جای خالی
میثم سعادت روزنامهنگار چند روز پیش، مادربزرگ همسرم فوت کرد. پیرزن چهل سال چشم به راه بازگشت فرزندش بود که رفته بود جنگ و هیچ وقت برنگشته بود؛ فرزندی که در مق

میثم سعادت
روزنامهنگار
چند روز پیش، مادربزرگ همسرم فوت کرد. پیرزن چهل سال چشم به راه بازگشت فرزندش بود که رفته بود جنگ و هیچ وقت برنگشته بود؛ فرزندی که در مقطعی مفقودالاثر بود و بعد شد جاویدالاثر. چند سال پیش که داماد خانواده شده بودم، همسرم از من پرسیده بود آیا واقعا زنده ماندن یکی از آن رزمندگان، امکانپذیر است؟ جواب روشن بود اما کسی دل این را نداشت که مادر چشم به راه را ناامید کند.
در این چهل سال پیرزن دو پسر دیگر را هم در اثر بیماری از دست داده بود. اما جای خالی این یکی بیشتر آزارش میداد، هم او و هم همه خانواده و هم پدری که اصلا بعد از رفتن پسر، تاب نیاورده بود و همان سالها رفته بود، عزادار آن «علی اصغر»ی بودند که برای آرمانی که مقدس میپنداشت، رفته بود و هرگز بازنگشته بود. این فقدان باعث شده بود پیرزن و خانوادهاش، از جنگ، از تهاجم عراق، از صدام، از رژیم بعضی متنفر باشند. حرف کمی نبود. جان عزیزی از دست رفته بود و این فقدان، جایش را به نفرت از جنگافروزی و خشونت داده بود.
به قول شاملو
باش تا نفرين دوزخ از تو چه سازد،
که مادران سياهپوش
ــ داغداران زيباترين فرزندان آفتاب و باد ــ
هنوز از سجادهها
سر برنگرفتهاند
اصلا در کنار انگیزههای متنوع رزمندگان آن سالهای سخت جنگ، حتما یکی از انگیزهها گرفتن انتقام برادرها، پدرها، رفقایی بوده که به دست نامردترین مردمان روزگار، جان عزیزشان پرپر شده بود و جای خالی آنها، هیچوقت پر نشد. مثل یک زخم، روی صورت خانواده باقی ماند.
این زخمها هیچوقت خوب نمیشوند. نسل به نسل و نفر به نفر منتقل میشوند. یکی از این اصولگراهای فضای مجازی چند روز پیش نوشته بود دلیل این حرفهایی که علی کریمی میزند، به خاطر این است که پدر همسرش در دهه شصت اعدام شده بود. یعنی بغض و ناراحتی سالها در این خانواده مانده بود و حالا به داماد خانواده منتقل شده. شبیه این ماجرا را گفتند برای هیچکس، خواننده رپ فارسی هم اتفاق افتاده است. یا همین دو دانشجوی نخبه شریف که چند سال است به زندان افتادهاند و گفته میشود دایی یکی از آنها، یا عمو، چه میدانم و چه فرقی میکند، در خشونتهای دهه شصت کشته شده است. حالا بعد از سالها، این جوانک توانسته دوست صمیمی خود را مجاب کند که برای انتقام آن سالها، باز دست به خشونت بزند. آن خشونتها و اعدامها، غصههایی که تمام نمیشوند، نفرتی در دل خانوادهها باقی میگذارد که بیرون نمیتوان کرد، حتی به روزگاران...
این روزها در خبرها مینویسند که فلان متهم اعتراضات سال قبل، محکوم به اعدام شده است، درباره آثار تربیتی اعدام و اهمیت قانونمداری بسیاری مینویسند. اما یک قسمت ماجرا هم همین است که چهارپایه اعدام را که از زیر پای هرکس که میکشند، تخم کینه و نفرت میکارند. ثمره این درخت، نفرت است چنانچه آنها که در ایذه و اصفهان، با گلوله، جان بسیجیان را گرفته بودند، تخم کینه کاشتند و آنها که در تهران و کرج و آمل کشته شدند، حالا خانوادههایی دارند که غصه و بغض و کینه دارند. حتی پدری که از پرخاش پسر عصبانی شده و از او به دادگاه شکایت کرده است هم حالا که جای خالی جگرگوشهاش را میبیند، دنیا دنیا غصه میخورد. هر چه باشد اینجا ایران است و اینجا خانواده خیلی مهم است.
نهایت یا شاید مثل آن خانواده تودهای همسر علی کریمی، در فردی دیگر و جایی دیگر بروز و ظهور پیدا کند یا شاید بعضی شود مثل بغض گلوی آن خانواده که سالهای سال در دل مادرها و خواهرها بماند.
راهحل این روزهای ایران، هرچه باشد و در دست هر کسی باشد، اعدام تنها راهحل نیست. این روزها، همه سعی میکنند تصویر روشنتری از فردای ایران ترسیم کنند اما بدون شک این تصویر، اگر روی جنازههای گروهی از مردم بنا شده باشد، نتیجه کار ملک خرابی است که مردانش با هم برادر نیستند و زنانش، با آرزوی انتقام از دیگران، فرزندان خود را شیر میدهند.
نه به خاطر بیگناهی متهمان، که در این وضعیت برگزاری دادگاهها، ما از حقیقت ماجرا خبر نداریم، و نه به خاطر ظالمانه بودن قوانین، که این در تخصص حقوقدانان و جامعهشناسان است، بلکه برای آینده این سرزمین، من هم بسان بسیاری دیگران میگویم راه دیگری برای برقراری نظم پیدا کنیم.