تنها کتاب شعر نیست، انسان در این روزگار زیر دستوپاست
حسین گنجی
روزنامهنگار
سخت است برای کسانی که مخاطبان کلمه و روزنامه هستند و لابد حتماً شفیعیکدکنی را میشناسند بخواهی او را و شأن کلمه را و اهمیت ادبیات را، یعنی همینقدر موارد بدیهی را توضیح دهی و سختتر از این، آن است که اینهمه را در یک یادداشت برای کسی که گویا هیچوقت مخاطب چنین اموری نبوده است که میگوید کتاب شعر شفیعیکدکنی را به اهالی شعر دادهایم تا بررسی کنند، نمایانسازی. حال فکر کنید در چنین وضعیتی، نگارنده چه دارد بگوید، جز بهقول معروف ما هیچ، ما نگاه. گویا ادبیات بهخصوص شعر برای چنین لحظات پارادوکسیکال و تراژیکی به دنیا آمده باشد. نقطهای که ما دستمان از مطلوبیت خالی است و واقعیت در عریانترین حالت خود هر روز پیش چشم ما در حال اعلام موجودیت است. تنها رویا و پناهبردن به کلمات و خارجشدن از بند زمان و مکان شاید بتواند به ما ساعتی و قدری مجال و فرصت تحملکردن و زیستن بخشد و از آنچه درست نیست، سر جای خود نیست، فارغمان کند. لحظاتی که گویی یا درون گودالی افتادی که هیچ راه نجاتی نیست، یا سرزمین گودالها تو را احاطه کردهاند و قدم از قدم نمیتوان برداشت. این جمله اساساً بهانه است و البته نمایانگر یک وضعیت بسیطتر که ما در آن گرفتار آمدهایم. وضعیت ناکارآمد آموزش که به ما، به آن مدیر و به آن اهالی مثلاً شعر و بسیاری که در ایجاد چنین شرایط بهنحوی دخیل بودند و هستند، یاد نداد چطور با بزرگان خود برخورد کنیم. شرایطی که در یک تصویر کلی مثل آب و محیطزیست ما، همه از سر ناآگاهی و کمدانشی بر این سرزمین حادث شده است. اگر یکی از نشانههای کاهش ذخیره آب در کشور فرونشست زمین و ایجاد بزرگچالههاست، یکی از نشانههای سقوط خرد و کمدانشی هم فروکشیدن بزرگان کشور و بر مسند نشاندن فرومایگان و کمدانشان است. هرکدام از این اظهارنظرها و اتفاقات حکم همان فرونشستهای زمینی و گودالها را دارند که علامت روشن وضعیتی است که سرزمین ما بدان دچار شده است.
یکی از مسائلی که در اثر برداشت بیرویه آب زیرزمینی و هدردادن آن رخ میدهد، فرونشست زمین است. حال اگر از یک جامعهی مرتب خرد، دانش و اهل اندیشهاش را حذف کنی و هدر دهی، همین پیش میآید که با آن امروز مواجهیم؛ که اثر استادی باید بهدست شاگردانی که در بهترین حالت اگر شاگرد شعر، کلمه و استاد باشند، بیفتد. این تنها یک کتاب شعر نیست، گویی انسان است که به زیر و دستوپا افتاده است. بزرگوار گفتهاند اهالی، فهم همین واژه اگر در آموزش این کشور درست ادا میشد، منتقل میشد، ترجمه میشد و تدریس میشد، شاید امروز در این نقطه نبودیم. کلمهای که ادبیات جهان برای جا انداختناش، شازده کوچولو را خلق کرده است که اهلیشدن را و مراتب آن را بهخوبی و سادگی توصیف میکند. البته که از آنچه در چند دهه اخیر در آموزش این کشور کاشته شده است، محصولی جز این هم نمیتوان انتظار داشت. مگر آموزش غیررسمی و مگر ادبیات و باقی مانده ذخایر ارزشمند ما در آن حوزه بتواند ما را از این وضعیت نجات دهد. شفیعیکدکنی و معدودی دیگر، آخرین ذخایر ادبی و آخرین ریسمانهای حفظ شاکله بنای شکسته بسته فرهنگ ایران معاصر هستند که باید از آنها پاسداری کرد و این وظیفه تکتک کسانی است که هنوز دلبسته این خانه، این سرزمین و این فرهنگ باقی ماندهاند.