سوریه بعد از وقایع سویدا
بعد از چهارده سال جنگ داخلی، سوریه حالا درگیر سختترین نبردش است، یعنی شکلدهی دوباره ساختار کشور در میانه دوره گذاری پیچیده که در آن پویهشناسیهای محلی و منطقهای درهمتنیدهاند.

بعد از چهارده سال جنگ داخلی، سوریه حالا درگیر سختترین نبردش است، یعنی شکلدهی دوباره ساختار کشور در میانه دوره گذاری پیچیده که در آن پویهشناسیهای محلی و منطقهای درهمتنیدهاند. اتفاقات اخیر سویدا بهسرعت تبدیل به خشونت فرقهای شدند. این اتفاقات، محدودیتهای کنترل مرکزی و تلاش برای اعلام حکومت در بستر ترکیبات شکننده محلی را آشکار کرد. جنوب سوریه، مدتهاست به عنوان منطقه نفوذ محل مناقشه بودهاست. این منطقه حالا دوباره به عنوان محل درگیری ظاهر شده، در آن، محلیگرایی با فرقهگرایی ترکیب شدهاند و سیاستهای ملی با جاهطلبیهای منطقهای درگیر شدهاند.
نبرد اعراب و دروزیها در آن منطقه، با حضور نیروهای دولتی، درگیری را از مناقشهای محلی و نسبتاً محدود به چالشی پیچیده و چندطرفه، با پیامدهای منطقهای تبدیل کرد. خطر کنونی، در همگرایی سه پدیده است: خواست دروزیها برای اینکه حفاظتی برای خودشان پیدا کنند؛ میل رهبران سوریه به اعمال حاکمیت و قدرت با استفاده از نیروی نظامی و قصد اسرائیل برای گسترش حوزه نفوذش به جنوب سوریه. دمشق تصور میکرد، چراغ سبزی از اسرائیل گرفته تا اعمال حاکمیتش را به سویدا بگستراند.
گفته میشد این چراغ سبز در گفتوگوهایی در باکوی آذربایجان حاصل شده؛ اما اسرائیلیها این اقدام را نقض آشکار تفاهم بین دو طرف دیدند. نتیجه فاجعهبار بود، خونریزی، بحران اعتماد برای رهبران سوریه و روابط تازه قدرت در جنوب سوریه. آنچه در سویدا رخ داد، بسیار فراتر از یک حادثه امنیتی گذرا بود. این اتفاق عقبگردی عمیق برای جامعه سوریه بود.
خشونت، واکنشیار قطبیت فرقهای شد، تهدیدی برای خارجکردن روند گذار کشور از مسیر و تضعیف همزیستی در میان جوامع مختلف کشور و نیز بین شهروندان و دولت نوپا؛ بهعلاوه، مقامات این خشونتها را در یک دوگانه توصیف کردند: خیر در مقابل شر، میهندوست در مقابل خائن و حامی دولت در مقابل حامی آشوب. زمینه گستردهتر ماجرا نادیده گرفتهشد: نفوذ اسرائیل در جنوب سوریه یکشبه ایجاد نشد، بلکه در طول سالها مستحکم شد، زمانی که مقامات مرکز، از منطقه عقب کشیدند.
ویژگی این مقطع نیز فقدان امنیت بود. این وضعیت، فقط پیامدهای نظامی ندارد، بلکه شکنندگی اجتماعی ماندگاری هم ایجاد کرده. تبدیل سویدا به منطقه دائمی تحت نفوذ خارجی، منطق کانتونیسازی را تعمیق میکند و هر مناقشه محلی را به جرقه بالقوهای تبدیل میکند که موضوع منطقهای یا بینالمللی شود. معادلهای مرگبار هم میسازد که در آن اعتمادی بین سوریها نیست و هیچ مقام مشخصی رهبریشان نمیکند. بحثهای تفرقهانگیزی که در بحران سویدا مطرح شد، پیریزی وجدان سوری متفرقی بود که توانایی حرکت به سمت ثبات ندارد. وقایع سویدا نشان داد که رویکرد دولت گذار به بازسازی دولتی مرکزگرا بر مبنای مرزبندیهای دوران حزب بعث، دیگر شدنی نیست و حتی ممکن است خطرناک باشد.
این خشونتی ایزوله نبود. گسترش الگوهایی بود که پیشتر در سواحل سوریه رخ نموده بودند، با ابعاد ایدئولوژیک و سیاسی که هویتگراییهای سیاست و فرقهای را هم تقویت کرد و جوامع را بر آن داشت که سلاحهایشان را محکم نگه دارند. این بهخصوص در کشوری مثل سوریه صادق است که نهادهای ملی در آن یا ضعیفاند یا فروپاشیدهاند، اما درباره لبنان هم میتواند در سطحی پایینتر صادق باشد.
این الگوی خشونت لزوماً محدود به جنوب یا مناطق ساحلی سوریه هم نیست. ممکن است به دیگر مناطق هم گسترش یابد. گسترش خشونت از فعلوانفعالات متقابل بین هویتهای سیاسی درگیر با هم، شکنندگی نهادها و اصطکاک حاصل از همپوشانی حوزههای نفوذ حاصل میشود. در چنین محیط بیٍثباتی، خشونت نهتنها ابزاری برای اجبار میشود، بلکه اسباب شکلدهی به هویت جمعی در غیاب موجودیت دولتی نیز خواهد بود.
سوریه پساجنگ، صرفاً کشوری نیازمند اصلاحات نهادی نیست. موجودیتی چندبُعدی است که نیازمند بازتعریف عمیق است. وضعیت کنونی نیازمند چیزی بیش از اعزام سرباز یا مهار با زور است. تخیل سیاسی جدیدی نیاز دارد که متوجه وجود چندین مرکز قدرت و حاکمیت اشتراکی باشد و همزمان مدیریت درگیری با مذاکره را نیز با آغوش باز بپذیرد. چنین رویکردی سوریه را از توهم دولتی صلب و متحد بیرون میآورد؛ دولتی که دیگر وجودش ممکن به نظر نمیرسد.