حمیدرضا عزیزی درباره مذاکره هستهای ایران و آمریکا توضیح میدهد: مقدمه تغییر استراتژی
برخی فاکتورها وجود دارد که ممکن است در آینده میانمدت تا بلندمدت به تغییر تفکر استراتژیک ایران در قبال ایالات متحده منتهی شود. من فکر میکنم که در حال حاضر تصمیم برای مذاکره یک نوع تصمیم تاکتیکی مبتنی بر مدیریت شرایط است. اما در عین حال به این معنا نیست که اراده سیاسی برای توافق وجود ندارد

حمیدرضا عزیزی، پژوهشگر ارشد اندیشکده شورای خاورمیانه در امورجهانی معتقد است که ورود ایران به مذاکرات هستهای با آمریکا ناشی از ضرورتهای امنیتی و سیاسی منطقه بوده است اما نمیتوان به طور صرف گفت که این تصمیم در سطح تاکتیکی متوقف میشود. او معتقد است که اگر توافق اولیه در موضوع هستهای بین ایران و آمریکا رخ دهد، این امکان وجود دارد که زمینه برای تغییر استراتژیک تفکر منطقهای ایران ایجاد شود.
به اعتقاد شما آیا تصمیم ایران برای ورود به مذاکره با آمریکا در خصوص مسئله هستهای یک تصمیم تاکتیکی است یا یک تصمیم استراتژیک؟
من باورم این نیست که در منظومه فکری ساختار سیاسی جمهوری اسلامی تغییر استراتژیک و بنیادینی رخ داده باشد. اگر این فرض را بپذیریم که وخامت شرایط و ضرورت حل مسئله از طریق دیپلماسی، عاملی بوده باشد که نظام ایران را قانع کرده باشد به سمت مذاکره برود، باید گفت که این رویکرد، نشانه تغییر استراتژیک نیست. بلکه نشانه این است که نظام قصد دارد مذاکره را انجام دهد تا شرایط به ثبات برسد و بعد براساس این شرایط جدید فضا را به نحوی مدیریت کند.
اما برخی فاکتورهای مهم نیز وجود دارند. وقتی که به داینامیکهای قدرت در منطقه، چه بازیگری قدرتهای بزرگ و چه بازیگری قدرتهای منطقهای توجه میکنیم، به این نتیجه میرسیم که برخی فاکتورها وجود دارد که ممکن است در آینده میانمدت تا بلندمدت به تغییر تفکر استراتژیک ایران در قبال ایالات متحده منتهی شود. من فکر میکنم که در حال حاضر تصمیم برای مذاکره یک نوع تصمیم تاکتیکی مبتنی بر مدیریت شرایط است. اما در عین حال به این معنا نیست که اراده سیاسی برای توافق وجود ندارد.
در این شرایطی که منطقه دارد و بهخصوص از دو سال گذشته تا کنون، ما شاهد تغییرات زیادی بودیم و به نظر میرسد که کشورهای منطقه و قدرتهای بزرگ به این نتیجه رسیدهاند که منطقه به یک معماری جدید نیاز دارد. عقل هم حکم میکند که بپذیریم بعد از تحولات دو تا سه سال اخیر منطقه نمیتواند مثل قبل اداره شود. آیا در چنین شرایطی یک تصمیم تاکتیکی پاسخگوی نیازها و الزامات ایران است؛ آنهم در این شرایط منطقه که در مسیر یک تحول استراتژیک است؟
من برداشتم این است که این رویکرد تاکتیکی به آمریکا لزوماً به معنای یک توافق تاکتیکی نیست. چون اگر توافق در موضوع هستهای رخ دهد و در بلندمدت جوابگو باشد دستکم در یک عرصه بسیار مهم و در مهمترین عرصه از تقابل ایران و آمریکا، یک ثباتی را ایجاد میکند که بعد زمینه را برای پیشرفت در بقیه حوزهها فراهم میکند. من معتقد نیستم که کلاً چیزی که حالا در مجموعه سیاستخارجی ایران در حال پیگیری است صفر تا صدش ماهیت تاکتیکی دارد. من معتقدم که رویکرد تاکتیکی و ضرورتمحور به ایالات متحده با یک رویکرد استراتژیک و در عین حال منفعتمحور نسبت به منطقه همراه شده که اینها در کنار هم ممکن است در صورت درست پیاده شدن، جواب بدهند.
آنچه که حالا ما در بحث دیپلماسی منطقهای ایران شاهدش هستیم و من اگر بخواهم منصف باشم، باید بگویم از دوره آقای رئیسی شروع شد، کیفیت رابطه با عربستان است. من تا همین اواخر خیلی مطمئن نبودم که این دیپلماسی تا چه حد عمق و ریشه دارد تا زمانی که آقای خالد بنسلمان به تهران سفر کرد و با رهبری دیدار کرد. اهمیت این دیدار خیلی زیاد بود؛ فردی که به عنوان عضو خاندان سلطنتی عربستان و وزیر دفاع این کشور به تهران سفر میکند. ما هم از پروتکلهای جمهوری اسلامی مطلع هستیم. این فرد با شخص اول مملکت در تهران دیدار میکند. اینجاست که جنبه استراتژیک خودش را نشان میدهد.
یعنی شما معتقدید که این تاکتیک ممکن است مقدمه یک استراتژی باشد؟
بله. ممکن است. دیپلماسی منطقهای ایران، اساساً ضرورتمحور آغاز شد. گفتوگوهای امنیتی ایران و عربستان ابتدا با میزبانی عراق انجام شد. آن زمان آقای ایروانی که معاون آقای شمخانی بودند، ایران را نمایندگی میکردند. بعد رسید به آن توافقی که چین در مارس 2023 میانجیگری کرد. این توافق تا حد زیادی ناشی از ضرورتهای امنیتی ایران در سطح منطقه بود. به این خاطر که ایران شاهد این بود که عربستان سعودی با سرمایهای که دارد برای مثال به لحاظ رسانهای میتواند برافکار عمومی ایران تاثیر داشته باشد.
میتواند در حمایت از گروههای مسلح که به صورت بالقوه یا بالفعل علیه ایران فعالیت دارند، اقدام کند و از همه مهمتر، عادیسازی روابط بین عربستان و اسرائیل به لحاظ جایگاه عربستان در جهان اسلام و تاثیراتش، ایران را به لحاظ امنیتی و ایدئولوژیک نگران کرد. من از یک اصطلاحی برای هر دو طرف ماجرا استفاده کردهام. البته طرف سعودی هم ضرورتهایی در توافق با ایران داشته است. بهخصوص بعد از حملات حوثیها به تاسیسات آرامکو، عربستان نیاز به چنین توافقی با ایران داشت. اصطلاحی که در آن زمان من برای هر دو طرف ماجرا استفاده میکنم، بحث «بازدارندگی از طریق مفاهمه» یا «عادیسازی به عنوان بازدارندگی» بود؛ چه برای ایران و چه برای عربستان.
منتهی حمله حماس به اسرائیل در اکتبر 2023 و حمله اسرائیل به غزه تحولاتی را به وجود آورد که روندهایی سلبی و ایجابی را به طور موازی در منطقه ایجاد کرد. در نهایت چیزی که در ابتدا به لحاظ تاکتیکی و ضرورت آغاز شده بود به یک روند استراتژیک تبدیل شد. از یک طرف ایران به مرور خیالش راحت شد که عادیسازی عربستان با اسرائیل به این راحتی رخ نخواهد داد و اگر هم رخ بدهد به آن شکلی که در ابتدا تصور میشد و آمریکا دنبالش بود، نخواهد بود. از طرف دیگر فضایی که در افکار عمومی منطقه و جهان اسلام در بحث فلسطین به وجود آمد به نوعی یک ربطی را به گفتمان ایدئولوژیک ایران و شرکایش برگرداند.
هرچند که به لحاظ استراتژیک، این شبکه ضربات سنگین و غیرقابل جبرانی متحمل شد. اما به لحاظ ایدئولوژیک این رابطه خود را احیا کرد. اینها در کنار هم در نهایت به جایی رسیده است که حالا ایران و عربستان در بالاترین سطح دیدار میکنند، توافقاتی انجام میشود و از همه مهمتر حتی در موضوعی که بحث مربوط به مذاکرات هستهای است و ایران همیشه گفته چیزی است بین ایران و غرب، حالا خود آقای عراقچی پایتخت به پایتخت سفر میکند تا حمایت اعراب را داشته باشد. این تحول بسیار بزرگی است.
اگر به تفکر استراتژیک جمهوری اسلامی و آن بنیان ایدئولوژیکی که از همان سال 57 سیاست خارجی ایران را هدایت کرده برگردیم میبینیم که یک بنیان اساسی دارد و آن این است که رویکرد ایران نسبت به عربستان، به عنوان نیروی نیابتی ایالات متحده در منطقه بود. حالا این رویکرد تغییر کرده است. یعنی ایران به این باور رسیده که عربستان چه به لحاظ پتانسیلی که دارد و چه به لحاظ خواست سیاسی، بازیگری مستقلی در منطقه دارد. بنابراین فایده دارد که ما با عربستان ارتباط بگیریم. این فقط محدود به عربستان هم نیست. به امارات و قطر هم برمیگردد. اما چرا روابط با بحرین هنوز گیر دارد؟ این نکته خیلی مهمی است. چون نوع بازیگری بحرین در مجموعه شورای همکاری خلیج فارس متفاوت با قطر و امارات و عربستان است.
بنابراین این تفکر استراتژیک تغییر یافته، باعث شده که بال منطقهای سیاست خارجی ایران یک مسیری را دنبال کند که در راستای بهبود روابط و آرامکردن فضا است. تا جایی که بحث کنسرسیوم مشترک هم مطرح میشود. اگر بخواهیم بگویم که تاثیرش در بحث رابطه با آمریکا چیست؟
در این خصوص در هر دو طرف بدبینی و تاریخ پر از خصومتی وجود دارد و نقشی که آمریکا در منطقه بازی کرده در فضای بلافصل امنیتی ایران باعث شده که نگاه ایران به آمریکا همچنان بدبینانه باشد. اگر تصمیمگیر ایرانی بخواهد به یک چارچوب بلندمدتتر و جامعتر فکر کند فاکتورهای زیادی مطرح میشود که توصیه به احتیاط میکنند.
چیزی که میتواند این رابطه را از فضای تاکتیکی به فضای استراتژیک سوق بدهد این است که در نقش آمریکا هم این تغییراتی را که حالا اتفاق افتاده ادامه پیدا کند. مثلاً ما میبینیم که در دعوای جبهه نئوکان و جبهه «اول آمریکا»، جبهه اول آمریکا دست برتر را دارد. نشانهاش این است که در بحث اسرائیل تا همین دو سه هفته اخیر از برداشتن تحریمها علیه سوریه بگیرید تا توافق با حماس بر سر آزادی گروگان آمریکایی و توافق با حوثیها برای توقف حملات، بدون توجه به منافع اسرائیل عمل شد.
و بعد از این توافق حوثیها اسرائیل را میزنند؟
بله. دقیقاً. اگر این استمرار پیدا کند چه کدی را در مجموعه تصمیمگیری جمهوری اسلامی تغییر میدهد؟ اینکه آمریکا در منطقه دیگر به دنبال نظمی که بخواهد ایران را حذف کند نیست. نه میخواهد تغییر رژیم بدهد و نه میخواهد حذفش کند. نهتنها جمهوری اسلامی را بلکه شرکایش را. این تحول مهمی است که آمریکا با حوثیها و حماس مذاکره میکنند. ایران سالیان سال تلاش کرد تا این گروهها را به عنوان بازیگران مستقل به رسمیت بشناساند. در این شرایط چه چیزی بهتر از این میتوانست بهدست بیاورد؟
و جالب است که حوثیها همین حالا در لیست تروریستی آمریکا هستند...
بله! این نگاه معاملهمحور است که میگوید هر جا به نفع ما باشد ما باید در راستای آن کار کنیم. این چه چیزی را میرساند؟ اینکه اگر تصمیمگیر ایرانی هم نفع ملموس و قابل توجهی به آمریکا ارائه دهد، میتواند تغییرات اساسی را ایجاد کند. من چرا مثال عربستان سعودی به عنوان نیروی نیابتی آمریکا را مطرح کردم؟ چون این کد تعریف شده در ذهن تصمیمگیر ایرانی بود. زمانی سیاستگذار ایرانی معتقد بود که اصلاً چرا باید با عربستان مذاکره کنیم. وقتی با آمریکا توافق کردیم عربستان بخواهد یا نخواهد باید پای کار باشد.
اما الان اینطور نیست. زمانی این تصور در ذهن تصمیمگیر ایرانی بود که شرط بهبود روابط با آمریکا به رسمیت شناختن اسرائیل است. ما هم که این کار را نمیکنیم پس روابط با آمریکا اساساً بهبود نخواهد یافت. اما حالا این کد در حال تغییر است. کلید مسئله اینجاست. به اعتقاد من این نکتهای است که میتواند ساختار را قانع کند که جا برای کار کردن با ایالات متحده هست. به همین دلیل است که آقای پزشکیان و سخنگوی دولت و آقای عراقچی صحبت از نبود مانع برای سرمایهگذاری آمریکا در ایران میکنند.
حالا ما میدانیم که مانع هست اما این صحبتها میشود و هیچ کسی از مخالفان هم این حرفها را تکذیب نمیکنند. به طور کلی منطقه کلید جمهوری اسلامی است. ما به لحاظ ایدئولوژیک شنیدهایم که گفتمان جمهوری اسلامی جهانی تعریف شده اما سطح بازیگری جمهوری اسلامی همیشه منطقهای بوده است. حتی در اظهارات مقامات نظامی و سپاه هم کلید منطقه است. چیزی که ایران به دنبال آن است، فارغ از هر نظامی سیاسی مستقر، این است که به عنوان یک قدرت منطقهای به رسمیت شناخته شود. اگر این باور شکل بگیرد که چنین چیزی وجود دارد، احتمال تغییر از سمت تاکتیک به سمت استراتژیک وجود دارد.
نکته دیگر اینکه وقتی که صحبت از روند جاری دیپلماسی بین ایران و آمریکا میکنیم و ارتباطی که با رویکرد منطقهای ایران و روابط ایران با کشورهای همسایه میتواند داشته باشد، یک جنبهای که میتواند بروز عینی و عملی داشته باشد ایده کنسرسیوم هستهای ایران و کشورهای عربی خلیج فارس است که اخیراً دربارهاش خیلی صحبت شده است.
البته این ایده اصلاً جدید نیست. منتهی در چارچوبی که حالا بحث میشود و مرتبط با موضوع عربستان و امارات است، اهمیت مییابد و حداقل روی کاغذ نسبت به گذشته شانس بالاتری برای موفقیت دارد. چون همیشه یک مانع بر سر راه این ایده، ماهیت پرتنش روابط ایران و کشورهای عربی بود. اما حالا در چارچوب بهبود روابط و چارچوب اعتمادسازی که ایران در رابطه با کشورهای عربی درباره مذاکرات هستهای و روابط انجام میدهد، احتمال پذیرش در طرف کشورهای عربی بیشتر است. اینجا چالش اصلی قاعدتاً بحث غنیسازی است و اینکه مقامات آمریکایی میگویند ایران نباید غنیسازی کند و این خط قرمز است. اینکه این کسنرسیوم تا چه حد بتواند به عنوان یک راهحل میانه عمل کند موضوعی است که باید منتظر ماند و دید.
اما اگر شرایطی باشد که با اجماع همه طرفها غنیسازی در ایران پذیرفته شود و به عنوان جزء اصلی کنسرسیوم قبول شود و اجزای دیگر این کنسرسیوم با کشورهای منطقه به اشتراک گذاشته شود، آنوقت ممکن است تاثیر قابل توجهی را در بحث نظم منطقهای و آرایش قوا در منطقه داشته باشد. چراکه اگر چنین اتفاقی رخ دهد، نهفقط با رضایت بلکه با مشارکت آمریکا خواهد بود. در نتیجه پیامش این است که آمریکا ایران را به عنوان یک بازیگر مشروع و دارای منافع قابل قبول در منطقه به رسمیت شناخته و بالاتر از آن به نوعی از شکلگیری نظم جامعی که ایران و کشورهای منطقه در آن بتوانند با هم همکاری داشته باشند، حمایت میکند.
اگر این را بگذاریم در کنار روندهای اخیر در روابط آمریکا و اسرائیل باید گفت که این نظم در منطقه میتواند سیگنالی به اسرائیل باشد مبنی بر اینکه اگر رویکرد یکجانبهگرایانه در پیش بگیرد ممکن است از ترتیبات جدید منطقهای کنار گذاشته شود. یعنی این میتواند برای آمریکا یک بازی برد - برد باشد و تامینکننده منافع ایران و کشورهای منطقه هم باشد. منتهی در اینجا جزئیات خیلی مهم است و به نظر میرسد که بحث غنیسازی چالش اصلی در کوتاهمدت و بلندمدت خواهد بود.
من یک تصویری از منطقه ارائه میکنم و دوست دارم که شما بگوئید با این تصویر موافق هستید یا خیر و در این تصویر چه نقشی برای ایران متصور هستید. در دو سال گذشته ایران با تنشهای امنیتی مواجه شد. با اسرائیل دو بار به طور مستقیم درگیر شد. مجبور شد از سوریه خارج شود. حزبالله و حماس هم وضعیتشان مشخص است. در عراق هم اخیراً تحولاتی رخ داده و به نظر میرسد که دولت عراق به سمت تغییر رویکردهای حکمرانی خود حرکت میکند تا خودش را با تحولات جدید منطقه هماهنگ کند. ایران یکسری از ابزارهایش را از دست داده است. البته من حوثیها را نیروی نیابتی ایران نمیدانم. چون آنها داستان مجزایی دارند و آقای عبدالمالک بدرالدین، خودش را بالاتر از این میداند که از ایران دستور بگیرد. از خاندانی میآید که جد اندر جد رهبر بودهاند و برای خودش جایگاهی قائل است. در سوریه ترکیه را میبینیم که فعلاً دست برتر را دارد. رقابتی هم بین عربستان و ترکیه بر سر سوریه میبینیم. ظاهراً آمریکاییها خیلی هم مایل نیستند که ترکها در سوریه قادر مطلق باشند. دیدار آقای احمد الشرع با ترامپ در ریاض بسیار مهم بود. به نظر میرسد که اختلافات ترکیه و اسرائیل در سوریه هم برای آمریکا بسیار مهم است. اما ظاهراً عربستان در بین ایران، ترکیه و اسرائیل، به نظر ضعیفترین است. اگر قدرت مالیاش را کنار بگذاریم توان تزریق قدرتش در منطقه ضعیفتر است. در این میان چه نقشی برای ایران درنظر میگیرید؟ ایران که نمیتواند راه رفته چند سال گذشته با عربستان را برگردد و زیر همه چیز بزند. اگر فرض کنیم که توافقی با آمریکا حاصل شود، ایران چه چیزهایی را باید بپذیرد. یا از روی تمایل یا از روی بیمیلی؟
از چه جهتی عربستان را ضعیفتر میدانید؟
من خیلی برای قدرت مالی اثرگذاری جدی قائل نیستم و به نظرم اهرمهای آسیبزننده یا تخریبی سه قدرت دیگر بیشتر از عربستان است. البته دوست دارم نظر شما را هم بدانم...
این بحث جالبی است. چون تفکیکی که دارید از بحث قدرت سلبی و ایجابی، قابل تامل است. اینکه میگوئید پتانسیل تخریبی کشورهای دیگر، چه ایران یا ترکیه و یا اسرائیل، بیشتر است را میشود تا حد زیادی پذیرفت. اما نکتهای که به نظرم به عربستان قدرت میدهد بحث انعطافپذیری در سیاستخارجی است. این نکتهای است که ما چندین بار در موضوعات مختلف شاهدش بودهایم. تغییر جهت اساسی که عربستان در موضوع یمن و ایران انجام داد، مهم است. در موضوع همکاری با چین، همزمان با روسیه و آمریکا نیز عربستان انعطاف زیادی نشان داد.
سیاستخارجی بنسلمان در عربستان، فارغ از قضاوت ارزشی، دقیقاً سیاستخارجی است که یک قدرت منطقهای در یک فضای ژئوپولیتیکی بیثباتی مثل خاورمیانه باید در پیش بگیرد. یعنی موازنهبخشی در روابط خودش با شرق و غرب و ایجاد یک فضای باثبات منطقهای. چه از طریق دستیابی به هژمونی نظامی و یا از طریق دستیابی به یکسری توافقات پایدار در منطقه. وقتی میبینید که نمیتوانید به لحاظ نظامی به ابزار مورد نظرتان دست یابید، بهترین کار این است که از طریق دیپلماتیک به آن ابزار برسید. من اهمیت ابزار مالی و سیاسی را کمتر از بحث نظامی نمیدانم. اگر درست از کارتهایی که دارید استفاده کنید از ابزارهای مالی هم میتوانید نتیجه بگیرید و این کاری است که عربستان در حال انجامش است.
من فکر میکنم هنوز ما برنده و بازنده قطعی در منطقه نداریم. کل منطقه به لحاظ سیاسی و امنیتی و تا حد زیادی به لحاظ اقتصادی در حال گذار است. من مجموعه اتفاقاتی که در منطقه افتاده را تقابل نظمها نامگذاری میکنم. ما شاهد سه رویکرد و چشمانداز اصلی به نظم در منطقه بودهایم. اول رویکرد ایرانی است که مبنایش این است که ایران و شرکایش در محور مقاومت به عنوان بازیگر مشروع به رسمیت شناخته شوند، آمریکا از منطقه خارج شود و اسرائیل منزوی شود و یک نوع موازنه مبتنی بر مفاهمه با کشورهای عربی برقرار شود.
در مقابل نظم مدنظر اسرائیل است که دقیقاً در نقطه مقابل چشمانداز ایران است. در چشمانداز اسرائیلی بحث منزوی کردن ایران، حفظ آمریکا در منطقه و ایجاد نظم هژمونیک مبتنی بر توافق آبراهام اهمیت دارد. اسرائیل میخواهد این توافقات با حفظ سطحی از برتری خودش در منطقه اجرا شود. نظم ایرانی نوعی نظم استثناگرا و در عین حال مبتنی بر موازنه بود. اما نظم اسرائیلی دیدگاه مبتنی بر نظم هژمونیک است. رویکرد سوم چشمانداز کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس است. البته میدانیم که بین خودشان اختلاف زیاد است اما ما به اشتراکات کار داریم.
وقتی بحث چشمانداز 2030 عربستان و بحث امارات 2075 را نگاه میکنیم میبینیم که به برقراری نوعی ثبات و کاهش تنشها که در داخل خودشان و در منطقه نیاز دارند و چیزی در ابتدا میگفتند این بود که ما برای حفظ ثبات باید با هر دو طرف ماجرا ارتباط برقرار کنیم و سعی کنیم که به یک نوع نظم مبتنی بر کنسرت و جامعیت منطقهای برسیم.
اما در نتیجه جنگ در غزه، اتفاقی که رخ داده این است که هم چشمانداز ایرانی و هم چشمانداز اسرائیلی ضعیف شده است. اسرائیل به لحاظ استراتژیک و امنیتی دست بالاتر را در منطقه پیدا کرده اما به لحاظ سیاسی ضعیفشده است. از طرف دیگر آن چشمانداز ایدئولوژیکی که ایران مبنای عملش بود، در افکار عمومی منطقه حامیان بیشتری یافته است و این حمایت قدرت گفتمانی ایران را افزایش میدهد. دست کم برداشت سیاستگذار ایرانی این است. از طرف دیگر نکته کیلدی این است که رویکرد اسرائیل در سوریه مورد انتقاد است. حتی تحلیلگران اسرائیلی هم منتقد این رویکرد هستند. اخیراً مقالهای در فارن افرز منتشر شد درباره گسترش بیش از حد اسرائیل در سوریه و نسبت به این سیاست هشدار داده بود.
چون این رویکرد زنگ خطری را در بین کشورهای عربی و در ترکیه به صدا درمیآورد. آنها به طور طبیعی سعی میکنند تا با آن طرفی که اسرائیل با آن دشمنی دارد و احساس تهدید میکند، به ضرر اسرائیل ائئلافکرده و موازنهسازی کنند. این تحولات در منطقه در جریان است. به همین خاطر من معتقدم که هر کدام از این بازیگران با ادراکی که نسبت به فضای ژئوپولیتیک منطقه دارند، سیاست خودشان را تعیین میکنند و در این فضا باید نگاه بلندمدتتر داشته باشیم. لزوماً خارج شدن ایران از سوریه و حتی توافق عادیسازی بین اسرائیل و سوریه که فکر میکنم دیر یا زود اتفاق خواهد افتاد، به معنای انزوای کامل ایران نخواهد بود. در نظر بگیرید که کارهایی که جولانی در سوریه انجام میدهد برخلاف خواستههای بسیاری از کسانی است که به او کمک کردند تا به قدرت برسد.
هیئت تحریرالشام هنوز در سوریه وجود دارد. ممکن است از داخل علیه جولانی اتفاقاتی رخ دهد. از طرف دیگر حوثیها کار خودشان را پیش میبرند و در چارچوب همان گفتمان مقاومت جلو میروند. درعراق به یک اشکالی میتوان گفت که روند به نفع ایران در حال جلو رفتن است. ظاهراً حرفی از انحلال حشدالشعبی نیست و قرار است به عنوان یک موجودیت مستقل و موازی به رسمیت شناخته میشود.
بنابراین هنوز نمیشود گفت که کدام بازیگر در موضع ضعیفتری است. به همین دلیل هم هست که تصمیمی که در ایران برای مذاکره با آمریکا گرفته شده، بسیار تصمیم عقلانی است. به این دلیل که در این فضای سیال اگر بتوانید بر آن نقاط ضعف خودتان چیره بشوید موفق خواهید شد نقش آینده خودتان را در منطقه تا حدی تضمین کنید. برای بیرون آمدن از بحران نیاز به بازنگری است؛ اگر این بازنگری رخ داده باشد، چرا که نه.
به عنوان آخرین سوال آینده حزبالله را در لبنان چطور میبینید؟ ظاهراً دولت نواف سلام چندان تمایلی به اعمال فشار بر حزبالله ندارد. هرچند ارتش لبنان در جنوب کار خودش را به پیش میبرد. آیا این احتمال وجود دارد که حزبالله در آینده به یک جنبش سیاسی تبدیل شود؟ چراکه پایگاه رای فرقهای دارد و این پایگاه رای در قانون اساسی به رسمیت شناخته شده است...
مسئله دولت نواف سلام در برخورد با حزبالله صرفاً تمایل نیست بلکه توان هم هست. یعنی نوعی واقعبینی ناشی از شرایط داخلی لبنان و شرایط منطقه در میان است. این برمیگردد به پایگاه اجتماعی حزبالله. این واقعیت است که در جریان جنگ غزه، ضربه قابل توجهی به پایگاه اجتماعی حزبالله وارد شد؛ نه فقط در کلیت جامعه لبنان بلکه در میان شیعیان لبنان. در سال 2000 و در سال 2006 همه لبنانیها حزبالله را به عنوان جنبش مقاومت میدیدند. اما بسیاری از اینها این بار ورود حزبالله به جنگ غزه را غیرضروری میدیدند. نباید فراموش کرد که در سراسر منطقه یک موج ملیگرایی عربی، نه به معنای پانعربسیم ناصریستی، داشتیم. اعتراضات جنبش تشرین را در سال 2019 در عراق داشتیم.
در لبنان مکرر اعتراضاتی را داشتیم که نوک حملهاش به سمت حزبالله بود و در این فضای شکننده طبیعتاً ورود حزبالله به جنگ خود به خود به این فضا به بُعد منفی دامن زد. آقای سلام یا عون خوب میدانند که فشار بیش از حد بر حزبالله میتواند پایگاه اجتماعی این گروه را دوباره احیا و بازسازی کند. سوال این است که اساساً نظامیگری شیعه در لبنان چرا به وجود آمد؟ ملیگرایی در لبنان و فراملیگرایی مبتنی بر مقاومت بحثهای موخر بودند. بحثهای محلی و جنبش امل مقدم بودند. بعد حزبالله ایجاد شد. در واقع بحث اصلی حمایت از پایگاه شیعه و جلوگیری از منزوی شدن شیعیان در لبنان بود. در سطح ملی نقش حزبالله به چالش کشیده شده اما در سطح محلی هنوز پتانسیل دارد.
اگر این پتانسیل به شکل منفی فعال شود ممکن است ثبات را درکلیت لبنان به خطر بیاندازد. این را آمریکاییها هم میدانند. روندی که شاهدش بودیم اینطور نبوده که تقابلی در کار باشد و پایگاههای حزبالله به زور در اختیار ارتش قرار بگیرد. حزبالله خودش در بسیاری از موارد این کار را انجام داده. در موارد دیگر اسرائیل اطلاعات مربوط به پایگاههای حزبالله را در اختیار ارتش لبنان قرار داده و حزبالله با ارتش گفتوگو و همکاری کرده است. امید حزبالله به این است که بتواند زمان بخرد تا بتواند از شوکهای ناشی از ضرباتی که خورده رها شود. از طرف دیگر مسئولیت دفاع از لبنان و حفظ تمامیت ارضی لبنان را متوجه دولت لبنان بکند.
در سخنرانی آقای نعیم قاسم هر بار که حملهای از سوی اسرائیل رخ میدهد، ایشان مسئولیت را متوجه دولت لبنان میکند. معنایش این است که حزبالله صبر میکند و خودش را احیا میکند و هر چقدر که دولت لبنان در جلوگیری از حملات اسرائیل ناتوان باشد در بلندمدت باعث خواهد شد که اعتبار دولت لبنان از بین برود و این در نهایت به نفع حزبالله است. این کلیت رویکرد حزبالله است.
من فکر نمیکنم که حتی با وجود فشار آمریکا، دولت لبنان فشار زیادی بر حزبالله وارد کند و به زور حزبالله را خلع سلاح کند. اما نکته مهم این است که طبیعتاً در داخل حزبالله آن یکدستی و وحدتی که در زمان آقای سیدحسن نصرالله بود، وجود ندارد. طیفهای مختلف در درون حزبالله رویکردهای مختلفی دارند. از گزارشهای منابع لبنانی مشخص است که طیفی در درون حزبالله بیشتر به بازیگری سیاسی حزبالله در کوتاهمدت و آرامکردن فضا و همکاری با دولت اعتقاد دارد و طیف دیگری هم معتقد به اقدامات تندتری است. بنابراین ممکن است خودسری اتفاق بیفتد. ممکن است انشعاباتی هم در درون حزبالله رخ بدهد.
به نظرم در درون حزبالله درباره چند موضوع اختلافنظر وجود دارد. نخست، همکاری و میزان همکاری با دولت لبنان، دوم، ادغام یا عدم ادغام حزبالله در ارتش لبنان. برخی موافقند و برخی مخالف. موافقان میگویند اگر 100 هزار شیعه وارد ارتش لبنان شوند اساساً ارتش لبنان متحول میشود. مورد سوم هم بحث نوع تقابل با اسرائیل است. برخی معتقدند این بحث باید به دولت واگذار شود و برخی معتقدند که حزبالله باید مستقل برخورد کند.
بحث دیگر هم نوع رابطه با ایران است. برخی در درون حزبالله از ایران دلخور هستند و معتقدند که ایران باید بیشتر به حزبالله کمک میکرد. بنابراین اگر این دو دیدگاه نتوانند به یک توافق معقول و مقبولی دست پیدا کنند و اگر نارضایتی در سطح محلی افزایش پیدا کند، احتمال خارج شدن اوضاع از کنترل چه به صورت بازگشت حزبالله به نظامیگری و چه به صورت انشعاب در درون حزبالله وجود دارد.