پیش از مرگ کشته شده بودی
برای کیومرث پور احمد و چهل روزی که از مرگش گذشت

برای کیومرث پور احمد و چهل روزی که از مرگش گذشت
امیر فرضاللهی
منتقد سینما
طریق مرگت را نمیدانم، داستان گمانهزنیهای زخمهای بدنت بر روی آن طناب گلاویزشده سوالی است که جوابش شاید بعدا روشن شود. تو آن موقع کشته شده بودی که آن بچه با تو سعی کرد آمرانه رفتار کند که تو بر میزش کوبیدی. زمانی کشته شده بودی که خِردت ندیده گرفته شده، هنگامهای که تلاش شد فکر تو را در نطفه خفه کنند و دغدغهمندی اجتماعیات را بکشند. تو نمردی قبل از ازدسترفتن. جانت، آتش جانت انکار شد. آتشی که دل، در گرو جامعه داشت و نبضاش با ریتم ضرباهنگ جامعه میتپید. ریتمی که ناهمگون شده و به تپش شدید افتاده است. ارکستری که هر که برای خود میزند و یکی برای دیگری. راستی یادت هست چه خاطراتی با من، اهالی سینما و مطبوعات و با مردم به یادگار گذاشتی و رفتی. خاطراتی ماندگار از شرافت توانایی و معنای وجودت که بر دل همه نشست. قصههای مجید مرادیکرمانی را جوری نواختی که همه ایرانیان بدون آنکه خود را اصفهانی ببینند با آن همذاتپنداری کردند و بر دل مردم ایران نشست. چه غمها که نخوردی در این پانزده سال اخیر بر مردم جامعهات و اوضاع ناامیدی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ایران. اوضاعی که روزبهروز بر مشکلاتش فزونی میگرفت و بهرغم تو میافزود. کیومرث؛ تو درگذشته نشدی، در دل ملت جای گرفتی، شاید فرصت نشد از دل این همه تراژدی که بر ما میرود شاهکارت را بسازی و حتما اگر هم میساختی هزار مشکل پیش میآمد اما شرافتات کافی بود که مردم نجیب و شریف ایران در غم تو اندوهگین باشند. وقتی متن زرشک زرین به دبیر جشنواره فیلم فجر را برایت فرستادم آنچنان به شوق آمدی که با دلی پر جان زلب آمده گفتی: موافقم. من با اعطای این زرشک زرین موافقم. از کجا میدانستم این آخرین حضور جمعی تو در سینما و نکوهش کوچکان چمبره زده بر جایگاه بزرگان است. نه کیومرث، رفتنات را باور نمیکنم، تو برای ما زندهای چراکه آتش جانت چراغ پرفروزانی بر تارک این جامعه نواخت و نام تو را در بین باشرفان تاریخ ایران نهاد؛ تاریخی که پر از انسانهای باشرف اما با مرگهای نابهنگام و سرنوشتهای سوگناک است. پیکرت بر خاک شد، اما روح و روان و خاطرت برای همیشه نزد ما ایرانیان زنده میماند. پاینده ایران.