شعری برایم بخوان
صوفیا نصراللهی روزنامهنگار خیلی اوقات غر میزنیم که سرانهی مطالعه چه شد و سطح فرهنگی جامعه به قهقرا رفته و کتابهای خوب چرا به چاپ چندم نمیرسند و از این ح
صوفیا نصراللهی
روزنامهنگار
خیلی اوقات غر میزنیم که سرانهی مطالعه چه شد و سطح فرهنگی جامعه به قهقرا رفته و کتابهای خوب چرا به چاپ چندم نمیرسند و از این حرفها. ولی بهرغم درست بودن خیلی از غرغرها، ما ملت اهل شعر هستیم. دوستی میگفت کجای جهان را سراغ دارید که یک شب در سال (شب یلدا) دور هم که مینشینند شعر خواندن جزو مراسمشان باشد؟! ایرانی از هر نسلی که باشد، متعلق به هر طبقهی اجتماعی با هر سطح سوادی حداقل اسم حافظ و سعدی و فردوسی را میداند. اصلا فرض کنید تا به حال هیچکدام از غزلها و قصیدهها را نخوانده باشیم لااقل آن مصرعی از شعرشان که به شکل ضربالمثل وارد فرهنگ و زبان فارسی شده را بلدیم.
به همین دلیل راستش گمانم آنهایی که اهل خواندن شعرهای کلاسیک ایرانی هستند، نسبت به شعر اصولاً سختگیرند. شما وقتی طنازی سعدی و پیچیدگی حافظ و روایتگری فردوسی و نظامی را میبینی خب طبیعی است که دیگر هر چیزی را به اسم شعر نمیتوانید قبول کنید. اگر آنها شعر باشند طبعاً یکسری کلمهی قشنگ دنبال هم فقط به حکم داشتن وزن و قافیه را نمیتوان شعر تلقی کرد. در این زمینه همیشه یاد گفتوگویی از احمد شاملو میافتم وقتی از شعر نو میگفت و اینکه محدود کردن شعر فارسی به وزن و قافیه باعث شده بود که چیزهایی به اسم شعر به خورد ملت داده شود که واقعاً غنای شعر نداشتند و برای مثال تعریف میکرد پدربزرگش همیشه به اسم شعر این را برایش میخواند که:
قیامت قامت و قامت قیامت
بدین قامت بمانی تا قیامت
که البته از این ترکیب قامت قیامت شاعرانی مثل همام تبریزی و فیض کاشانی هم بهره بردهاند و تازه در همین بیت که بهزعم شاعر بزرگ شعر نبود شاهد آرایههای ادبی هستیم.
اینها را گفتم تا بگویم همین سختگیری در شعر باعث میشود که بازار اشعار غیرفارسی و ترجمهها در ایران کساد باشد. به هر حال برگردان شعر به زبان دیگر نهفقط تسلط به زبان مبدأ و مقصد که تسلط به ویژگیهای شعر را میطلبد و کار هر کسی نیست. برای من همیشه نمونهی خوبش شاملو بوده که انگار شعر را میخوانده و همان مفهوم را با کلمات خودش شعر میکرده. از مارگوت بیکل تا لورکا. جوری که احساس نمیکنید شعر ترجمه میخوانید. انگار شعری از ابتدا به فارسی سروده شده است. نمونهی خوب اما سختخوانتر دیگر بیژن الهی است و کاری که مثلاً با اشعار کنستانتین کاوافی میکند. در سالهای اخیر کمتر مترجمی را داشتیم که بتواند کارهایی شبیه اینها انجام بدهد اما از یک طرف وضع بهتر شده. درست است که مترجمان از کلمات سادهتر استفاده میکنند اما خیلیهایشان موفق میشوند حس و حال اصلی شعرها، بهخصوص عاشقانهها را در ترجمههایشان انتقال بدهند. از اشعار عربی بهخصوص ترجمههای خوبی به بازار آمده. نزار قبانی و غادهالسمان الان دیگر به لطف کتابهایشان و سطوری که از دل این شعرها تبدیل به کپشن اینستاگرام میشود یا متنهای عاشقانه در اینترنت که میتوانید
برای معشوقتان بفرستید، برای کسی غریبه نیستند. محمود درویش را هم که با اشعار مقاومتش از مدرسه شناخته بودیم اما حالا هر روز تعداد بیشتری شاعر از سرتاسر جهان میشناسیم که پیش از این اصلا با سبک شعریشان آشنایی نداشتیم. کشف خودم شاعران ترک هستند. زبان شعریشان بسیار ساده ولی احساسات نهفته در آن به طرز غریبی غنی است. شاعران ترک را با دو کتاب «شهر یک نفره» که شعرهایی از شاعران مختلف ترک دربارهی استانبول بود و «من فردای روز رفتن توام» شناختم. مترجم هر دویشان سیامک تقیزاده است که سلیقهی خوبی در انتخاب شعر دارد. شعرهای کوتاه که از دو سه بیت تجاوز نمیکنند اما بیشترشان تصویرسازیهای فوقالعادهای با کلمات میدهند. خواندن شعرهای شاعران کشور همسایه یکجور حس نزدیکی جالبی ایجاد میکند. انگار میبینی که در عواطف چقدر شبیه خود ما هستند. در بیان دلتنگیهایشان. در ابراز احساساتشان.
شعر متاسفانه نمیتواند کلام مشترک بین ملتها باشد. زبان به هر حال فاصله ایجاد میکند اما لذت خواندن برگردان یک شعر یعنی وارد شدن به جهان انسانی از دیاری دیگر که ناگهان میبینی آدمها همه جای دنیا تا چه حد شبیه یکدیگر هستند و ترسهایت از نژادهای دیگر، از ملتهای دیگر فرو میریزد. شعر جهان آدمها را گستردهتر میکند. زیبایی کلمات در شعر به اوج خودشان میرسند.
من هنوز هم نسبت به شعرهای جدید سختگیری دارم اما دیگر نمیتوانم از وسوسهی تلاش برای کشف شاعران دیگر جهان دست بردارم.