استراتژیست مکر
«کار سیاستمدار این است که بین امر مطلوب و آنچه امکانپذیر است توازن برقرار سازد. کوشش برای تحمیل عدالت از طرف یک گروه به گروههای دیگر بیعدالتی و اجحاف مطلق به حساب میآید.»
این سخن عین واقعگرایی معطوف به آرمان است و از آموزههای مشهور هنریکیسینجر که روز پنجشنبه در 100 سالگی درگذشت.
کلیدیترین آموزه و راهبرد او «توازن» بود نه آنکه به انجام ندادن توصیه کند. میگفت انجام دهید اما متوازن.
سخن حافظ ما را تکرار نمیکرد که «نگر تا حلقۀ اقبال ناممکن نگردانی» یا «نجنبانی» اما خواستار آن بود که میان ممکنها و آرزوها، توازنی برقرار شود و معنی سیاست را همین میدانست.
این توصیه به توازن گاه با آموزههای اخلاقی سازگار به نظر میآمد چون مصداقی از اعتدال تصور میشد و گاه مانند آنچه بهعنوان استراتژی ایالات متحده در قبال جنگ ایران و عراق توصیه میکرد عاری از رگههای شیطنت نبود. همان گزاره که «آنقدر به عراق کمک کنیم تا ایران پیروز نشود و البته به ایران هم باید کمک کرد تا عراق پیروز جنگ نباشد».
شاید اگر زاده آلمان نبود و رسیدن به کاخ سفید را غیرممکن نمیدانست و نیمنگاهی به انتخابات میداشت، نمیتوانست صریح و روشن دیدگاههای خود را در میان گذارد و نگران قضاوت افکار عمومی نباشد با این حال دوست نمیداشت ماکیاولی قرن بیستم لقب بگیرد و توصیف بهعنوان جنایتکار به خاطر جنگ ویتنام را برنمیتافت.
با اینکه میکوشید ادبیات قرن بیستم را در 23سالی که در هزاره سوم زیست، تکرار نکند، اما به سیاستمداری پُستمدرن تبدیل نشد و گواه آن هم مواضع او در قبال تجاوز روسیه به اوکراین بود که هرچند پوتین را تایید نمیکرد اما اصرار زلنسکی برای وانگذاشتن اوکراین را واقعگرایانه نمیدانست.
کیسینجر فیلسوفی بود که میخواست ثابت کند عالِم، عامل است و نظریهها روی کاغذ نمیمانند. درست است که سیاستمداران در واقع مجری افکار نظریهپردازاناند اما کیسینجر میخواست خود را در هر دو عرصه موفق نشان دهد و بزرگترین کامیابی او دور کردن چین از اتحاد شوروی با سیاست نزدیکی واشنگتن به پکن بود هرچند زیادهروی کرد و حالا دردسری شده برای خود آمریکا!
مثل زنی که برای جلب نظر شوهر خود یا تحت فشار دیگران به آمدن هوو رضایت میدهد و میپندارد کنترل اوضاع را در دست دارد اما قافیه را میبازد.
آمریکا البته به چین دل نباخت ولی بعد از شوروی او را رقیب خود دیده است و برخی از این منظر کیسینجر را سرزنش میکنند.
با اینکه اولین آمریکایی خارجیتبار بود که به بالاترین مقام کابینه رسید (در دولت ریچارد نیکسون) اما نه مسیحی بود (کاتولیک یا پروتستان) و نه آمریکاییتبار. فرزند یک آلمانی یهودی مهاجر بود و وقتی خبرنگاری از او پرسید حالا که وزیر خارجه شدهاید دوست دارید شما را به چه نامی صدا کنم، پاسخ داد: بگو «جناب» و این در حالی است که در آمریکا چنین لقبی وجود ندارد!
نه که نداند که در بهترین دانشگاههای آمریکا تدریس کرده بود و با زیر و بم فرهنگ آنان آشنا بود بلکه به این خاطر که دنیای خود را خلق میکرد.
آدمهایی مثل کیسینجر منتظر نمیمانند تا به بخشی از سیستم تبدیل شوند تا وقتی گرفتار میشوند مانند امیرعباس هویدا در پی 13 سال نخستوزیری در دادگاه انقلاب خود را بخشی از سیستم معرفی کنند چنانکه دههها قبل از او سیاست پیشهای دیگر گفته بود آلت فعل بودیم.
برخلاف القائات سلطنتطلبان کیسینجر شاه را تنها نگذاشت اما دست او در دولت کارتر بسته بود و البته برخی از سیاستهای شاه خاصه اصرار بر اتمی کردن ایران را نادرست میدانست.
مهمترین هنر کیسینجر این بود که تعریفی از سیاست ارائه داد که تکنیک و هنر سیاستورزی جای دشمنی را بگیرد. او سیاست را مثل بازی فوتبال اجرا میکرد که همه تماشا میکنند و مربیان هم تاکتیکهای مشخصی دارند ولی باز با هم بازی میکنند و این رقابت تمامی ندارد.
اینکه جواد ظریف از لفظ «رقیب» به جای «دشمن» استفاده میکرد متأثر از همین ادبیات بود چندان که در مسابقه فوتبال هر دو مربی میدانند دیگری برای شکست دادن به میدان آمده ولی آماده بازیاند.
برخی گمان میکنند ظریف مرعوب و فریفته تعبیر «دشمنِ قابل احترام» شده بود که گویا کیسینجر درباره او به کار برده بود اما احترام ناظر به این بود که با قواعد بازی بیگانه نیست.
مرگ کیسینجر شاید پایان سیاستمداران کلاسیک هم باشد که جهان را در مشت خود میدیدند و ما نیز دوستتر داریم همه صحنه را حاصل طراحی در پشت صحنه بدانیم. حال آنکه در عرصه سیاست گاه اتفاقاتی خارج از پیشبینی و طراحی رخ میدهد و سیاستمداران میکوشند خود را به آنها آگاه نشان دهند.
اگر دنیا مطابق طراحیها و پیشبینیهای کیسینجر تغییر میکرد نه در پی فروپاشی شوروی، کسی چون پوتین برمیخاست و نه امروز در چین «شی»یی بر سر کار بود که در دورترین نقطه اگر نه مقابل آمریکا ایستاده است.
با این همه کاش در دهه 60 در ایران به این جمله او که «حیف که نمیشود ایران و عراق هر دو در جنگ شکست بخورند» زودتر توجه میشد. حال آنکه بیشتر پیامی از شیطان تلقی شد.
شاید هم اگر این سخن را نگفته بود رهبران جمهوری اسلامی برای قبول پایان قطعنامه بعد از 8 سال متقاعد نمیشدند و اگر خدمتی به ایران کرده باشد افشای همین سیاست است. سیاست، نزد او تلفیقی از مکر و استراتژی بود. در آموزههای دینی ما در عین نکوهش مکر، وجه دیگر یا برتر آن به خدا نسبت داده میشود.
شاید اگر خانم صفارزاده با این مفهوم آشنا بود در ترجمه آیه «و مکروا و مکرالله والله خیرالماکرین» ناچار نمیشد مکر اول را به حیله ولی مکر دوم و سوم را به تمهید و تمهیدگر برگرداند و شگفتزده شود که مگر میتوان مکر را هم به خداوند نسبت داد؟ بله. چون مکر داریم تا مکر. همانگونه که سیاست داریم تا سیاست. شباهت سیاستورزی ما با کیسینجر باید مانند تکرار دو مکر باشد اما در دو معنی متفاوت.