چرا باید بدون فکر کتاب خرید!
در دفاع از کتاب خریدن به شیوهای افراطی:

در دفاع از کتاب خریدن به شیوهای افراطی:
سعید صدقی
ریویونویس
16 یا 17سال بیشتر ندارم. 500تومانیای را که با کلی خجالت و شرمندگی از پدر طلب کردهام (چراکه همیشه پول خواستن برایم عذاب الیمی بود)، توی مشت گرفتهام و دارم وسط خیابان امام ارومیه با اشتیاقی که احتمالا از دور هم به چشم میآید، به سمت کتابفروشی میدوم تا کتابی را که مدتهاست در اشتیاق خواندنش میسوزم، بخرم. کتابی را که میشد به امانت گرفت، ولی باید میخریدم. باید میخریدم چون یک چیز جدید داشت در من اتفاق میافتاد: ناآرامی از نداشتن یک کتاب. احساس عجیبی بود. تصویر روی جلد کتاب چند روزی عین یک فکر وسواسی توی ذهنم بالا و پایین میرفت. پس دادن کتاب بعد از چشیدن طعم لذت خواندنش، مثل بیدار شدن درست وسط یک رویای شیرین باشد. البته که لذت خواندن را نمیگرفت، اما رویش سایه میانداخت. موقع خواندن و لذتبردن، تصور موقتیبودن حضور آن شیء ارزشمند، توی ذوق میزد. اما ناآرامی بابت نداشتن کتاب چیزی بیشتر از این لحظهها بود. باری، بالاخره کتاب را خریدم و در راه برگشت، توی تاریکی شب، نشسته کنار دست پدرم در رنوی کرمیرنگ، حد فاصل روشنایی دو تیر چراغبرق، کتاب را ورق میزدم. پدرم با لبخندی گفته بود: یعنی اینهمه عجله داری؟
عجله داشتم. اشتیاقی عمیق. کنار لذت خواندن، حظ داشتن هم اضافه شده بود.
و حالا راستش را بخواهید آن ناآرامی و تلاش و اشتیاق برای رفعکردن موقتاش نهتنها فروکش نکرده، بلکه با شدتی هرچه تمامتر دارد ادامه پیدا میکند. مدتهاست وارد سطح دومی از این وضعیت شدهام. سطح اول مربوط میشد به موازنه منطقی خریدن و خواندن. اوایل کتابی را میخریدم، میخواندم و بعد میرفتم سراغ بعدی. اما درست یادم نیست از چه موقعی وارد سطح دوم شدم. به خریدن و برای روز نامعلوم خواندهشدن کنار گذاشتن. اما مثل خیلیهای دیگر که تازه وارد این سطح شدهاند، کتابهایی که میخریدم و بلافاصله نمیخواندم، میرفت توی لیست کتابهای نخوانده و حضورشان باعث شرمندگی و عذابوجدان بودند. خیال میکردم دارم به خودم خیانت میکنم که در عین کتابهای نخوانده داشتن، باز هم دستم میرود برای خریدهای بعدی. اما با کنار رفتن این احساس خفیف شرمندگی، در همین سطح هم پیشرفت کردم. حالا موضوع صرفا خواندن نبود، «داشتن» بود. دیگر کتاب باید مال من میشد. باید تصاحبش میکردم. کتاب امانتی، دیگر احساس آرامشم را سلب میکرد. مهمان جدیدی هم به عادت خواندن اضافه شد و فاتحه امکان امانت گرفتن را خواند: خط کشیدن زیر مطالب مهم. باید با آزادی کامل و خیال
آسوده زیر مطالب مهم خط میکشیدم. عملا بدون مداد، خواندن برایم میسر نبود و هنوز هم نیست. باید بتوانم اگر دلم خواست در حاشیه کتاب چیزی یادداشت کنم. کتاب را دیگر نمیتوانستم امانت بگیرم. هنوز با توصیه والتر بنیامین که خودش کتابباز قهاری بود، آشنا نشده بودم که در جُستار جذاب «باز کردن کتابهایم» نوشته بود: از میان شیوههای معمول تحصیل کتاب، مناسبترین برای مجموعهدار این است که کتاب را با ملحقات امانت بگیرد و بازنگرداند!
خلاصه از آن روز نزدیک به 20سالی گذشته، اما آن حس غریب ناآرامی و آن شهوت سیریناپذیر مالکیت، هنوز با من است. مثلا همین چندوقت پیش وقتی موجودی کارت بانکیام داشت ته میکشید ولی سفارش خرید اینترنتی چندین جلد کتاب را ثبت میکردم، متوجه شدم با صدای ملایم و مهربانانهای دارم خودم را نصیحت میکنم که: «غصهنخور پدرجان. همین موجودی فوقش سه، چهار روز دیرتر تمام خواهد شد. ولی این کتابها میمانند. فکرش را نکن. بزن آن دکمه ثبتسفارش لعنتی را. زدی؟ ایول!»
آدمهای زیادی هستند که انگار وظیفه داشته باشند یکبار در زندگیشان بپرسند: «همهشان را خواندهای؟»، که انگار آنها توی همه ظرفها، کاسه و بشقابهای توی خانهشان هر روز غذا خورده باشند! این جمله پاسخ مشهور آناتول فرانتس بههمان پرسش کلیشهای و بهشدت قدیمی بود. من البته چون از فرانتس 100سالی مدرنترم، پاسخ یخچال و فریزر را ابداع کردهام: نه، نخواندهام. مگر شما همه محتوای یخچال و فریزر را یکروزه مصرف میکنید؟ اینها را البته نمیتوان قانع کرد که میشود (و باید) بدون موازنهی «بخر و بخوان» کتاب خرید. نمیشود قانعشان کرد، التهاب ناشی از نداشتن کتاب و شوق داشتن (نه صرفا و الزاما خواندن) چه حسوحال عجیبی است.
خلاصه به هر دلیلی، مدتهاست به این نتیجه رسیدهام که فکر کردن و محاسبه کردن موقع کتاب خریدن نه فقط لزومی ندارد، که گاهی بهشدت پشیمانکننده است. کتابی که چاپ جدیدش از چاپ قبلی دوبرابر گران شده، یا کتابی که تازه با اینهمه امکان سفارش و خرید آنلاین، باز هم گیر نمیآید، بهنظرم خیلی جای فکر و محاسبه نمیگذارد. از اینها گذشته، خریدن کتاب و افزودن به لیست کتابهای نخوانده، شاید در عمق خودش پیام امیدوارکنندهای هم داشته باشد: امروز نه، ولی یک روزی میخوانمش. این یعنی چیزی را برای آینده کنار گذاشتن. در این دوران زوال امید و انگیزه، کم چیزی نیست، نه؟