به ساز و آواز نیازمندیم!
صوفیا نصراللهی روزنامهنگار ۱) یکی از غمانگیزترین تصاویری که لااقل از نیمهی اول سال گذشته به یاد دارم، مربوط به کنسرت گروه موسیقی کماکان در کارخانهی نوآوری
صوفیا نصراللهی
روزنامهنگار
۱) یکی از غمانگیزترین تصاویری که لااقل از نیمهی اول سال گذشته به یاد دارم، مربوط به کنسرت گروه موسیقی کماکان در کارخانهی نوآوری آزادی است؛ جایی که وسط کنسرت مامور حراست آن را متوقف کرد و مهدی ساکی که روی زمین نشسته بود و ساز میزد با چهرهای مبهوت میپرسید: «چرا؟ شعر اشکالی دارد؟» تصویر صورت ساکی جلوی مامور حراست هربار به قلبم چنگ میانداخت. همان روزها چیزکی نوشتم و در اینستاگرام گروه هم پیام دادم که: لطفاً خسته نشوید. ناامید نشوید از بدرفتاریها. ما به ساز و آواز نیازمندیم.
حالا هفته گذشته گروه کماکان در یک سالن کوچک سه شب و هر شب دو سانس اجرا داشت. من البته اولین بار بود که کنسرت کماکان میرفتم. صادقانه موسیقیهایشان را خیلی زیاد نمیشناختم و مسحور آن جادوی موسیقی جنوبی شدم که گاهی لهجهی عربی میگرفت و گاهی به جَز نزدیک میشد. گروه شامل مهدی ساکی بود که آواز میخواند و نوازندهی گیتارالکتریک و گیتارباس و درامز و سردار سرمست که ملودیکا میزد. حواستان اگر جمع بود متوجه میشدید که درواقع رهبری این گروه ۴ نفره برعهدهی سردار سرمست بود. خود سرمست نوازندهی درجه یک سازهای کلاویهای از پیانو گرفته تا آکاردئون و ملودیکاست؛ انسانی فروتن که تواناییهایش بسیار بیشتر از میزان دیدهشدناش در طول این سالها بوده و باید شور و اشتیاق جماعت را میدیدید که البته معلوم بود از طرفداران قدیمی کماکان هستند و تمام ترانههای گروه را با آنها میخواندند و حتی ریتم قطعات را هم حفظ بودند؛ جمع طرفداران مشتاقی که این مدت اجرای زندهی گروه محبوبشان از آنها دریغ شده بود. به لحاظ موسیقی هم کماکان گروه قابلتوجهی است. بین گروههایی که فولکلور جنوبی میخوانند احتمالا بهترین است. انتخاب شعر و ترانه چه
فارسی و چه عربی درخشان و خود مهدی ساکی عجب اجراگر خوبی است. یادم رفته بود که پیشتر او را در سینما دیده بودم. روی سن آنقدر صمیمی و دوستداشتنی و رهاست که مخاطبش کیف میکند. به علاوه اگر جایی سازها سر ضرب نباشند یا هیاهوی جمعیت جوری باشد که احتمال به خطا افتادن گروه باشد، خیلی خوب موقعیت را مدیریت میکند. هنری است که تو هم ژوست بخوانی و هم حسی از رها بودن به مخاطبت بدهی. اجرای گروه کماکان از آن چیزهایی بود که آدم را به زندگی امیدوار میکند. خدا را شکر که هنوز خسته نشدهاند و برای ما میسازند و مینوازند و میخوانند و کاش مسئولان هم به آنها راحتتر بگیرند که مبادا خسته بشوند و ما را بگذارند و بروند. همهی ترس من از این است که آنقدر به هنرمندان فشار وارد کنند و خسته شوند که آن دو بیت فریدون مشیری تعبیر شود که:
ساز اگر بگسست؟
شعر اگر دیگر به دل ننشست؟
۲) این روزها سینمای جهان هم وضعیتش بهتر از سینمای ایران نیست. هیچ فیلم قابلملاحظهای ندیدهام که بخواهم توصیهاش کنم. اما این فیلم air (ایر) ساختهی بنافلک یکسری نکات جالب دارد. از گریمها که بگذریم بهخصوص گریم خود افلک در نقش فیل، بنیانگذار نایکی، و از اینکه ریتم کند است، یک مت دیمون خوب داریم در نقش استعدادیاب بسکتبال برای کفشهای نایکی و یک درام گاهی جالب در مورد اینکه چطور دیمون قرار است مایکل جردن افسانهای را راضی کند که با نایکی قرارداد ببندد. البته مایکل جردن آن زمان هنوز افسانه نبود. بیشتر یک پدیده محسوب میشد. تازه به NBA راه پیدا کرده بود و موفق شده بود نگاهها را جلب کند. مشکل یکی این بود که نایکی پول محدودی برای سرمایهگذاری در بخش بسکتبال داشت و دیمون باید هیئتمدیره را قانع میکرد که همهی پول را روی جُردن سرمایهگذاری کنند و دوم اینکه خود جُردن طرفدار سفت و سخت برند آدیداس بود.
راستش را بخواهید اگر فیلم برایم جالب شد احتمالا بخشی به خاطر تماشای مستند درخشان «آخرین رقص» باشد. وگرنه که من با ورزش و بهخصوص بسکتبال میانهای ندارم. اما مستند «آخرین رقص» دربارهی آخرین فصلی است که مایکل جُردن برای شیکاگو بولز بازی کرد. قبل از آن بارها جُردن و شیکاگو بولز قهرمان شده بودند. فیل جکسون مربی شیکاگو بولز برای هر فصل اسمی میگذاشت و اسم این فصل آخر حضور خودش و جُردن «آخرین رقص» شد. یکی از اپیزودهای سریال اتفاقاً دربارهی چگونگی قرارداد بستن نایکی با جُردن است. اتفاقی مهم در بازار تبلیغات و بسکتبال که سود بسیاری برای نایکی به دنبال داشت. درنتیجه اگر حوصلهی دیدن مستند جذاب یک فصلی را دارید پیشنهاد میکنیم برای دیدن این قصه سراغ «آخرین رقص» بروید اما اگر میخواهید فیلم روز ببینید بههرحال «ایر» انتخاب بدی نیست. بهخصوص اگر نسبت به بسکتبال و برندها کنجکاوی هم داشته باشید.