نه صلحطلب نه جنگطلب/اقدام رئیسجمهور ، خارج از دوگانه سیاست خارجی آمریکا، چه دلالتهایی دارد
جیدیونس، معاون اول رئیسجمهور آمریکا، این «دکترین جدید سیاست خارجی» را که بر «منافع آشکار ایالات متحده» متمرکز است و از «درگیری طولانیمدت» اجتناب میکند، تحسین کرد.

اما اشفورد کارشناس ارشد راهبردی در مؤسسه استیمسون
چند هفته اخیر، سیاست ایالات متحده در خاورمیانه بسیار بالا و پایین رفته است. از دیپلماسی به حملات نظامی به تأسیسات هستهای ایران و دوباره دیپلماسی. خود رئیسجمهور مدت کوتاهی در شبکههای اجتماعی زمزمههایی درباره تغییر رژیم داشت اما در عمل، این حملات در مرز بین عدممداخله و جنگ تمامعیار بودند: حملاتی علیه اهداف محدود و بهدنبال آن کاهش تنش بلافاصله. نتیجه سیاستی بود که در ائتلاف ترامپ، نه شاهینها را راضی کرد و نه کبوترها را. ناظران هم گیجتر شدند که بالاخره ترامپ یک شاهین سنتی جمهوریخواه است یا ضدمداخله.
با این حال، اقدامات ترامپ در قبال ایران، فاصله زیادی با حرفهای او و نیز با شیوه معمول پیگیری سیاست خارجیاش ندارد. اقدام نظامی محکم اما محدود برای پیشبرد منافع ایالات متحده، کاملاً با این جهانبینی هماهنگ است. این رویکرد اغلب «جکسونی» خوانده میشود اما شاید شکل جدید اقدام نظامی مجازاتی، توصیف بهتری برای آن باشد. مسئله فقط این است که این رویکرد، با چند دهه رفتار سیاست خارجی ایالات متحده همخوان نیست.
عبارت «جکسونی» از کارهای والتر راسل مید پژوهشگر میآید که میگفت، چهار مکتب کلی در تفکر سیاست خارجی ایالات متحده وجود دارد: ویلسونی، یعنی باور به پیشبرد ارزشهای لیبرال و دموکراتیک در سراسر جهان و نامش از رئیسجمهوری میآید که جامعه ملل را به ما داد. همیلتونی، بیشتر روی روابط تجاری تمرکز دارد و ایالات متحده را به این سمت میراند که از حفاظت از تجارت بینالمللی، پیشگامی فعال داشته باشد، از قبیل زمانی که جورج اچ دبلیو بوش، رئیسجمهور وقت، در دوران جنگ خلیج[فارس] به دنبال حفاظت از بازارهای بینالمللی نفت بود. جفرسونی، به روایت مید، گرایش به حفاظت از تعامل خارجی و تمرکزی تقریباً انحصاری بر امور داخلی است. این رویکرد در میان رؤسایجمهوری اخیر عمدتاً غایب بوده است.
جکسونیها بر داخل تمرکز میکنند، رویکردی عمیقاً ملیگرا اتخاذ میکنند که سیاست داخلی را بر سیاست خارجی اولویت میدهد؛ اما در عین حال کاملاً خوشحال میشوند در بخش نظامی خرج میکنند و کاملاً مایلاند درباره مسائلی که تصور میکنند، در مرکزیت منافع ایالات متحده است، بجنگند. چنان که هل برندز مورخ میگوید، «هدفشان در جنگیدن، پیروزی آمریکاست، نه رستگاری جهان.»
اگر ترامپ واقعاً جکسونی است، این چرخشی در سیاست خارجی ایالات متحده است که به شکل مشخصی ملیگرایانه است. شاید حتی این پایان دورانی باشد که در آن رویکرد ویلسونی حاکم بود و تقریباً مناقشهای هم بر سر آن نبود. در این رویکرد بود که ایالات متحده به عنوان «کشور ضروری» دنیا دیده میشد. رؤسایجمهور از زمان جورج اچ دبلیو بوش گاهی از سیاستهای جکسونی استقبال کردهاند اما در کلیت، دیدگاههای گستردهتری از نظم جهانی به رهبری آمریکا را پیش راندهاند. اگر ترامپ واقعاً اول روی منافع آمریکا متمرکز است، پس دیگر کشورها، هم متحدان آمریکا و هم خصمهایش، باید با دورانی خود را تنظیم کنند که در آن ایالات متحده ممکن است در صحنه جهانی بسیار متفاوت عمل کند.
چند دهه، بسیاری در واشنگتن، از قانون مغازههای اجناس قدیمی تبعیت کردهاند: اگر چیزی را بشکنی، باید آن را بخری. چنان که کالین پاول، وزیر خارجه سابق، به جورج دبلیو بوش، رئیسجمهور وقت گفت، اگر ایالات متحده جنگی را شروع کند، باید آماده این باشد که پس از آن عواقب ماجرا را جمع کند و مهم نیست چنین تعهدی چقدر بزرگ باشد. بسیاری از منتقدان اجماعات در سیاست خارجی هم این قانون را میپذیرند. صرفاً میگویند آمریکا از اساس نباید در چنین صحنههایی درگیر شود.
حملات ترامپ، چندان مرتب در دوگانه سیاست خارجی ایالات متحده جای نمیگیرند؛ دوگانهای که معمولاً انزواگرایی را تنها جایگزین مداخله میبیند. ناظران از دوره اول ترامپ، او را جکسونی توصیف کردهاند. خود مید در سال ۲۰۱۷ گفت: «پوپولیسم آمریکایی مشخصی که ترامپ اتخاد میکند، ریشه در تفکر و فرهنگ اولین رئیسجمهور پوپولیست کشور، اندرو جکسون دارد.» ترامپ نمیترسد که از نیروی نظامی استفاده کند. عاشق ایده قدرت نظامی است و مشخصاً از اتحادها و جنگهای صلیبی لیبرالی در جهان، بیزار است. او حتی نام سیاست خارجی خودش را «اول آمریکا» گذاشته؛ شعاری که از دوران بین دو جنگ جهانی دزدیده و از آن خود کرده است.حملات به ایران، این مقایسه را تقویت میکنند.
به گفته خود ترامپ، او احساس کرد ایران دارد در مذاکرات ایالات متحده را بیهوده دنبال خودش میکشد و پنجره فرصتی دید که از اقدامات اسرائیل حاصل شده بود. در بازه منتهی به حملات، چهرههای رسانهای و مهرههای سیاست خارجی جمهوریخواه درگیر بحثی شدید و علنی شدند، درباره اینکه آیا ایالات متحده باید درگیر جنگ با ایران بشود یا نه. در این بازه، به نظر میرسید هر دو طرف این مفهوم را در ذهنشان درونی کردهاند که چیزی به عنوان مداخله محدود نمیتواند در کار باشد. تاکر کارسون با سناتور تد کروز در افتاد و استیو بنن هشدارهایی تند میداد که حمله به ایران ایالات متحده را در یک جنگ خاورمیانهای دیگر گیر میاندازد. شاهینهای ضد ایران مثل مارک لوین اما از فکر سرنگونکردن حکومت ایران، آب از لبولوچهشان راه افتاده بود.
اما جکسونیها پیشفرض آن قانون را کلاً زیر سؤال میبرند و میگویند، اشکالی ندارد چیزی را بشکنی و بعد بروی. جکسونیها که لااقل از دهه ۱۹۳۰ به این طرف دیگر چندان محبوب نبودهاند، عمدتاً زمانی به جنگ پرداختهاند که ایالات متحده یا شهروندانش هدف تهدید یا حمله قرار گرفته بودند؛ چنان که بعد از پرل هاربر یا بعد از نابودی ناو یواساس مین در ۱۸۹۸، چنین کردند. آنها پذیرای ایده استفاده مجازاتی از نیروی نظامی یا حملات دقیقی هم بودند که به دنبال مجازات یا اجبار دیگر کشورها میرفت، مثل وقتی که رونالد ریگان، رئیسجمهور وقت، در سال ۱۹۸۸ تصمیم گرفت به تلافی حملات به کشتیها در تنگه هرمز، ناوگان ایران را به شکل گسترده هدف بگیرد.
فعلاً، به نظر میرسد ایده جکسونیها درست از کار درآمده. آتشبس ایران و اسرائیل برقرار مانده و ایالات متحده از حملات بیشتر اجتناب کرده. بدترین سناریو هم هنوز محقق نشده، یعنی این سناریو که ایالات متحده دوباره گرفتار جنگی بیمعنا در خاورمیانه شود درحالیکه چین به اوجگیری بیامان ادامه میدهد. جیدیونس، معاون اول رئیسجمهور آمریکا، این «دکترین جدید سیاست خارجی» را که بر «منافع آشکار ایالات متحده» متمرکز است و از «درگیری طولانیمدت» اجتناب میکند، تحسین کرد.
با این حال، گرچه به نظر میرسد تعادلی که ترامپ بین مداخله و خودداری شروع کرده، همچنان جواب داده است، باید متوجه محدودیتهای رویکرد جکسونی به دنیا هم باشیم. حملات دقیق و مداخله محدود شاید کامل به چند دهه «کشورسازی» و جنگهای ابدی ارجح باشد، خطرات خودش را هم دارد.
این بار، ایران چنان تحت تأثیر حملات اسرائیل بود که عمدتاً نتواند فراتر از حملهای محدود، واکنشی به ایالات متحده نشان دهد. تصور کنید اگر توانسته بود با قدرتی غالب واکنش نشان دهد یا حتی اگر حمله محدودش خارج از کنترل عمل میکرد و سرباز آمریکایی میکشت چه میشد. یا تصور کنید اگر ترکیب حملات ایالات متحده به تأسیسات هستهای با اقدامات اسرائیل، برخلاف انتظار، به نتیجه میرسید که ایران را درگیر آشوب سیاسی کند. موج مهاجرت و آشوبی که بخشهایی از شمال آفریقا و خاورمیانه را پس از ماجراهای لیبی و عراق در بر گرفت، در مقایسه با آشوب سیاسی ناخواسته در ایران، کشوری با بیش از ۹۰ میلیون نفر جمعیت، چیز کوچکی به نظر میرسید.
شاید بدترین مشکل حملات دقیق جکسونی به این شکل این است که پیروزی ممکن است منجر به اعتمادبهنفس بیش از حد شود. خیلی راحت است که سیاستگذاران و افکار عمومی به یک شکل با مشاهده موفقیت حملات نظامی، خواستار اقدامات بیشتر شوند. حملات ترامپ به ایران در فاکسنیوز و دیگر بخشهای رسانههای محافظهکار در آمریکا با تمجید و تملق مواجه شد. یک سیاستگذار باید واقعاً منضبط و بر خود مسلط باشد که در مقابل نداهای وسوسهآمیز مداخله بیشتر در چنین فضایی، مقاومت کند. نیاز به گفتن هم نیست که «واقعاً منضبط و بر خود مسلط»، معمولاً عبارتی نیست که برای توصیف رئیسجمهور چهلوهفتم یا برای پایگاه رأی جکسونی و پوپولیستش به کار برود.
در نتیجه، این خطر واقعی است که موفقیت ظاهری چند هفته اخیر، تصمیمات غلط در آینده را محتملتر کند. بعدتر، وقتی کنگره و رسانهها بخواهند خواستار اقدامات بیشتر شوند، ممکن است به راحتی به یاد رئیسجمهور بیاورند که در مورد برنامه هستهای ایران چقدر اقدام موفقی داشته است. رویکرد جکسونی ترامپ به او اجازه داده هم برخلاف میل شاهینها و هم برخلاف میل کبوترها عمل کند و محدوده میانهای بین مداخله بیحسابوکتاب و خودداری بیابد. بسیار بعید است که هر بار موضوع همین قدر خوب پیش برود.