| کد مطلب: ۱۹۱۹۵
بلوچستان شرقی چگونه از ایران جدا شد؟

نفوذ بریتانیا در شرق ایران و تحدید مرزهای ایران در بلوچستان با قرارداد گلداسمید

بلوچستان شرقی چگونه از ایران جدا شد؟

بریتانیا با فرصت‌‏طلبی از وضعیت اقتصادی و اجتماعی بلوچستان سود برده و حاکمیت ایران بر این نواحی را خدشه‏‌دار کرده بود. کوشش انگلیس، برای تعیین دقیق خطوط مرزی در بلوچستان، جزو نخستین نمونه‌‏های تعیین مرزهای نو در دوران معاصر است. به موازات تلاش بریتانیا، دولت ایران در تلاش بود از راهبرد سنتی بهره‌‏گیری مناسب از حکومت‌‏های سرحدداری و حمایت از حاکمان محلی بازمانده تحت نفوذ استیلای خود را بر بلوچستان حفظ کند.

شرق ایران تاریخی که اکنون دو کشور افغانستان و پاکستان را تشکیل می‌دهد از حدود تاریخی ایران بوده است. مطهر بن طاهر مِقدَسى مورخ و جغرافیدان عرب قرن چهارم هجری در کتاب آفرینش و تاریخ نوشته است: «گویند معتدل‌ترین و باصفاترین و بهترین بخش‌های زمین ایرانشهر است و همان است که به اقلیم بابل معروف است: درازای آن میان رودخانه بلخ تا رودخانه فرات و قادسیه و پهنای آن میان دریای غاپسکین ( آبسکون ) تا دریای فارسی و یمن و سپس به طرف مُکران و کابل و طخارستان و منتهای آذربایجان است و آنجا برگزیده بخش‌های زمین و ناف زمین است، به علت اعتدال رنگ مردم آن و استواری پیکرهاشان و سلامت خردهاشان.»

مقدسی زمانی این حدود را به نگارش درآورده که ایران از استقلال سیاسی برخوردار نبود و تحت حاکمیت خلفای عباسی اداره می‌شد با این حال مرزهای تاریخی این سرزمین برای جغرافیدان عرب‌زبانی چون او که زاده بیت‌المقدس است، روشن بوده است. در این گزارش تاریخی حدود شرقی ایران در شمال تا رودخانه بلخ و در مرکز تا کابل و طخارستان که شامل سواحل جنوبی رودخانه جیحون می‌شود ادامه داشته و در ادامه به مکران منتهی می‌شده است. مکران نام تاریخی بلوچستان است که شامل مناطق شرقی ایران کنونی و بلوچستان پاکستان تا سواحل رودخانه سند می‌شود.

این حدود دست‌کم تا دوره صفوی بخشی جدایی‌ناپذیر از جغرافیای سیاسی ایران محسوب می‌شد و حتی حمله محمود افغان از قندهار به اصفهان نیز نه یک حمله خارجی بلکه شورشی داخلی بود که به سرنگونی حکومت مرکزی و آشوب در قلمرو ایران سیاسی منجر شد. افغان‌ها که درایت سیاسی حکمرانی در سرتاسر قلمرو ایران سیاسی را نداشتند پس از این دوره شورش ادعای حاکمیت بر قلمرو قندهار و کابل را پیدا کردند و برای استقلال از حکومت مرکزی ایران تلاش کردند.

نخستین شکاف در مرزهای شرقی

احمدشاه درانی یا احمدشاه ابدالی را می‌توان پایه‌گذار افغانستان کنونی قلمداد کرد که با عقب راندن بازماندگان حکومت افشاری در ایران و گورکانیان هند و خانات ازبک بخارا در شمال توانست قلمرو خود را به مرکزیت قندهار تثبیت کند. احمد درانی از فرماندهان نادرشاه بود که توسط نادر به فرماندهی سپاه قبایل پشتون و ازبک گمارده شد و پس از مرگ نادرشاه علم استقلال برداشت و قلمرو خود به مرکزیت قندهار را پدید آورد.  احمدشاه ابدالی کابل و شهرهای مهم خراسان، از جمله هرات، مرو و بلخ و حتی نیشابور را نیز اشغال کرد، اما به دلیل احترامی که به نادرشاه افشار داشت، نیشابور را به پسر نادرشاه واگذار کرد.

نوادگان احمدشاه قلمرو افغانستان را حفظ کردند اما با روی کارآمدن دولت مقتدر آقامحمدخان قاجار و اراده شاهان قاجار برای تسلط بر هرات و مرو شاهیجان چالش میان حاکمان افغانستان و ایران آغاز شد و آنچه که این روند را سرعت بخشید و رسمیت داد ورود عامل استعمار بریتانیا بود. بریتانیا با هدف محافظت از مستعمره خود در هندوستان مایل بود حکومتی حایل میان ایران و هند وجود داشته باشد و مرزهای شرقی ایران قاجاری محدود شود.

از نگاه بریتانیا پس از قرارداد ترکمنچای حکومت خاندان قاجار تحت حمایت روسیه تزاری قرار گرفته بود و پیمانی سیاسی میان دو کشور در زمینه حمایت از حکومت قاجار بسته شده بود که جا پای بریتانیا را در ایران متزلزل می‌کرد. روسیه نیز با وجود چنین پیمان سیاسی اراده یا توان حمایت از ایران در صحنه‌های جنگ در شرق و جنوب ایران نداشت و عملاً ایران در مقابل بریتانیا تنها و بی‌یاور مانده بود. زمانی که محمدشاه قاجار از جنگ هرات بازگشت اعلامیه دردناکی صادر کرد و در آن آورد ما «عهدنامه‌‌هایی با آنان [بریتانیا] داشتیم که آن را محکم‌‌تر از صد قلعه می‌‌پنداشتیم... اما نقض عهد کردند. خارک را گرفتند و تهدید به حمله به فارس و کرمان کردند... پس برگشتیم... انگلیس دولت بزرگی است و سلاح حرب نداشتیم.»

این چنین بود که دولت قاجاری به زودی فهمید که ایران در شرق در واقع همسایه دولت انگلیس شده و حاکمان افغان هم‌پیمان و در اطاعت بریتانیا هستند. هرات مهمترین شهری بود که ایران در شرق به افغان‌ها واگذار کرد و مرو نیز به تسخیر خانات ازبک درآمد و از اطاعت ایران خارج شد. اما در جنوب شرق منطقه بزرگ مکران یا بلوچستان قرار داشت که سرداران بزرگ بلوچ بر قبایل صحرانشین آن حکومت می‌کردند و با وجود آنکه دولت ایران در آن حدود اقتدار کاملی نداشت اما جزو قلمرو ایران محسوب می‌شد و سپاه فتحعلیشاه قاجار تا بمپور به سختی پیش می‌رفت و حفظ بلوچستان از سرکشی و نافرمانی سرداران بلوچ امری دشوار می‌نمود. سرداران بلوچ به ظاهر از دولت ایران تبعیت می‌کردند اما در واقع هر کدام بنای سرکشی و جداسری داشتند و بر هر شهر و مرکزی یکی اقتداری داشت تا دیگری بر او چیره شده و قدرت را از او می‌ربود. 

دنیس رایت در کتاب انگلیسیان در ایران درباره نقش دولت انگلستان در ناآرامی‌های فلات شرقی ایران می‌نویسد: «مرز شرقی ایران چون در مدخل هند قرار داشت، مورد علاقه مستقیم انگلیس بود. پس از معاهده ترکمنچای، دولت ایران درصدد تحکیم نفوذ قبلی خود در این مناطق برآمد؛ لیکن به این دلیل که افغانستان و بلوچستان حافظ مرزهای خارجی هندوستان محسوب می‌شدند، انگلستان به حمایت از حکام این مناطق در برابر دولت ایران پرداخت». انگلیس برای تحکیم نفوذش در سراسر بلوچستان از روش هدیه دادن به حاکمان محلی یا ترساندن آنان استفاده می‌کرد. سیاست نخست بریتانیا جدا کردن بلوچستان از ایران و واگذاری آن به افغان‌ها بود تا حکومت حایل میان ایران و هند گسترش یابد اما پس از جنگ میان افغان‌ها و انگلیس این سیاست تغییر کرد و به حمایت از سردار بلوچ محراب خان نارویی روی آوردند. دامنه شورش‌گری محراب خان نارویی که در شهر کلات واقع در مرکز بلوچستان شرقی در پاکستان کنونی حکومت می‌کرد گاه تا لار نیز گسترش می‌یافت. با این اتحاد انگلیسی‌ها با محراب‌خان نیز دیری نپایید و به درگیری با بلوچ‌ها انجامید اما پس از مدتی بریتانیا به این نتیجه رسید که بهتر است از نیروهای بومی برای سرکوب بلوچ‌ها بهره بگیرد و خود آنان را مامور امنیت بلوچستان قرار دهد.

نفوذ بریتانیا در بلوچستان

بریتانیا با وعده حمایت و بستن قراردادی که منافع دولت انگلیس را تأمین می‌کرد، نصیرخان بلوچ را به امارت کلات منصوب کردند. بریتانیا با این سیاست هم خود را از حملات گاه و بیگاه طرفداران میرنصیر دوم پسر محراب خان رهانید و هم وی را به عنوان حاکم دست‌نشانده در کلات به کار گرفت و رضایت بلوچ‌ها را نیز به دست آورد. در این عهدنامه توافق شد انگلستان در هر جای بلوچستان می‌تواند پایگاه نظامی ایجاد کند و خان کلات هم باید به آنها کمک کند. نصیرخان و جانشینانش نیز خراج‌گذار انگلیس شدند و مقرّر شد یک مشاور انگلیسی همواره در کلات حضور داشته باشد و خان کلات موظف است با او همکاری کند.

در این قرارداد قید شده بود که خان کلات حق انعقاد عهدنامه با هیچ‌یک از همسایگانش را بدون اجازه دولت انگلیس ندارد. با این قرارداد در عمل بلوچستان شرقی که در عمل نیز در اختیار دولت ایران نبود به صورت رسمی نیز تحت حمایت دولت انگلیس درآمد و به نوعی از حاکمیت ایران خارج شد. با وجود آنکه ایران قاجاری با تمام توان کوشید حاکمیّت خود را در بلوچستان غربی حفظ کند؛ اما حکومت کلات که از جانب کمپانی هند شرقی حمایت می‌شد، مانعی مهم در این راه بود و به همین دلیل، محدوده تسلط حکومت ایران از حدود خاران و مکران فراتر نرفت.

به دلیل اینکه بلوچ‌های مکرانی به اتحاد با بلوچ‌های کلتی راضی نمی‌شدند و نیز نبودِ قدرت کافی در حکومت دست‌نشانده کلات برای ضمیمه کردن بخش شرقی بلوچستان تحت حاکمیت ایران، دولت انگلیس به اوضاع داخلی ایران چشم دوخت تا شاید در آنجا عاملی برای جداسازی بلوچستان پیدا کند. آقاخان محلاتی امام شیعیان اسماعیلی و حاکم کرمان از سوی محمدشاه که مدتی پیش از مقام خود عزل شده بود در حال فراهم کردن زمینه شورشی بود که از سوی انگلیسی‌ها برای تحریک مناسب تشخیص داده شد. آقاخان به قصد شهر کرمان و شهر بابک با قوای دولتی درگیر شد و از حمایت انگلیس و سربازان بلوچ نیز بهره‌مند شد اما در نهایت از قوای دولتی شکست خورد و به قندهار عقب‌نشینی کرد و در نزدیکی قندهار مورد استقبال ماموران انگلیسی قرار گرفت و از این دوره نیز امامت شیعیان اسماعیلی از ایران به هند منتقل شد.

شورش آقاخان زمینه تحریک بلوچ‌های ایران را فراهم کرد و محمدعلیخان نارویی، حاکم بمپور و بلوچستان علم شورش برداشت اما با کمک کهندل خان حاکم فراری افغانستان که در دربار ایران پناهنده شده بود این شورش سرکوب و بمپور فتح شد.  سرکوب محمدعلیخان نارویی با نفوذ وسیعی که در بلوچستان داشت، از خوانین کوچکتر زهر چشم گرفت و تا حدی اطاعت دولت ایران را گردن نهاده و مالیات‌شان را به موقع می‌پرداختند. اکنون سیاست قاجارها تغییر کرد و کوشیدند با دلجویی و برخورد ملاطفت‌آمیز سرداران محلی و اهالی را جذب کرده، از تجدید شورش در منطقه و اتحاد آنان با خوانین نواحی شرقی و حوزه سند جلوگیری کنند.  اما بار دیگر آقاخان، برادرش محمدباقرخان را با پول نقد و تدارکاتی که حکومت انگلیسی هند تدارک دیده بود، از هند به بلوچستان فرستاد.

آنان پس از ورود به بلوچستان در عرض سه چهار ماه نزدیک به دو هزار سوار و تفنگچی فراهم آوردند. برادر آقاخان هدایایی را برای بزرگان روستاها فرستاد و از آنها دعوت کرد به او بپیوندند. اما در نهایت حاکم کرمان دو تن از سرداران بلوچ طرفدار دولت ایران را پنهانی نزد رؤسای بلوچی که به برادر آقاخان پیوسته بودند، فرستاد تا آنان را تشویق کند برادر آقاخان را دستگیر و تحویل دهند. او که از موضوع باخبر شده بود، با خانواده و سی نفر از خدمتکارانش به طرف چابهار متواری و سپس دستگیر و راهی تهران شد. هرچند هر دو تلاش آقاخان برای جداسازی بلوچستان از ایران ناکام ماند اما پایه سیاست انگلیس برای این نیت را فراهم کرد. ماموران انگلیسی که در تلاش بودند با شناخت مناطق شرقی ایران سپر حایلی میان ایران و هند ایجاد کنند به اهمیت طوایف بلوچ پی بردند و با ایجاد حکومت دست‌نشانده کلات بخش مهمی از نیت خود را به اجرا درآوردند.

تلاش‌های ایران برای حفظ بلوچستان

امیرکبیر با روی کارآمدن ناصرالدین‌شاه تلاش گسترده نظامی و سیاسی را بر اعاده حاکمیت ایران بر بلوچستان آغاز کرد. او در نامه‌ای به محمدعلیخان سیستانی و دوست محمدخان بلوچ حاکمان محلی این منطقه فرمان داد: «... از قراری که به عرض رسیده پاره‌ای جهال بلوچیه در آن حدود مشغول قطع طریق و راهزنی و سرقت بوده و مصدر شرارت هستند؛ لهذا به آن عالیجاه امر و مقرّر می‌فرماییم که پیش از آنکه سطرات دستخط و قهر و غضب پادشاهی شامل احوال تبه روزگار آن‌ها شود، از این قبیل هرزگی ممنوع داشته که من‌بعد مصدر سرقت و هرزگی نشوند.» این دو موفق شدند طوایف شورشی و راهزنان محلی را سرکوب کرده و قلعه‌های بمپور و سرباز و  فنوج را فتح کنند.

با اقدامات امیرکبیر، وضع امنیتی بلوچستان بهبود یافت و فرامین دولت در منطقه جاری شد. مالیات‌های عقب‌مانده وصول شد و تجارت رونق گرفت. چند پادگان مرزی هم ایجاد شد و سربازان شترسوار به پاسداری مشغول شدند؛ اما این روند چندان نپایید؛ زیرا، با قتل وی شیرازه دولت از هم پاشید و نظمی که در سایه تدبیر او در بلوچستان ایجاد شده بود، فروریخت و بار دیگر، سرداران بلوچ دست به طغیان زدند.  انگلستان نیز در این میان از هرگونه اقدام حاکمان محلی، در برابر دولت مرکزی حمایت می‌کرد. پرداخت رشوه‌های انگلیسی به رؤسای بلوچ، برای جلب حمایت بیشتر آنان نیز از چشم مأموران روسی پنهان نماند و آن را گزارش داده‌اند. با شورش 1857 در هند بریتانیا که آخرین تلاش بهادرشاه دوم شاه گورکانی برای بازیابی استقلال از کمپانی هند شرقی بود بساط این خاندان برای همیشه از هند برچیده شده و حکومت هند بریتانیا تشکیل شد.

برقراری نظم جدید انگلیسی نیازمند تنظیمات جدید حکومتی بود و یکی از مهمترین آنها نیاز به کشیدن خط تلگراف میان هند و اروپا و انگلیس بود. در پی این ضرورت مذاکراتی برای ایجاد خطوط تلگراف بین هند و اروپا با ایران آغاز شد. ایران نمی‌خواست پای مأموران بیگانه به نقاط دورافتاده مملکت باز شود پیوسته، با ایجاد خطوط تلگراف در بلوچستان مخالفت می‌کرد اما سرانجام در سال 1862 انگلیس امتیاز احداث خطوط تلگراف در بلوچستان را گرفت و با حضور بیشتر در منطقه، به تحریک بیشتر خوانین و رؤسای بلوچ پرداخت. هدف انگلیس، عملی ساختن راهبرد استعماری تقسیم بلوچستان بود.

اعتمادالسلطنه در خاطرات روزانه خود در سال 1862 نوشته که حکومت مرکزی یکی از مأموران دولتی را مأمور کرد تا درباره جغرافیا و جمعیت بلوچستان گزارشی تهیه کند. وی درباره افزایش زمینه‌های بروز ناآرامی چنین می‌نویسد: «...در اثنای سیاحت که به بلوک سرباز رسیده و به پیشین عبور نمود و معلوم شد که اهالی آنجا کمر مخالفت بسته‌اند؛ نه به ضابط گیج و نه سرباز اطاعت و خدمت می‌کنند. بعد از معاودت از سیاحت بلوچستان، تفضیل مخالفت سکنه پیشین را به وکیل‌الملک... اظهار داشت و به عرض اولیای دولت جاوید شوکت رسانیدند. در سنه 1281ق [1864م] حسب‌الامر، این بنده را سرباز و توپ و جمعیت مأمور نمودند. رفته بعد از پنج روز محاصره قلعه را تسخیر نموده و حالا در نهایت انقیاد کمر خدمت بسته، به ضابط سرباز مالیات می‌دهند.»  در اواسط حکومت ناصرالدین‌شاه عملاً جغرافیای بلوچستان به چند ناحیه تقسیم شده بود. خان کلات بر بلوچستان شرقی مسلط بود، بندر گواتر و چابهار در اشغال حاکم عرب مسقط بود و در خاش نیز سعیدخان کرد حکومت می‌کرد و هر سه اینها تحت حمایت و هم‌پیمان بریتانیا بودند.

دولت قاجار در چنین شرایطی برای تثبیت حاکمیت خود، دین محمدخان یکی از رؤسای طوایف بومی را به حکومت چابهار منصوب و او را مأمور فتح نواحی دیگر کرد. نصیرخان، حاکم کلات، اداره گواتر را به صیدسلطان بن‌احمد، حکمران عمان، واگذار کرده بود. قوای ایران در این پیشروی فتح چابهار و گواتر با قلمرو خان کلات تحت حمایت بریتانیا همسایه شد. ایران به آرامی توانسته بود حاکمیت خود بر نواحی مختلف بلوچستان را بازیابد و آرامش و امنیت را در این منطقه برقرار سازد. با گسترش حوزه نفوذ ایران در بلوچستان و نزدیک شدن به حاکم‌نشین کلات که زیر نفوذ انگلستان بود، وضعیت سخت و پیچیده‌ای در منطقه به وجود آمد. ایران می‌کوشید روابط خود را با خوانین محلی بهبود بخشد و آنان را از اتحاد با انگلیسی‌ها باز دارد.

همچنین، با تقویت حضور نیروهای نظامی در بلوچستان، حاکمیت دولت را بر این بخش حساس تثبیت کند. ازسوی دیگر، انگلیسی‌ها که از پیشروی سریع ایران سخت نگران شده بودند به تقویت خان کلات پرداختند تا جلوی پیشروی‌های نیروهای ایرانی را بگیرند. آنان کوشیدند موافقت ایران را برای تعیین خطوط مرزی با حاکم‌نشین کلات جلب کنند. دولت انگلیسی هند از وزارت امورخارجه خود خواست به طور قطعی، از توسعه نفوذ ایران در بلوچستان جلوگیری کند تا به موقعیت بریتانیا در منطقه آسیبی وارد نشود. در سال 1868، با حرکت قوای ایران به سمت کلات، نایب‌السلطنه هندوستان به چارلز رابینسون دستور داد از پیشروی نیروهای ایران، به سوی خان نشین کلات جلوگیری کند.

یکی از جاسوسان انگلیسی پیشروی سریع قوای ایران، در منطقه شرقی بلوچستان را انقلاب سیاسی در مناطق غربی هندوستان دانسته و می‌افزاید: «اطمینانی که به این قسمت از سرحدات هندوستان وجود داشت از بین رفته است» و به حکومت انگلیسی هندوستان توصیه می‌کند که با تعیین خطوط مرزی، این سرزمین را از تهدیدهای ایران حفظ کند. میرزاسعی خان انصاری وزیر امور خارجه ایران برای کاستن از فشار انگلیس در یادداشتی به وزارت امورخارجه آن کشور توضیح داد: «سرزمین‌های مذکور پیوسته جزو خاک ایران بوده و دولت درصدد است نظم را در این مناطق ایجاد کند.» بریتانیا این استدلال را نپذیرفت؛ زیرا این دولت در سال 1842، موافقتنامه‌ای با خان کلات امضا کرده بود که از او حمایت کنند. آنان در سال 1854، از حاکم کلات تعهد گرفته بودند بدون اجازه ایشان، با دولت‌های دیگر وارد مذاکره نشود. این امر مانع ارتباط مستقیم خان کلات، با ایران می‌شد. نزدیک دو دهه بعد، 1876، خان کلات با معاهده دیگری خود را به طور کامل تحت‌الحمایه انگلیس قرارداد.

بریتانیا و تحمیل تحدید حدود مرزی به ایران

بریتانیا با فرصت‌طلبی از وضعیت اقتصادی و اجتماعی بلوچستان سود برده و حاکمیت ایران بر این نواحی را خدشه‌دار کرده بود. کوشش انگلیس، برای تعیین دقیق خطوط مرزی در بلوچستان، جزو نخستین نمونه‌های تعیین مرزهای نو در دوران معاصر است. به موازات تلاش بریتانیا، دولت ایران در تلاش بود از راهبرد سنتی بهره‌گیری مناسب از حکومت‌های سرحدداری و حمایت از حاکمان محلی بازمانده تحت نفوذ استیلای خود را بر بلوچستان حفظ کند و این وضعیت با شرایط پیچیده جدید و حضور قدرت استعماری بریتانیا قابل استمرار نبود.

دولت قاجاری نه‌تنها پیچیدگی‌های جغرافیایی و حقوقی تعیین مرزها را درک نمی‌کرد بلکه از برقراری نظم سیاسی مقتدرانه عمومی در کشور نیز ناتوان بود. بریتانیا از میانه قرن نوزدهم پس از حضور نظامی و درهم شکستن اقتدار سرداران بلوچ، پیمان‌هایی را با آنان به امضا رساند که مغایر حق حاکمیت ایران بود. انگلیسی‌ها با سرداران بلوچ، همانند حاکمان محلی خودمختار رفتار می‌کردند و همین امر، به منزله نادیده گرفتن حقوق دولت ایران بود. با تعیین دقیق خطوط مرزی و گسترش نفوذ بریتانیا در بلوچستان، دیوار دفاعی این کشور در غرب هند تکمیل شد. دولت ایران حضور بریتانیا در نواحی ساحلی بلوچستان را منافی منافع خود می‌دید، تلاش کرد اجازه کشیدن خط تلگراف را از راه زمینی و سواحل جاسک به گواتر بدهد.

دولت انگلیس پیرو موافقتنامه‌ای شامل سه بند در ازای مبلغی معادل سالانه 3 هزار تومان به مدت 20سال در جنوب ایران به دنبال اهداف سیاسی خود مشغول تفرقه و تجزیه در سواحل دریا و حدود مرزی سیستان و بلوچستان ایران شد. برای انجام این سناریو، خان کلات منطقه را ناامن کرد؛ قشون ساخلوی مرزی ایران قصد سرکوب شورشیان را داشت ولی مأموران انگلیس به بهانه خراب‌تر شدن اوضاع مانع شدند و خواستار حکمیت بین ایران و خان کلات شدند. این حکمیت از سوی ایران پذیرفته شد. انگلیس نیز درصدد بود هرچه زودتر ازطریق تعیین خطوط مرزی، با رؤسای محلی وارد معامله شود و خط تلگراف را از بندرگواتر تا کراچی، از داخل قلمرو آنان بکشد؛ بنابراین، دولت ایران را تحت فشار قرار داد و سرانجام در سال 1870، در دوره صدارت سپهسالار، ناصرالدین‌شاه با تشکیل کمیسیونی سه‌جانبه، برای تعیین دقیق خطوط مرزی که در آن نمایندگان ایران و انگلیس و خان کلات حضور داشته باشند، موافقت کرد.

از جانب ایران «میرزا معصوم‌خان» تعیین و همراه وی عازم منطقه شدند. در منطقه، مردم شهادت به تعلق داشتن این بخش‌ها به ایران دادند؛ لذا گلداسمید از همراهی با معصوم‌خان منصرف شد و بنای ناسازگاری گذاشت. سرانجام از جانب فرمانفرمای انگلیسی هندوستان به گلداسمید تلگراف شد تقسیم منطقه بلوچستان را براساس نقشه‌کشی سابقی که در فاصله سال‌های 1860 تا 1869 از منطقه انجام داده عمل کند، با این دستور جدید نقش ظاهری کمیسر ایران «معصوم خان» و بازدید و تحقیق از منطقه و مردم، رنگ باخت؛ لذا دو هیئت بدون حصول نتیجه به تهران مراجعت کردند.

انگلیس، فردریک گلداسمید، مدیرکل تلگراف هند و اروپا را که سواحل مکران را به خوبی می‌شناخت برای تعیین خطوط مرزی بلوچستان انتخاب کرد. گلداسمید معتقد بود دولت ایران باید قدردان دخالت بریتانیا در بلوچستان باشد و در گزارشی به صراحت نوشت: «من هیچ حقی برای دولت ایران بر بلوچستان قائل نیستم» و با اشاره به سوابق کوشش ایران، برای تسلط بر منطقه می‌افزاید: «من هرگز نمی‌توانم قبول نمایم، ولو برای یک دقیقه، رؤسا و سرداران مکران در قسمت غربی کلات حاکمیت دولت ایران را بپذیرند».  با چنین رویکردی، وی در اوایل سال  1871 م، وارد تهران شد و بی‌درنگ، به بمپور رفت. در این شهر، خان کلات با یک افسر انگلیسی و سیصد نیروی نظامی به او پیوستند.

حضور این همه نیرو ایران را که به مقاصد بریتانیا، در بلوچستان بدگمان بودند بیشتر نگران کرد. به همین علت میرزامعصوم‌خان، نماینده دولت ایران، به همراه حاکم بلوچستان حاضر به همکاری با هیئت انگلیسی نبودند و تعیین خطوط مرزی در بلوچستان را مانع از برقراری کامل حاکمیت ایران می‌دیدند. گلداسمید بدون حضور و همکاری هیئت ایرانی، در سواحل چابهار استقرار یافت و بر پایه اطلاعاتی که بین سال‌های1870  تا 1873م، از منطقه کسب کرده بود به تعیین خطوط سرحدی پرداخت. گلداسمید سپس به تهران آمد و نتیجه رأی حکمیت خود را به اطلاع دولت ایران رساند. ناصرالدین‌شاه چون تمامی بلوچستان را جزو قلمرو ایران می‌دانست، نخست طرح پیشنهادی را نپذیرفت. پس از کوتاه نیامدن دولت انگلستان، شاه ناحیه کوهک را که در نقشه نیامده بود جزو جدانشدنی قلمرو ایران برشمرد؛ لیکن سرانجام با طرح گلداسمید موافقت کرد. سرانجام براساس همین نقشه‌ها، خطوط مرزی علامتگذاری و مشخص شد. 

 

دیدگاه

ویژه دیپلماسی
سرمقاله
آخرین اخبار