آقا مصطفی
میثم سعات
روزنامهنگار
در یک جلسه خیلیخیلی جدی نشستهام. گوش تا گوش آدمهای سیاستمدار نشستهاند و درباره موضوعی بحث میکنند. یکدفعه صدای موبایل فخریخانم میآید. سریع بلند میشود و میرود داخل نمازخانه. نگاهش میکنم. دقایقی بعد من را صدا میکند و گوشی را به دستم میدهد. نگاه میکنم تا مطمئن شوم چهکسی پشت خط است. صدای گرم آقامصطفی تاجزاده از پشت دیوارهای اوین و سلام و احوالپرسی. بهقول قیصر، این تویی در آنطرف، پشت میلهها رها، این منم در اینطرف، پشت میلهها اسیر.» میگوید، نوشتههای شما را در هممیهن میخوانم. دلم میخواهد بگویم «اینکه نوشته نیست آقامصطفی. این مشق است پشت دست شما. من هم مرتب آنچه نوشتهاید، میخوانم تا نوشتن بیاموزم. تا امید بیاموزم.»، ولی اینها را نگفتم. نه آنقدر مثل خود آقامصطفی حاضرجوابم، نه آنقدر مناعتطبع دارم. یعنی یک وقتی آدم را باد میکنند، آدم از خودش خوشش میآید و فکر میکند واقعاً خبری است!
اساساً من همیشه فکر میکنم مخاطبم در چهوضعیتی مطالب را میخواند. خودم همیشه تا روزنامه را میخریدم، توی مسیر شروع به خواندن میکردم. در اتوبوس یا مترو. 19سال پیش که برای اولینبار آقامصطفی را دیدم، او هم شوق زیادی برای زود خواندن داشت. با هواپیما به اصفهان سفر کرده بود تا در یک برنامه دانشجویی سخنرانی کند. گفت کیهان را در هواپیما خواندم. دنبال شرق میگشت.
اما واقعیت هیچوقت تصور نداشتم که یکنفر در زندان، نوشته من در یکروزنامه را بخواند. نه اینکه من بد بنویسم، اما ماشاءالله در آن محیط، استاد و اندیشمند و افراد صاحبنظر زیاد هستند. درواقع اگر قرار باشد آن بزرگواران پشت دیوار صحبت کنند، نوبت به ما نمیرسد. من نهایت مثل این 19 سال گذشته، دست بزنم به افتخار اینها.
نکته دیگر اینکه، آدم دلش نمیآید مرد زندانی را نگران کند. لذا جدا از مسائل سانسور و اینها، ناچارم یکمقدار ریزی خودم را سانسور کنم. مثلاً اگر بخواهم درباره فساد چای دبش بنویسم حتماً تاکید میکنم که آقای صفارهرندی (که معرف حضور آقامصطفی هم هستند) فرمودند که اختلاس نبوده و سوءاستفاده معمولی بوده. حتی بهنظر من، خیلی هم این سوءاستفاده زیاد نبوده؛ یکمقدار خیلی عادی. ولی نگرانم که این، خبر خوبی برای اهالی اوین نباشد. حالا ما اینجا شایعات را میشنویم و تشخیص راست و دروغش ممکن نیست، اما اگر این سوءاستفادهکنندگان به زندان اوین بیایند، یکتنه میانگین موجودی زندانیان اوین افزایش پیدا میکند. یعنی ممکن است حتی یارانههای زندانیان اوین را قطع کنند. شوخی که نیست؛ با حساب سرانگشتی من، به هر زندانی اوین یکمیلیون دلار میرسد و واقعاً سرانه زندگی در زندان افزایش چشمگیری پیدا میکند.
بهنظرم بهتر است درباره خبر دیگری اینجا بنویسم. مثلاً به خبر بازداشت یک چهره فاسد گیلانی اشاره کنم که فیلم فسادش درآمده بود. البته فیلم فساد، منظورم فیلم رقص آن پیرمرد بوقچی نیست؛ یکی دیگر. بعد از چندماه خبر بازداشتاش منتشر شده. توی زندان هم اینترنت و اینها نیست که در جریان کلیپهای روز باشند و متاسفانه توضیح درباره کلیپ چندماه پیش هم خیلی سخت است.
البته شاید این خبر خوبی هم برای آقامصطفی و سایر زندانیان اوین نباشد. صرفاً امیدوارم بند زندانیان آنطرفی را از زندانیان اینطرفی جدا کنند. اصلاً کاش آقامصطفی در این یکمورد، استثنائاً بیخیال گفتوگو بشود. اینیکی را در جهل خودش رها کند. ما دیدهایم شما چطور صبورانه با تندترین اصولگرایان بحث و گفتوگو کردید، اما اینیکی خیلی اهل گفتوگو نیست.
من نمیدانم این یادداشت به دست آقامصطفی میرسد یا نه؟ ولی امیدوارم هشدارهای من را جدی بگیرد. واقعاً بعضی از اینها ارزش گفتوگو ندارند. با همصحبتی با آنها فقط آبروی خودتان را میبرید. به امید آزادیتان. عزت جنابعالی مستدام.