| کد مطلب: ۱۲۲۲۱
دام قدیمی برای حمله به ایران

دام قدیمی برای حمله به ایران

نظام بین‌الملل دوران گذار را سپری می‌کند. سربرآوردن چین در مقام قدرتی جهانی سر آن دارد که توزیع قدرت در نظام بین‌الملل را تغییر و الگویی جدید از روابط قدرت‌های بزرگ را حاکم سازد. اکنون همگان بر این باورند که تحول در نظام بین‌الملل و تغییر در الگوی توزیع قدرت امری اجتناب‌ناپذیر است. چین با شتابی توقف‌ناپذیر، مسیر قدرت‌یابی را می‌پیماید و بر آن است تا از مجرای چنین قدرتی، الگویی مطلوب از تعاملات با سایر قدرت‌ها به‌ویژه ایالات متحده آمریکا را ترسیم کند. دولتمردان آمریکایی نیز دیری است که استراتژی تعامل با چین به امید تبدیل این کشور به «سهامداری مسئول» در نظام بین‌الملل را ایده‌ای شکست‌خورده یافته‌اند. گرچه چین همچنان با بسیاری از قواعد و نهادهای بین‌المللی مستقر همکاری می‌کند اما اکنون سیاستمداران و تحلیل‌گران آمریکایی بدین نتیجه‌گیری رهنمون شده‌اند که چین سودای تبدیل‌شدن به قدرتی بزرگ و با اتکاء بدان انجام تغییراتی در نظم موجود را جست‌وجو می‌کند. شاید اکنون طنین استدلال‌های جان مرشایمر بیش از همه در گوش دولتمردان آمریکایی شنیده می‌شود، اینکه در رقابت بین ایده‌های بین‌الملل‌گرایی، ملی‌گرایی و واقع‌گرایی در نهایت ایده نخست (بین‌الملل‌گرایی) مغلوب دو ایده دیگر خواهد شد. ملی‌گرایی و واقع‌گراییِ رهبران چین آنان را در مسیر تقابل با نظم موجود قرار داده است؛ امری که رهبران آمریکایی سرمست از پیروزی در جنگ سرد، تنها چندین دهه بعد بدان التفات یافتند.

اکنون با چنین التفاتی، آمریکا سیاست مهار چین را به‌عنوان استراتژی کلان خود برگزیده است. سیاست چرخش به شرق از زمان اوباما، تمامی ابعاد استراتژی آمریکا در نظام بین‌الملل را تعیین کرده است. رؤسای‌جمهور آمریکا با پذیرش ضرورت اجتناب‌ناپذیر استراتژی چرخش به شرق، به‌‌رغم وجود برخی افتراق‌نظرها، کوشش کرده‌اند سیاست مهار چین را دنبال کنند. این استراتژی نه‌تنها وجوه اقتصادی و امنیتی-نظامی سیاست داخلی آمریکا بلکه تمامی شئون سیاست خارجی این کشور را نیز دستخوش دگرگونی کرده است.

در این بین، کوشش برای اجتناب از ورود به بحرانی نظامی و یا انجام جنگی تمام‌عیار به مانند حمله به افغانستان و عراق مهمترین ستون سیاست خارجی آمریکا در قالب استراتژی کلان چرخش به شرق بوده است. دولتمردان آمریکایی با التفاتی آگاهانه به این واقعیت که سربرآوردن بحران نظامی دیگری در هر یک از مناطق جهان به‌ویژه خاورمیانه و ورود آمریکا بدان تا چه حد این کشور را از استراتژی مهار چین دور خواهد کرد، بر آن شده‌اند تا از امکان چنین احتمالی اجتناب کنند. الگوی رفتاری آمریکا در مواردی همچون لیبی، سوریه و حتی اوکراین گویای درک اهمیت ضرورت اجتناب از ورود به بحرانی نظامی است. سیاستمداران آمریکایی بر این باورند که هر مداخله نظامی جدیدی تنها به سود چین و شتاب در قدرت‌یابی پکن خواهد بود.

سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه نیز از این الگوی کلان پیروی می‌کند. آمریکا بر آن است تا هرچه بیشتر از بحران‌های خاورمیانه دور شود. گرچه حاکم شدن این دیدگاه که آمریکا در پی خروج کامل از منطقه خاورمیانه است، برداشتی ناصواب از واقعیت‌های منطقه و نظام بین‌الملل است؛ اما بی‌تردید می‌توان به طرح این نظرگاه پرداخت که آمریکا بر آن است تا الگوی حضور خود در خاورمیانه را تغییر دهد. ستون قوام‌بخش این الگوی جدید، کاهش حضور و مداخله نظامی و تشکیل بلوک جدید سیاسی-نظامی برای برخورد با تهدیدات به‌ویژه مقابله با جمهوری اسلامی ایران است. تلاش برای عادی‌سازی روابط کشورهای منطقه با رژیم صهیونیستی و تشویق متحدانی همچون بریتانیا برای حضور نظامی بیشتر در منطقه، مهمترین عناصر سیاست جدید آمریکا در خاورمیانه هستند. همگی این سیاست‌ها تنها با در نظرداشت همان استراتژی کلان یعنی ضرورت تمرکز بر مهار چین انجام می‌شوند. اکنون می‌توان بی‌تردید به طرح این نظر خطر کرد که آمریکا بیش از هر کنشگر دیگری خواهان اجتناب از سربرآوردن بحران نظامی در خاورمیانه است.

با در نظرداشت استدلال فوق، پرسش مهم این است که چرا آمریکا به‌‌رغم آگاهی از ضرورت اجتناب از ورود به بحران نظامی دیگری در منطقه خاورمیانه، در ماه‌های اخیر ناچار به افزایش حضور و حتی برخورد نظامی در یمن شده است؟ چرا دولتمردان آمریکایی با آگاهی از پیامدهای ویرانگر افزایش حضور نظامی در خاورمیانه و بهره‌مندی استراتژیک چین از چنین شرایطی، حاضر به پذیرش چنین خطری شده‌اند؟ اگر افزایش تنش سبب سربرآوردن یک جنگ تمام‌عیار در خاورمیانه شود، در چنین شرایطی و درحالی‌که جنگ اوکراین نیز با شدت تمام در حال انجام است، اگر چین حمله نظامی و الحاق تایوان به سرزمین اصلی را در دستورکار قرار دهد (خواسته‌ای که چین با جدیت تمام آن را دنبال می‌کند)، واکنش آمریکا چگونه خواهد بود؟ همگان می‌دانند که الحاق تایوان به چین تا چه حد می‌تواند الگوی توزیع قدرت در نظام جهانی را به زیان آمریکا تغییر دهد. تصور چنین احتمالی نیز برای دولتمردان آمریکایی دشوار است اما نمی‌توان امکان وقوع آن را یکسره نادیده گرفت. چرا آمریکا پیامدهای چنین خطری را پذیرفته است؟ براساس کدامین منطق و استوار بر کدامین گزاره‌های نظری و تجربی می‌توان بدین پرسش پاسخ داد؟ چرا آمریکا این‌چنین هدف استراتژیک خود یعنی مهار چین را در معرض تهدید و تضعیف قرار داده است؟ به نظر می‌رسد هیچ عقلانیتی چنین انحرافی را تبیین نخواهد کرد. انتخاب عقلانی آمریکا کاهش حضور نظامی در خاورمیانه و مهار توسعه‌طلبی چین به‌ویژه در مواجهه با تایوان است اما آمریکا اکنون بیش از هر زمان دیگری به ورود به جنگی دیگر در خاورمیانه نزدیک شده است. این انحراف از منطق انتخاب عقلانی را به اتکای کدامین عوامل می‌توان تبیین کرد؟

به نظر می‌رسد نمی‌توان دولتمردان آمریکایی را به برداشت نادرست از منطق حاکم بر روابط قدرت‌های بزرگ متهم کرد. آمریکا به‌خوبی از این منطق آگاه است. اساساً طرح استراتژی چرخش به شرق خود پیامد فهم سیاستگذاران آمریکایی از روند تحولات نظام جهانی و ضرورت پاسخ بدان است. چرایی انحراف از استراتژی کلان مهار چین را باید در جایی دیگر جست‌وجو کرد. با تأمل در الگوی حکمرانی آمریکایی باید افزایش حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه را به عاملی جز سوءبرداشت رهبران نسبت داد.

اسرائیل و نقش این موجودیت در تعیین اهداف آمریکا در خاورمیانه مهمترین عامل برای تبیین افزایش حضور نظامی آمریکا در منطقه و دورشدن دولتمردان این کشور از استراتژی کلان مهار چین است. اینجا همان محلی است که به‌خوبی درستی استدلال جان مرشایمر و استفن والت در کتاب «لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا» روشن می‌شود. این دو اندیشمند واقع‌گرا با این استدلال که نحوه و اندازه الگوی حمایتی آمریکا از اسرائیل با منافع ملی آمریکا در تضاد است، خواستار تجدیدنظر در این الگو شده‌اند. آمریکا بهای حمایت از اسرائیل را با افزایش حضور نظامی در منطقه و تضاد منافع با کشورهای عربی، خصومت با جمهوری اسلامی ایران و انحراف از استراتژی کلان مهار رقیب پرداخت کرده است.

آنچه بیش از همه مهم می‌نماید التفات به این واقعیت است که دولتمردان اسرائیلی به خوبی سرشت تحولات نظام جهانی را درک کرده‌اند. اینان به‌خوبی می‌دانند که آمریکا به سبب رقابت با چین، خواستار کاهش حضور نظامی در خاورمیانه و مدیریت تهدیدات از مجرای دیپلماسی و یا اتحادهای منطقه‌ای است. درگیر شدن در جنگی دیگر در خاورمیانه آخرین کابوس دولتمردان آمریکا است. رهبران اسرائیل به خوبی می‌دانند که برای مقابله با تهدیدهای امنیتی موجود در منطقه به‌ویژه مقابله با ایران تا چه حد به پشتیبانی آمریکا نیاز دارند و اینکه اتحاد با کشورهای عربی هیچ‌گاه نمی‌تواند جایگزینی برای حمایت آمریکا عرضه کند؛ مقابله با قدرتی چون ایران نیازمند حمایت نظامی آمریکا است. از سوی دیگر شتاب تحولات نظام جهانی و چرخش آمریکا به سمت شرق، رهبران اسرائیل را بدین نتیجه‌گیری رهنمون کرده است که گذر زمان به سود منافع امنیتی این رژیم نیست و باید هرچه زودتر به اتکای پشتیبانی آمریکا و غرب تهدیدات امنیتی را رفع کنند. به باور رهبران اسرائیل اگر اکنون چنین نتیجه‌ای حاصل نشود، تشدید رقابت و افزایش تهدیدات چین، آمریکا را به ناچار از منطقه خاورمیانه دور خواهد کرد. برای اسرائیل زمان رفع تهدیدات محدود است و این رژیم بر آن است تا با گسترش بحران کنونی غزه به لبنان، یمن، عراق و در نهایت هدف اصلی یعنی ایران، آمریکا را به برخوردی نظامی در خاورمیانه دعوت کند. به نظر می‌رسد رهبران اسرائیل با در نظرداشت شرایط کنونی، به‌ویژه حضور نیروهای نظامی بریتانیا و آمریکا، تمامی کوشش خود را برای گسترش دامنه جنگ در منطقه انجام خواهند داد. تلاش برای تحریک حزب‌الله لبنان و ایران مهمترین سیاست اسرائیل برای افزایش احتمال وقوع جنگ در منطقه است. باید دید آمریکا چگونه می‌تواند خود را از دام اسرائیل آزاد سازد.

تصمیم‌گیرندگان جمهوری اسلامی ایران نیز باید تمامی تحولات نظامی در منطقه را با در نظرداشت این سیاست اسرائیل تحلیل و ارزیابی کنند. اسرائیل برای ورود آمریکا به برخوردی نظامی با ایران شتاب می‌کند؛ رهبران این رژیم شرایط کنونی برای اجرای چنین سیاستی را مطلوب ارزیابی می‌کنند. تحریک آمریکا برای برخوردی نظامی با ایران پیشینه‌ای طولانی در سیاست خارجی اسرائیل دارد، این خواسته بیش از همه پس از حمله آمریکا به عراق در سال 2003 در دستور کار رهبران اسرائیل قرار گرفته است. برای درک اهمیت این سیاست، مطالعه مقاله مبسوط نیویورک‌تایمز با عنوان «تاریخ محرمانه فشار برای ضربه زدن به ایران»1 در 4 سپتامبر 2019 و در اوج بحران روابط ایران و آمریکا در دوران ترامپ بسیار سودمند است. نگاهی خواهیم داشت به مهمترین یافته‌های این مقاله.

نویسندگان این مقاله با جزئیات فراوان و شواهدی مستحکم از کوشش‌های پنهان رهبران اسرائیل برای تحریک رؤسای‌جمهور آمریکا برای حمله به ایران پرده بر می‌دارند. در این مقاله آمده است که: درک کوشش‌های اسرائیل در تحریک آمریکا برای حمله نظامی به ایران، پیشینه‌ای طولانی دارد و حاصل تاریخ پیچیده روابط آمریکا با اسرائیل است که هیچ‌گاه به خوبی تبیین نشده است؛ نبردی طولانی از سوی نیروهای سیاسی اسرائیل برای شکل‌دهی به سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه. مصاحبه با ده‌ها تن از مقامات فعلی و پیشین آمریکا، اسرائیل و اروپا طی چندین ماه، جزئیات شگفت‌انگیزی را نشان می‌دهد که ارتش اسرائیل تا چه حد به حمله به ایران در سال 2012 نزدیک شده بود. برای انجام این حمله، شبیه‌سازی نیز در صحرای غربی با بمبی به وزن 30 هزار پوند انجام شده بود. پیش از این و در سال 2007، ایهود باراک، وزیر دفاع اولمرت با صدور دستور کتبی به ستاد کل ارتش اسرائیل خواستار ارائه برنامه‌هایی برای حمله گسترده به ایران شده بود. با وجود این در آن زمان اولمرت بر این باور بود که بسیاری در مورد فوری بودن تهدید ایران اغراق می‌کنند. موضع خود او این بود که «اسرائیل نباید حتی با آگاهی از این واقعیت که ایران ممکن است به بمب هسته‌ای دست یابد، عملیاتی نظامی را انجام دهد. همانطور که پاکستان بمب را در اختیار داشت و هیچ اتفاقی نیفتاد، اسرائیل نیز می‌تواند ایران هسته‌ای را بپذیرد». نتانیاهو که در آن زمان رهبری حزب محافظه‌کار لیکود را برعهده داشت، موضع کاملاً متفاوتی اتخاذ کرد. نتانیاهو در اولین دوره نخست‌وزیری خود - از سال 1996 تا 1999 - در جلسه مشترک کنگره هشدار داد که تنها ایالات متحده آمریکا می‌تواند از «پیامدهای فاجعه‌بار» یک ایران مجهز به سلاح هسته‌ای جلوگیری کند.

با وقوع تحولات اخیر در خاورمیانه، اکنون رهبر حزب لیکود بار دیگر نزدیک‌ترین متحد اسرائیل (آمریکا) را به ضیافتی دعوت می‌کند که اوزی آراد2، یکی از مشاوران ارشد سابق نخست‌وزیر اسرائیل، آن را «یک جنگ صلیبی شخصی علیه تهدید ایران3» توصیف می‌کند. نتانیاهو در کنفرانس سالانه کمیته روابط عمومی آمریکا/اسرائیل یا آیپک در واشنگتن در سال 2007، خواهان تحریم‌های بیشتر علیه ایران شد. او همچنین با دیک چنی، معاون وقت رئیس‌جمهور دیدار کرد و به گفته آراد، هشدار داد که «اگر غرب نتواند تهدید معتبری برای اقدام نظامی ارائه کند، ایران مطمئناً به بمب دست خواهد یافت». دیک چنی با نتانیاهو هم‌نظر بود، گرچه نه وزیر دفاع و نه رئیس‌جمهور وقت (جورج بوش پسر) هیچ‌کدام به انجام جنگی دیگر در منطقه علاقه نداشتند. اما چنی، مانند بولتون، در دور دوم ریاست‌جمهوری جورج دبلیو بوش به استدلال برای اقدام نظامی علیه ایران ادامه داد. در جریان دیدار با بوش در ماه مه 2008، معاون رئیس‌جمهور با رابرت گیتس، وزیر دفاع، بر سر منطقی بودن حمله به ایران بحثی طولانی داشت. پاسخ گیتس این بود که «باید به اولمرت با صریح‌ترین کلمات گفته شود که اسرائیل نباید حمله یک‌جانبه انجام دهد.» چنی با همه استدلال‌های گیتس مخالف بود، وی بر این باور بود که حمله به ایران ضروری است و حداقل کاخ سفید باید اسرائیل را برای انجام این حمله یاری کند. گیتس استدلال چنی را اینگونه به یاد می‌آورد: بیست سال بعد، «اگر ایران به سلاح هسته‌ای مجهز شود، همگان خواهند گفت؛ که دولت بوش می‌توانست مانع آن شود». بوش برای حمله به ایران هیچ علاقه‌ای نداشت. اولمرت از دیدار با رئیس‌جمهور آمریکا به یاد می‌آورد که بوش در پاسخ به استدلال‌های اسرائیل می‌گوید: «شما موضع من را در قبال مسئله ایران می‌دانید. من به صراحت با حمله مخالفم». اولمرت اصرار کرد که بوش حداقل به نقشه اسرائیل گوش کند. بوش تسلیم شد و ایهود باراک وارد اتاق شد. باراک سخنرانی جامعی درباره تهدید ایران ایراد کرد. بالاخره بوش حرفش را قطع کرد. اولمرت به یاد می‌آورد: بوش روی میز کوبید و گفت: «ژنرال باراک، می‌دانی که نه یعنی چه؟ نه یعنی نه».

نتانیاهو دومین دوره نخست‌وزیری اسرائیل را تنها چند ماه پس از روی کار آمدن اوباما در سال 2009 آغاز کرد. به‌‌رغم وجود اختلافات ایدئولوژیک، نتانیاهو بر این باور بود که رئیس‌جمهور جدید آمریکا ممکن است برای اقدام علیه ایران، شریک مشتاق‌تری باشد. در اولین ملاقات در کاخ سفید در ماه مه 2009، دستیاران مضطرب بیرون از دفتر بیضی‌شکل منتظر نشستند و این دو رهبر به‌تنهایی با یکدیگر ملاقات کردند. همگان فکر می‌کردند این نخست‌وزیر باتجربه اسرائیل است که باراک اوباما را بر سر تهدیدات امنیتی اسرائیل از جانب ایران متقاعد خواهد کرد. اما وقتی در باز شد، این نتانیاهو بود که سرخورده خارج شد. با وجود این، روابط امنیتی دو طرف با گرمی و اشتیاق فراوانی ادامه داشت. دولت اوباما بر محرمانه بودن کامل جلسات اصرار داشت، در تمامی این جلسات یک موضوع بیش از همه محل بحث بود؛ برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران. مقامات آمریکایی و اسرائیلی اکنون با این واقعیت مواجه شده بودند که عملیات مخفیانه مستمر برای توقف تلاش‌های هسته‌ای ایران همگی ناکام بوده‌اند. دیدگاه اسرائیل سرراست و روشن بود؛ زمان درحال از دست رفتن است، ایران برای ورود به آنچه «منطقه مصونیت»5 نامیده می‌شد، فاصله کمی دارد و اینکه ایالات متحده آمریکا با بمب‌های مخفی که می‌توانند به اعماق تأسیسات زیرزمینی نفوذ کنند، باید به ایران حمله کند. اسرائیل فاقد چنین توانمندی‌ای است، بدین‌سان این آمریکا است که باید هرچه سریع‌تر عمل کند. گرچه برخی طراحان نظامی آمریکا تاکتیک ایهود باراک را با عنوان «دروکردن علف6» به سخره گرفتند (تلاشی کوچک که باید بارها و بارها تکرار شود)، اما برخی دیگر آن را تشویق آمریکا برای برداشتن گام نخست می‌دانستند. ایهود باراک به آمریکایی‌ها می‌گفت: «ما نمی‌توانیم کاری را که شما انجام می‌دهید انجام دهیم، بنابراین باید زودتر اقدام کنیم». به گفته دنیس راس، این اقدامی برای افزایش فشارها به آمریکا بود. وندی شرمن، یکی از مقامات ارشد وزارت امور خارجه در این باره می‌گوید: «پیام ما به اسرائیل این بود که نگرانی‌های شما را درک می‌کنیم، لطفاً اقدامی نظامی انجام ندهید و جنگ را شروع نکنید، چراکه انتظار دارید ما پشت سر شما وارد جنگ شویم». یکی از اولین کسانی که برای ارسال این پیام به اسرائیل سفر کرد، رابرت گیتس بود، فردی که اوباما از وی خواسته بود در پنتاگون بماند. گیتس در جولای 2008 یعنی چند هفته پس از رویدادهای داخلی ایران پس از انتخابات ریاست‌جمهوری سال 1388 وارد اسرائیل شد. دولت ایران شکننده به نظر می‌رسید و نتانیاهو به گیتس گفت، «متقاعد شده است که حمله نظامی به ایران دستاوردی بیش از عقب‌انداختن برنامه هسته‌ای آن خواهد داشت». آنگونه که در خاطرات رابرت گیتس آمده است، نتانیاهو بر این باور بود که «واکنش ایران به حمله احتمالی بسیار محدود خواهد بود». رابرت گیتس درست به مانند سال گذشته در برابر چنی، با این استدلال نتانیاهو مخالفت کرد. گیتس بر آن بود که تاریخ، نتانیاهو را گمراه کرده است. درست است که عراق پس از بمباران راکتور هسته‌ای اوسیراک در سال 1981 از سوی اسرائیل تلافی نکرد یا شاید سوریه به حمله سال 2007 به تأسیسات هسته‌ای خود واکنش نشان نداد؛ اما به گفته گیتس ایران کاملاً با عراق و سوریه متفاوت است. منظور گیتس کاملاً واضح بود: «ایران کشوری قدرتمند با ارتش و گروه‌های نیابتی توانمندی مانند حزب‌الله است که می‌تواند اقدامی جدی علیه اسرائیل انجام دهد.» روابط دولت اوباما و اسرائیل بر سر موضوع هسته‌ای ایران، دوران پرتنشی را تجربه می‌کرد. به گفته مایکل اورن، سفیر اسرائیل در واشنگتن، نتانیاهو بر این باور بود که «اوباما بخشی از مشکل است، نه راه‌حل.» اما آنچه اکنون مهم می‌نماید این است که زمانی که نتانیاهو در سال 2010 برای دیدار با اوباما راهی واشنگتن شد، معاون وقت رئیس‌جمهور آمریکا یعنی جو بایدن به نتانیاهو یادآور شد که «تنها دوست وی در واشنگتن است.»

اوباما احتمال حمله ناگهانی اسرائیل به ایران را جدی گرفت. ماهواره‌های جاسوسی آمریکا پرواز پهپادهای اسرائیلی را از پایگاه‌هایی در کشور آذربایجان بر فراز مرز‌های ایران دنبال کردند. فرماندهان نظامی آمریکا در پی بررسی احتمالات حمله اسرائیل بودند؛ اینکه آیا اسرائیلی‌ها ممکن است برای حمله زمانی را انتخاب کنند که نور بیشتر یا کمتر باشد، یا زمانی از سال که طوفان‌های شن کم و بیش منظمی رخ می‌دهد. افزون براین، مانورهای نظامی برای ارزیابی پاسخ‌های احتمالی ایران به حمله اسرائیل و چگونگی واکنش ایالات متحده آمریکا به این احتمال انجام شد. آیا ایران هرگونه حمله‌ای را حاصل توافق اسرائیل به آمریکا می‌داند و بنابراین به نیروها و پایگاه‌های آمریکایی در منطقه حمله خواهد کرد؟ نتایج این ارزیابی‌ها بسیار نگران‌کننده بود؛ حملات اسرائیل تنها خساراتی ناچیز به برنامه هسته‌ای ایران وارد خواهد کرد و ناگوارتر اینکه آمریکا بار دیگر درگیر بحرانی در خاورمیانه خواهد شد.

کاخ سفید در نهایت به این نتیجه‌گیری و تصمیم رسید که آمریکا نباید به یک حمله پیشگیرانه بپیوندد. اگر اسرائیل چنین حمله‌ای را آغاز کند، پنتاگون بدان ملحق نمی‌شود اما از سوی دیگر مانع از انجام آن نیز نخواهد شد. در همان زمان، اوباما در سکوت دستور داد تا پایگاه‌های آمریکا در اطراف خلیج‌فارس برچیده شوند. ناو هواپیمابر و ناوشکن‌های مجهز به سامانه‌های دفاع موشکی بالستیک Aegis از طریق تنگه هرمز وارد منطقه شدند. جت‌های F-22 وارد امارات متحده عربی و سامانه دفاع موشکی پاتریوت در امارات متحده عربی و سایر متحدان خلیج‌فارس مستقر شدند. برخی از این تحرکات نظامی به‌عنوان اقدامات معمول برای حمایت از جنگ در عراق و افغانستان معرفی شدند. یکی از مقامات دولت اوباما می‌گوید: «نمی‌خواستیم اسرائیلی‌ها این تحرکات نظامی را با چراغ سبز برای حمله به ایران اشتباه بگیرند.» آنچه آمریکایی‌ها نمی‌دانستند، حداقل در آن زمان، این بود که آیا نتانیاهو توانایی - یا حتی اراده واقعی - برای انجام یک حمله را دارد یا خیر. این پرسش پیچیده‌ای بود و حتی در بالاترین سطوح اسرائیل نیز محل بحث قرار گرفته بود.

در نوامبر 2010، نتانیاهو و ایهود باراک جلسه‌ای خصوصی در مقر موساد تشکیل دادند تا درباره نقشه حمله به ایران که اخیراً طراحی شده بود با رؤسای تشکیلات دفاعی اسرائیل گفت‌وگو کنند. به گفته ایهود باراک، زمانی که گابی اشکنازی، رئیس ستاد ارتش، چنین استدلال کرد که با وجود پیشرفت‌های بزرگ، نیروهای دفاعی اسرائیل هنوز از آستانه «توانایی عملیاتی» لازم برای حمله به ایران عبور نکرده‌اند، فضای گفت‌وگوها بسیار تنش‌آلود شد. اظهارات اشکنازی، تمامی خوش‌بینی‌ها درباره امکان و پیامدهای حمله به ایران را از بین برد. باراک به یاد می‌آورد که اشکنازی به صراحت اعلام کرد که «اسرائیل توان حمله به ایران را ندارد، گزینه دیگری در دسترس نیست». از دیگر سخنرانان بانفوذ این جلسه مهم مایر داگان بود، رئیس پیشین موساد، فردی که جنگ مخفیانه اسرائیل علیه ایران را هدایت می‌کرد. خصومت شدید وی با ایران بر هیچ‌کس پوشیده نبود. داگان به‌عنوان یک مقام امنیتی بانفوذ، اعتبار بالایی داشت. وی خطاب به نتانیاهو و باراک اعلام کرد که یک کارزار نظامی علیه ایران، اقدامی احمقانه خواهد بود و می‌تواند تمامی پیشرفت‌های حاصل از اقدامات مخفی اسرائیل را خنثی سازد. داگان بر این باور بود که پیشنهاد حمله به ایران حاصل تفکرات دو سیاستمدار بدبینی است که تنها در پی کسب حمایت افکار عمومی در انتخابات پیش‌رو هستند. یووال دیسکین، رئیس شین‌بت، سرویس اطلاعات داخلی اسرائیل نیز مخالف حمله بود. وی به نتانیاهو و ایهود باراک هشدار داد که بدون تأیید دولت نمی‌توانند به ایران حمله کنند. نتانیاهو ناچار به عقب‌نشینی شد. به گفته سه مقامی که در آن زمان بخشی از فرآیند تصمیم‌گیری بودند، افراد دیگری از جمله بنی گانتز، رئیس ستاد که جانشین اشکنازی شده بود نیز مخالف این حمله بودند. به گفته گانتز، «حتی کسانی که اطلاعات درباره حمله را ندیده‌اند، به‌خوبی می‌دانند که اقدام نظامی علیه ایران تا چه حد پیچیده است و اگر پیامدهای چنین اقدامی را علیه سایر کشورها در نظر بگیریم، تصمیمی بسیار استراتژیک خواهد بود.»

با در نظرداشت دشواری‌ها و پیامدهای ویرانگر هرگونه اقدام نظامی علیه ایران، باراک اوباما، رئیس‌جمهور آمریکا، مسیر دیگری را در پیش گرفت؛ مذاکره. برجام مهمترین میراث سیاست خارجی اوباما بود. برجام تنها یک توافق نبود بلکه چارچوبی برای ثبات در منطقه بود، راهی برای بستن جعبه پاندورا که سلف او در سال 2003 باز کرده بود. اما به باور نتانیاهو، برجام بزرگترین خیانت از سوی اصلی‌ترین متحد اسرائیل بود. اوباما امیدوار بود تا از مسیر اعمال تحریم‌های اقتصادی، جمهوری اسلامی ایران را برای انجام مذاکره تحت فشار قرار دهد. باوجود این، برخی مقامات دولت اوباما بر این باور بودند که احتمال اقدام نظامی اسرائیل علیه ایران نیز عاملی مهم در شتاب دولت اوباما برای انجام مذاکره و حصول توافق بود. آیا فشار اسرائیل بر تصمیم ما برای آغاز گفت‌وگوها با ایران تأثیر گذاشته بود؟ دنیس راس می‌گوید:«بدون تردید». اگر به توافق نمی‌رسیدیم، احتمال حمله نظامی اسرائیل وجود داشت. ایلان گلدنبرگ، مقام پیشین پنتاگون و مسئول پرونده ایران، می‌گوید: «احساس می‌کردیم که زمان رو به پایان است». برخی دیگر از اعضای دولت اوباما بر این باورند که تهدید نظامی اسرائیل، بر تصمیم اوباما برای مذاکره، اثر چندانی نداشته است. ند پرایس، سخنگوی شورای امنیت ملی اوباما، می‌گوید: «تلاش اوباما برای یک راه‌حل دیپلماتیک در برابر چالش هسته‌ای ایران، مدت‌ها پیش از طرح‌ها و تهدیدات نظامی نتانیاهو آغاز شده بود.» اوباما حتی نتانیاهو را در جریان مذاکرات با ایران قرار نداده بود. با وجود این، اسرائیلی‌ها متوجه شدند. در اواسط سال 2012، تقریباً زمانی که مذاکرات بین مقامات آمریکایی و ایرانی به‌طور جدی آغاز شده بود، سازمان جاسوسی اسرائیل، اطلاعاتی را درباره گفت‌وگوهای محرمانه به دست آورد و به نتانیاهو گزارش داد.

در تابستان 2012، ماهواره‌های جاسوسی آمریکا تحرکاتی از هواپیماهای اسرائیلی را شناسایی کردند که به نظر می‌رسید آماده‌سازی اولیه برای حمله به ایران است. رهبران اسرائیل بیش از یک سال بود که به واشنگتن هشدارهایی شوم می‌دادند، اینکه ممکن است به تاسیسات هسته‌ای ایران حمله کنند و به آمریکا نیز اطلاع ندهند تا از این طریق فرصتی برای توقف این حملات وجود نداشته باشد. یکی از مقامات ارشد امنیتی پیشین اسرائیل، با نگاهی به آن زمان، می‌گوید، نتانیاهو برای حمله به ایران جدی بود. چند هفته بعد، ایهود باراک با لئون پانتا، که اخیراً جانشین گیتس به‌عنوان وزیر دفاع اوباما شده بود، تماس گرفت تا یک خبر شوم را گزارش کند: اسرائیل مانور نظامی مشترک با آمریکا را که برای بهار برنامه‌ریزی شده بود به تعویق انداخته است. باراک به پانتا گفت که حضور نیروهای آمریکایی در خاک اسرائیل در این زمان برای انجام مانور نظامی خطرناک است. پانتا پرسید: «می‌خواهید حمله کنید؟» باراک احتمال حمله را رد نکرد. باراک گفت، «ببینید، ما تصمیم نهایی را نگرفته‌ایم، اما می‌خواهیم گزینه‌های خود را حفظ کنیم. رک بگویم، انجام مانورهای نظامی گزینه‌های ما را محدود می‌کند.» پانتا به‌عنوان راهی برای کاهش نگرانی اسرائیل و تضمین تعهد دولت اوباما برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای، اقدامی بی‌سابقه را انجام داد. ایهود باراک را به دفترش در پنتاگون آورد و ویدیویی محرمانه به او نشان داد. در بیابانی در جنوب غربی آمریکا، پنتاگون نمونه دقیقی از تاسیسات فردو ساخته بود و این ویدئو آزمایش بمب سنگرشکن عظیم 30000 پوندی را نشان می‌داد؛ سلاحی که نیروی هوایی برای نفوذ در سخت‌ترین‌ها سازه‌های زیرزمینی طراحی کرده بود. بمب ماکت طراحی‌شده را نابود کرد. ایهود باراک تحت تأثیر قرار گرفت.

اما در پشت صحنه، اسرائیل واقعاً برای حمله آماده می‌شد. ارتش و سرویس‌های اطلاعاتی اسرائیل، زمان لازم برای آماده‌سازی نهایی و حمله را کاهش داده بودند. مایکل اورن، سفیر اسرائیل در واشنگتن در آن زمان می‌گوید: «من هر شب می‌خوابیدم، اگر اصلاً به رختخواب می‌رفتم، با تلفن نزدیک به گوشم». «من آماده بودم تا به کاخ سفید یا پنتاگون بروم و بگویم ما حمله کردیم». تیم امنیتی دولت اوباما نیز تمامی احتمالات و پیامدهای احتمالی حمله اسرائیل به ایران را بررسی می‌کرد. ژنرال جیمز متیس، رئیس فرماندهی مرکزی ایالات متحده، از سازمان سیا خواست تا محل دقیق استقرار سکوهای پرتاب موشک‌های ایران را شناسایی کند، اگر اسرائیل حمله کند و آمریکا ناچار به حمایت شود، این سکوها، اولین هدف خواهند بود. برخی مقامات آمریکایی و اسرائیلی بر این باور بودند نتانیاهو صرفاً استراتژی فشار حداکثری خود را به کار گرفته بود تا اوباما را به سمت حمله یا حتی تحریم‌های اقتصادی شدیدتر سوق دهد، اما هرگز قصد نداشت جت‌ها یا کماندوهای اسرائیلی را برای حمله به ایران بفرستد. به گفته دنیس راس، ارتش اسرائیل اصلی‌ترین مخالف هرگونه اقدام نظامی علیه ایران بود. یکی از مقامات پیشین اسرائیل نیز تصمیم نتانیاهو و باراک را برای حمله به ایران جدی نمی‌دانست: «احساس می‌کنم مباحثی مانند حمله به ایران تنها موضوعات دراماتیکی بودند که باعث خوشحالی آنها می‌شد. در اصل آنها نمی‌خواستند حمله کنند، زیرا به‌خوبی آگاه بودند که فرجام چنین اقدامی هرگز مشخص نیست. اما اینکه بخواهند حمله کنند یا نه و این کار را با سیگار در دست انجام دهند، برای آنها معامله بزرگی است.» از سوی دیگر، نتانیاهو اصرار داشت که تهدید به حمله «یک بلوف نبود، واقعی بود. تنها به این دلیل که واقعی بود، آمریکایی‌ها واقعاً نگران انجام آن بودند.»

این تحولات به روابط آمریکا و اسرائیل آسیبی جدی وارد کرد. گفت‌وگوها و نشست‌های بعدی مقامات اسرائیل و آمریکا، ایهود باراک را به‌خوبی متوجه این واقعیت کرد که آمریکا برای حمله به ایران هیچ تمایلی به حمایت یا مشارکت ندارد و اینکه پافشاری نتانیاهو بر گزینه نظامی به روابط استراتژیک با آمریکا آسیب رسانده است. باراک دیگر هیچ‌گاه از گزینه نظامی حمایت نکرد. طرح چنین مباحثی، سبب شد تا دولت اوباما، تلاش‌ها برای انجام توافق هسته‌ای با ایران را با شتاب بیشتری پیگیری کند. اوباما با یادآوری این ارزیابی پنتاگون که حمله اسرائیل، برنامه هسته‌ای ایران را یک یا دو سال به عقب می‌اندازد اما یک توافق می‌تواند، فعالیت‌های هسته‌ای ایران را برای بیش از یک دهه به حالت تعلیق درآورد، از برجام حمایت کرد.

با روی کارآمدن ترامپ، امیدهای نتانیاهو برای تشدید فشارها علیه ایران و خروج از برجام افزایش یافت. نتانیاهو به یاد می‌آورد که ترامپ پیش از انتخابات گفته بود برجام را از بین خواهد برد. با این پیشینه، «من به دنبال اقدامی برای تقویت احتمال وقوع آن بودم.» نتانیاهو فعالیت‌ها برای دسترسی به اطلاعاتی که نشان می‌داد، ایران همچنان برنامه هسته‌ای خود را با سرعت دنبال می‌کند، افزایش داد. افزون بر این، کنار رفتن رکس تیلرسون و هربرت مک‌مستر که هر دو حامی برجام بودند و جانشینی آن‌ها با پمپئو و بولتون، سبب شد تا در نهایت ترامپ از برجام خارج شود. فشارهای اسرائیل برای ترغیب آمریکا به انجام اقدامی نظامی علیه ایران در دوران ترامپ نیز انجام شد؛ هرچند باردیگر رئیس‌جمهور آمریکا نشان داد که تمایلی برای انجام چنین خطری ندارد.

اکنون که به سبب بحران غزه و گسترش دامنه این منازعه به لبنان، عراق و یمن، ایالات متحده آمریکا و متحدان این کشور حضور نظامی خود را در منطقه افزایش داده‌اند، به نظر می‌رسد نتانیاهو همچنان سودای ترغیب آمریکا برای حمله نظامی به ایران را در سر می‌پروراند. نتانیاهو با خوانشی آخرالزمانی بر آن است تا جنگی صلیبی علیه ایران به راه اندازد. از نظرگاه نتانیاهو شرایط موجود، بهترین فرصت ممکن برای کشاندن پای آمریکا به جنگی علیه ایران است. گرچه بایدن و هیچ رئیس‌جمهور دیگری در آمریکا تمایلی به ورود به بحرانی دیگر در خاورمیانه ندارد اما نباید تحرکات و تحریکات نتانیاهو را نادیده گرفت. انجام حملات پردامنه به سوریه و لبنان و ترغیب آمریکا و بریتانیا برای حمله به یمن، همگی با هدف تحریک ایران برای چکاندن ماشه و آغاز جنگی بزرگ در منطقه انجام می‌شود.   

دیدگاه

ویژه دیپلماسی
سرمقاله
پربازدیدترین
آخرین اخبار