبار دیگر از تلویزیون ایران پخش شد؛ از معدود دادگاههایی که بهعنوان سمبل یک فرد چپ که اسلام را دریافته اجازه انتشار پیدا کرد. پس از پیروزی انقلاب در سالگرد اعدام خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان یعنی 29 بهمن 1357 باردیگر متن این دفاعیات و این دادگاه از رادیو و تلویزیون ملی پخش شد.